تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از ق...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833501391




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عملیات رمضان به روایت محمود نجمی/1 صحنه‌هایی که هیچ وقت دیگر ندیدم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: عملیات رمضان به روایت محمود نجمی/1
صحنه‌هایی که هیچ وقت دیگر ندیدم
غروب بیست‌ و دوم ماه، تیرماه، خورشید در پشت دژ مرزی پنهان می‌شد و من،‌ جوانان و پیرمردان بسیجی یا سپاهی را می‌دیدم که یا مشغول نوشتن وصیت‌‌نامه یا مرتب کردن تجهیزاتشان بودند.

خبرگزاری فارس: صحنه‌هایی که هیچ وقت دیگر ندیدم



به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، محمود نجمی سال 60 وقتی قرار بود به کلاس اول راهنمایی برود به جای نشستن پشت نیمکت مدرسه رفتن به پشت خاکریز را انتخاب کرد. محمود توانست در 17 عملیات شرکت کند. نجمی خاطرات خود را از چند عملیات روایت کرده که مطلب پیش رو دست نوشته های اوست از عملیات رمضان:                                                   *** چهل اتوبوس نیرو به تیپ امام حسین (ع) اعزام شده بود. حدود ده اتوبوس نیروی اعزام مجدد بودیم که البته برای بار اول به این تیپ آمده بودیم. همه نیروها در چهار ستون کنار هم ایستاده بودیم. هر چند دقیقه،‌ یک مسئول واحد یا رابط اعزام نیرو می‌آمد، اسامی چند نفر را می‌خواند و افراد نام برده را با خود می‌برد. سرانجام نوبت من و سی و پنج نفر دیگر شد. برادری سپاهی نام ما را خواند و با او راهی شدیم به واحد پدافند هوایی. او در واحد قدری برایمان سخنرانی و بعد وظیفه ما را معلوم کرد. این واحد شامل توپ ضدهوایی چهارلول، دو لول، دوشکا، موشک سام و توپ 57 میلی‌متری می‌شد که همه‌اش غنیمتی بود. سپس ما را برای آموزش این سلاح‌ها به برادر محمود درکی معرفی کرد که می‌گفتند از ارتش به سپاه آمده بچه تهران است. آموزشمان بیست روز طول کشید؛ هر روز صبح تا ظهر و بعدازظهر تا غروب. در پایان آموزش، با هر سلاح تیراندازی هم کردیم. برادری که به ما آموزش می‌داد، می‌گفت: «هروقت خواستید هواپیما یا هلی‌کوپتر یا افراد پیاده عراقی را بزنید، آیه «و ما رمیت اذ رمیت» را بخوانید تا خداوند گلوله‌های شما را به هدف بزند». یه هفته بعد ما را به خط پدافندی پاسگاه زید بردند؛ درست همان جایی که در عملیات بیت‌المقدس از آنجا عقب‌نشینی کرده بودیم و نام آن را «پیچ شهدا» گذاشته بودند. خاطرات آن زمان، مثل فیلم در برابر دیدگانم بودم. از اینکه دوباره به آنجا آمده بودم،‌ خوشحال بودم. آنجا به من و سه نفر دیگر یک قبضه دوشکا تحویل دادند و بعد به یک گردان پیاده معرفی کردند. هر کدام شش ساعت در شبانه‌روز نوبت نگهبانی داشتیم. وظیفه‌مان این بود که هر جا عراقی دیدیم، شلیک کنیم. من که در بیشتر پاس‌ها شلیک داشتم؛ چون عراقی‌ها جلوی خط اول خودشان مشغول مین‌گذاری و کشیدن سیم‌خاردار  بودند. فرمانده گردان پیاده هم از ما خواسته بود که نگذاریم عراقی‌ها در روز روشن، جلوی چشم همه، منطقه را مین‌گذاری کنند. شب‌ها از طرف عراقی‌ها تا صبح صدای دستگاه‌های مهندسی می‌آمد؛ روزها هم همین‌طور. در جلو و عقب خود مین می‌کاشتند و موانع دیگر احداث می‌کردند. از این طرف هم فرماندهان گردان‌ها و واحدها را در خط خود می‌دیدیم که هر روز برای شناسایی خط می‌آمدند. من از سر کنجکاوی حتی فهمیده بودم که معبرهای عملیاتی تیپ امام حسی(ع) کجاست. بیشتر شب‌ها کسی از طرف فرماندهی‌گردان پیش ما می‌آمد و پیغام می‌آورد که به کجا تیراندازی کنیم و به کجا نکنیم تا تیرهایمان به نیروهای اطلاعات عملیات که برای شناسایی جلو رفته بودند، نخورد. دو شب هم اعلام کردند اصلا تیراندازی نکنیم تا عراقی‌ها هم تیراندازی نکنند. همه از آمدن گردان‌های پیاده به منطقه خوشحال بودند. هر کسی را که می‌دیدی،‌ خنده بر لب داشت. من هیچ‌وقت صحنه‌هایی به آن زیبایی ندیده بودم. غروب بیست‌و دوم ماه، تیرماه، خورشید در پشت دژ مرزی پنهان می‌شد و من،‌ جوانان و پیرمردان بسیجی یا سپاهی را می‌دیدم که یا مشغول نوشتن وصیت‌‌نامه یا مرتب کردن تجهیزاتشان بودند. بعضی هم دور هم با یکدیگر گفت‌وگو و شوخی می‌کردند. در سنگر کناری سنگر دوشکا،‌ مهدی زیدی- فرمانده یکی از گردان‌ها - با معاون و سه مسئول گروهانش نقشه کوچکی را باز کرده و مشغول گفت‌وگو بودند. زیدی،‌ منطقه را برای یارانش توضیح داد و گفت که محل پدافند آنها پشت کانال پرورش ماهی است و در آخر همه قطب‌نمایشان را با گرای معبر تنظیم کردند و سپس از هم جدا شدند. هوا در حال تاریک شدن بود که صدای دلنشین اذان بلند شد. رزمنده‌ها که شاید مسافر آخرت بودند و این نماز، نماز آخرشان بود، با تجهیزات کامل و با پیشانی‌بندهای مزین به «یا زهرا(س)»،‌«یا حسین (ع)» و «یا ابالفضل (ع)» در حالی که سلاحشان در کنارشان بود، به نماز ایستادند و بعد از نماز، گریان از هم رضایت و حلالیت خواستند. بیشترشان نوجوانی بودند که سن‌شان از من چهارده ساله کمتر بود؛ اما روحشان والا و ارجمند بود. منوری از سوی دشمن شلیک شد و همه خط کنار دژ مرزی را روشن کرد. تا آنجا که چشمم کار کرد نیرو و تانک و نفر بر و مهمات و تدارکات دیدم. به نظر عملیات مهمی می‌آمد، چون برای اولین بار بود که می‌خواستیم در خاک دشمن که منطقه‌ای دشتی بود، بااستفاده از ادوات زرهی عملیات کنیم. ناگاه صدای شلیک و انفجار سه چهار گلوله توپ عراقی سکوت منطقه را شکست. حرکت آمبولانس نشان می‌داد که در محل انفجار،‌شهید یا زخمی داده‌ایم. دست به دعا شدم که شلیک دیگری کار را خراب نکند. پس از اینکه نیروها شام خوردند، نوبت حرکت رسید. اشکم مثل باران سرازیر شد. دلم از این می‌سوخت که نمی‌توانم با گردان‌های پیاده خط‌شکن به جلو بروم. با دوستان هم سنگرم پیش آنها رفتم. نفر به نفر نگاهشان می‌کردم و التماس دعا می‌گفتم. از آنها خواستم برای سلامت امام و پیروزی اسلام دعا کنند. گفتم: «اگر شهید شدید سلام ما را به حضرت زهرا(س) و امام حسین (ع) برسانید». آنها رفتند و رفتند تا از دیدگان ما دور شدند و ما به سنگر دوشکا بازگشتیم. از آنجا جلو را نگاه می‌کردیم تا ببینیم درگیری از کجا شروع می‌شود. گاه‌گاهی منوری عراقی بالای سرمان روشن می‌شد. من در دل مضطرب بودم و حس بدی داشتم؛ اما جرات بازگویی نداشتم. یکی از دوستان هم سنگرم که پایین سنگر نشسته بود، قرآنش را باز کرد و با چراغ قوه کوچکی که داشت، با صدای زیبایی شروع به خواندن کرد. با شنیدن آیات قرآن،‌دلم کمی آرام گرفت و فکرهای بیهوده را رها کردم. ناگاه سه چهار منور بر افراز یکی از سنگرها روشن شد. دوستم خواندن قرآن را قطع کرد. صدای یکی از رزمندگان گردان پشتیبانی که در سنگرشان منتظر دستور بودند،‌ بلند شد که «برادر، قرآن بخوان.» هم سنگرم دوباره شروع کرد. من از سنگر نگهبانی بیرون آمدم. گرمای تیرماه در شب بیست‌ و یکم ماه رمضان و پشه‌ها کلافه آم کرده بود. بعضی شب‌ها نسیمی می‌وزید که باعث خنکی هوا و رفتن پشه‌ها می‌شد؛‌ ولی آن شب،‌ نسیمی که نمی‌وزید،‌ هیچ؛ همه جا ساکت و هوا بی‌اندازه شرجی بود. زمان انتظار به سختی می‌گذشت. من این وقت را با قدم‌ زدن در امتداد دژ پر می‌کردم. غیر از نیروهای رزمی و مهندسی- یعنی تانک‌ها و نفربرهای سپاه، چیفتن‌های ارتش و لودرها و بولدوزرهای جهاد- بقیه نیروهای پیاده کنار دژ و سنگرها آماده و منتظر حرکت نشسته بودند. جایی از دژ صدای دلنشین مداحی که از حضرت زهرا (س) و مظلومیت حضرت علی(ع) می‌خواند، مرا به سوی خود کشاند. مدت کوتاهی دوانم دوان به سمت سنگر خود بازگشتم. به بچه‌ها گفتم: - مثل اینکه درگیری شروع شده. یکی از بچه‌ها گفت: - فکر نکنم. اینها هنوز به خط اول عراق‌ها نرسیده‌اند... هنوز حرف هم سنگرم تمام نشده بود که باز صدای تیربار و دوشکای دشمن به گوش رسید؛ اما زود قطع شد. طولی نکشید که درگیری در معبر رو به روی پاسگاه زید آغاز شد. دقیقه‌های اول،‌درگیری زیاد شدید نبود؛ ولی منورهای دشمن، سراسر آسمان منطقه را روشن کرده بود. ناگاه درگیری شدت گرفت. فکر می‌کنم دشمن از حضور نیروهای ایرانی آگاه شده بود. آن‌قدر صدای تیربارها و دوشکا و انواع گلوله‌های خمپاره و شلیک مستقیم تانک‌های دشمن زیاد و بلند بود که صدای آر پی جی خودی معلوم نبود. سرانجام پس از یک ربع درگیری فریادهای «الله‌اکبر» از یکی از معبرها در همه بیابان پیچید. انگار هزاران نفر با هم تکبیر می‌گفتند. نیروهای پشتیبانی کننده هم صدای تکبیرشان بلند شد. من احساس می‌کردم که عراقی‌ها دارند مقاومت می‌کنند؛ چون سی دقیقه از شروع درگیری گذشته اما هنوز تیربارها و دوشکاهای دشمن شلیک می‌کرد و خط اول ما هم زیر آتش توپخانه‌شان بود؛ آتشی که من مانند آن را ندیده بودم. برای مدتی نمی‌توانستیم حتی سرمان را از سنگر بالا بیاوریم. گلوله‌های خمپاره و توپ و کاتیوشای دشمن چنان در پشت دژ فرود می‌آمد که گویا دیده‌بان عراقی همه منطقه را می‌بیند. در همین حال یکی از هم‌ سنگرهایم گفت: - آن گلوله‌های فسفری را ده روز پیش برای امروز می‌زدند. ببینید چگونه گلوله‌ها را به هدف می‌زنند! با آتش سنگین توپخانه دشمن،‌چهار نقطه از پشت دژ مرزی دچار آتش‌سوزی شد که دو تایش با انفجار همراه بود؛ شاید تانک یا انبار یا خودروی حامل مهمات بود. صدای روشن شدن موتور تانک‌ها و نفربرها،‌ همچنین لودرها و بولدوزرها و حرکت آنها در یک ستون، ما را از سنگر بیرون کشاند. سراغ جایگاهشان رفتم؛‌ولی کسی آنجا نبود. از یکی از نیروها پرسیدم: - پس گردان‌های زرهی کجا هستند؟ - رفتند جلو. سر و صدای حرکت تانک‌ها و دود خاکی که به راه انداخته بودند،‌برای مدتی از صداهای انفجار غافلمان کرد. دود سیاهی بین خط خودی ئ دشمن دیده می‌شد. هنوز خبری از جلو نیامده بود؛ اما اگر نگاهی به منطقه دیگری می‌انداختی، خودت می‌فهمی چه خبر است. در یکی از محورها، درگیری ادامه داشت و صدای تیراندازی می‌آمد. گویا هنوز قسمتی از خط دشمن شکسته نشده بود. سرانجام سر و کله چند زخمی پیدا شد. یکی از بچه‌ها به سرعت آمبولانس را خبر کرد و بقیه به کمک مجروحان که آن طرف دژ بودند و کمک می‌خواستند، شتافتند. آنان، مجروحان اول درگیری بودند که چون راه را بلد بودند، خودشان به عقب برگشته بودند. از آنها سراغ نیروهای خط‌شکن را گرفتیم. گفتند که «الحمدلله با اینکه دشمن مقاومت سختی می‌کرد، بچه‌ه خط را شکسته‌اند و به طرف کانال پرورش ماهی مشغول پاک‌سازی هستند.» از یکی‌شان پرسیدم: - گویا هنوز در سمت راست درگیری است؟ - خبری نیست. چند عراقی جا مانده‌اند و مقاومت می‌کنند. بچه‌ها از پشت به آنها حمله کرده‌اند تا مقاومت‌شان بشکند. در حالی که امدادگری دست تیرخورده او را می‌بست، باز پرسیدم: - تانک‌ها را دیدی؟ چه جور می‌خواهند از میدان مین رد شوند؟ - تخریبچی‌ها داشتند معبر بزرگی را باز می‌کردند. همه روحیه خوبی داشتند... شوق شنیدن ما را که دید، خندان ادامه داد: - بچه‌ها فردا صبح وقتی عراقی‌ها در بصره از خواب بیدار می‌شوند، سر هر خیابان و کوچه‌ای،‌بسیجیان را با تانک و نفربر با آرم سپاه می‌بینند و از تعجب شاخ در می‌آورند... می‌گفت و می‌خندید. از بس تکان می‌خورد، داد امدادگر درآمد که «تو را به خدا،‌دو دقیقه آرام بگیر تا زخمت را پانسمان کنم. تو درد نداری؟ کمی آرام بگیر». *پاسداشت سی و سومین سالگرد «عملیات رمضان» در خبرگزاری فارس/59 انتهای پیام/ب

94/05/11 - 13:18





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن