تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 13 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، بزرگ‏ترين ـ فرمود ـ يا با عظمت‏ترين نام خداوند است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799259767




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادداشتی بر کتاب «رسول مولتان» سردار فرهنگی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشتی بر کتاب «رسول مولتان»
سردار فرهنگی
به فصل شهادت رسیدم. بغض گلویم را فشرد و خواندن کتاب برایم عذاب آور شد. زندگی کردن در چنین شرایطی را حتی در خیال هم نمی توانستم تصور کنم چه برسد به واقعیت. در نهایت کتاب را بستم. با خودم گفتم طعم این شهادت چقدر تلخ بود.

خبرگزاری فارس: سردار فرهنگی



خبرگزاری فارس- گروه ادبیان انقلاب اسلامی: به راستی که شنیدن خبر مرگ دهان را تلخ می کند و  چشم هایمان را برای گذراندن ثانیه های بعدی زندگی، جستجوگر تر می کند. اما هنگامی که نام شهادت در میان باشد فرهنگی را افزون بر آنچه هست به دوش می کشد. فرهنگی که جامعه ما با آن غریبه نیست و  همچنان در خاطراتش سپرده است. از کلمه شهادت، هم می توان طعم تلخی اش را چشید و هم شیرینی اش را مزه مزه کرد. شاید عنوان شهادت پاورقی زندگی نامه های انسان های خاص در یادداشت های خداوند و جانبازی، ستاره ای برای ارجاء و توضیح بیشتر آن متن باشد. «رسول مولتان» از جمله آثاری محسوب می شود که نگاهی متفاوت به جنگ و فرهنگ شهادت دارد و نوشته «سردار فرهنگی» روی جلد، از نزدیک نسبت هایی است که می توان به عملکرد این شهید داد. روایت همسر شهید به گونه ای مادرانه به تالیف درآمده است. آنقدر که تلاش می کنم خود را یکی از اعضای خانواده در نظر بگیرم و مادر، داستان زندگی مان را دوباره بازگو کند. قصه آشنایی اش با پدر و ازدواجشان در آن خانه قدیمی و اتاق های تو در تو! و هنگامی که  به فضای ماموریت دهلی می رسم (با توجه به زندگی کوتاهم در هندوستان) تصویرها را جدی تر ادامه می دهم تا با تجربه خود مطابقت دهم. راوی وقتی می گوید" تابستان ها در هندوستان، از آسمان آتش می بارید و تنها وسیله خنک کننده مان یک پنکه برقی بود" یاد خود و هم خانه ام جعفر می افتم. درست وسط تابستان به دلیل پیدا نکردن آدرس هتل، از بی جایی به سفارت ایران در هندوستان رفتیم و چون در ساعت اداری نبود، راهمان ندادند . تنها چیزی که به ذهنمان رسید این بود که به خانه فرهنگ بیاییم، تا نفسی چاق کنیم و آشنایی پیدا کنیم که آدرس مان را بلد باشد. خانه فرهنگ همانطور که از نامش پیداست کارکنانی متفاوت تر از سفارت داشت و مرکز و پایگاه مبادلات فرهنگی و هنری ایران محسوب می شد . آنقدر هوا گرم بود که به راستی آتش می بارید. توصیف هایی که در کتاب آمده است تقریبا نزدیک بود به آنچه من سال ها بعد دیدم. «رسول مولتان» پس از وقفه ای مرا به پاکستان کشاند. شهر مولتان و خانه فرهنگی که شهید رحیمی یک تنه به آن سر و سامان داده بود.  خوب می توانستم خودم را در کنار دیگر اعضای خانواده شهید رحیمی تصور کنم . وارد شدن به شهری که شبیه روستا بود. نیامدن کسی برای استقبال، لباس ها و غذاهایی که زهیر برای خانواده زندانی ها می برد و ... تا اینکه به فصل شهادت رسیدم. بغض گلویم را فشرد و خواندن جمله به جمله کتاب برایم عذاب آور شد. زندگی کردن در چنین شرایطی را حتی در خیال هم  نمی توانستم تصور کنم چه برسد به واقعیت. در نهایت کتاب را بستم . با خودم گفتم طعم این شهادت چقدر تلخ بود!!! تصمیم گرفتم دیگر حتی از اعضای فرضی این خانواده هم نباشم . شدم همان خواننده معمولی . مجید سعدآبادی انتهای پیام/و

94/06/03 - 11:43





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن