واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری پانا: دلنوشته ای از یک خبرنگار؛ خسته می شوم گاهی اما دوستش دارم... خبرگزاری پانا: گاهی می نویسم و بعد تیتر می زنم، بعضی گفت و گوها و گزارش ها را شروع نکرده تیتر می زنم، گاهی تیترها نمی آیند که نمی آیند!...
۱۳۹۴ شنبه ۱۷ مرداد ساعت 18:05
گاهی می نویسم و بعد تیتر می زنم، بعضی گفت و گوها و گزارش ها را شروع نکرده تیتر می زنم، گاهی تیترها نمی آیند که نمی آیند! بعضی مصاحبه شونده ها آنقدر خوبند و خوش خلق که ساعت ها مقابلشان می نشینی و از در و تخته با آن ها می گویی و آخرش نه در چاپ می شود و نه تخته اما تو از نتیجه کارت راضی هستی. بعضی ها کمی بدقول و کج خلق اند اما حرف هایشان بسیار است. چاره ای نیست، باید بنشینی و از در و تخته با آن ها بگویی البته اگر همراهت شوند و مثل همیشه غر و لند نیایند که خبرنگاران فلانند و بهمان و همه اش دنبال حاشیه اند! بعضی ها از کوره در می روند و ناگهان می زنند زیر همه چیز، برافروخته از جایشان بر می خیزند و ادامه مصاحبه را به ابدیت موکول می کنند، بعضی ها صبورند نقد می شوند و نقد می شنوند و پاسخ هایی همیشه آماده هم در آستین دارند. گاهی آنقدرها پیگیر یک مصاحبه می شوم که علیرغم همه تلاش هایم امیدی برای انجام آن ندارم اما به یکباره همه راه ها به رم ختم می شود و من پیروز. گاهی آنقدر ها یک سوژه برایم سهل الوصول و آماده است که از دستم لیز می خورد و به جویبار نگفته ها می پیوندد. در دنیای خبر اصطلاحی داریم به عنوان سوزاندن سوژه که نشانه نقطه ضعف است و گل بی عیب هم خداست و انسان هم جایز الخطا... به هر حال پیش می آید که می سوزانیم و گاهی هم سوزانده می شویم! مواقعی هم هست که فرصتم آزادتر است. فیلم می بینم، کتاب می خوانم، تئاتر تماشا می کنم و به دورهمی های دوستانه گپ و فت های خودمانی دعوت می شوم و سری به سایت ها و خبرگزاری ها و روزنامه ها می زنم، اینور و آنور نگاهی می اندازم و رصد می کنم که من کجایم و تا کجا راه باقی است؟! اصلا مسیری هست که ادامه اش بدهم یا زده ام جاده خاکی؟! می روم همچنان، می دوم هنوز، اما گاهی آنقدر می دوم که ترمز هم لازمه راهم می شود. ترمز که می کنم و ایست می زنم روی ایستگاه تامل، فکر می کنم که شاید بهتر بود همان زمان که باید برای ورود به دانشگاه رشته ای را برمی گزیدم، کد ارتباطات را وارد نمی کردم و شاید حالا در گوشه ای از پایتخت، این شهر همیشه بیدار پی کاری دیگر یا مثل انبوه فارغ التحصیلان بیکار می ماندم اما امروز، 17 مرداد 94 ... چند سالی می گذرد که اهل اینجا هستم و به قول شازده کوچولو اهلی شده ام. من یک خبرنگارم ، سرو کارم با خودکار و کاغذ است و تایپ ده انگشتی که هیچ وقت یادش نگرفتم! یک تلفن من را بس است تا ساعت ها گوشه ای بنشینم، سوال بپرسم و جواب بشنوم و بنویسم و تایپ کنم یا راه بیافتم و در سطح شهر بگردم و نگاهم تیز اطرافم باشد. امیدوارم این ادعایم برای شما هم ثابت شده باشد یا دست کم بشود و حالا یک سوال بزرگ در ذهن من و یا حتی سوژه ای دیگر...واقعا من یک خبرنگارم؟! متن از: رکسانا قهقرایی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری پانا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]