آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
دستگاه آب یونیزه قلیایی کرهای
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1871019555

به روایت فرنگیس/3 گاوهایی که میتوانستند نسل بعثیها را نابود کنند
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به روایت فرنگیس/3
گاوهایی که میتوانستند نسل بعثیها را نابود کنند
پرسیدند: «فرنگیس، الان گاوهایت چه کار میکنند؟ نمردهاند؟»..گفتم: «نه، نمردهاند. میدانم که میتوانند غذا پیدا کنند و بخورند.» بعد با شوخی گفتم: «اگر مال من هستند، باید زرنگ باشند. باید خودشان را نجات دهند.» یکی ادامه داد: «اگر گاوهایت هم مثل خودت باشند، نسل عراقیها را نابود میکند!»

خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: 27 تیرماه سالروز پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران و 5 مرداد نیز حمله گروهک منافقین و ارتش عراق بعد از پذیرش آتش بس است. کتاب «فرنگیس» که در ایام نمایشگاه کتاب تهران از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد که در بخشهای انتهایی خود شامل خاطراتی درباره این حمله کوردلانه است که بخشهایی از آن به صورت متوالی منتشر خواهد شد. نویسنده و خاطرهنگار کتاب مهناز فتاحی است. مهناز فتاحی قبلا به خاطر چاپ متن «طعم تلخ خرما» پیش از کتاب شدن در مجله کیهان بچهها، از بخش داستان هشتمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان در سال 1386 لوح زرین و دیپلم افتخار دریافت کرد.
روایت حاضر از صفحه 274 تا 281 کتاب مذکور انتخاب شده است. *** تمام جاده پر از ماشینهای نظامی بود. نیروهای ما و نیروهای عراقی و منافقین با هم قاطی شده بودند. منافقین از کنار سر پل ذهاب گذشته بودند و به اسلامآباد رسیده بودند. من مانده بودم این طرف، شوهرم آن طرف. دیگر راهی نبود که به اسلام آباد و ماهیدشت برسم. فکر اینکه دیگر رحمان را نبینم، دیوانهام میکرد. روی زمین نشستم و گریه کردم. به کفراور برگشتیم. خانوادهی زن برادرم دوباره مرا به خانه خودشان بردند. شب توی کفراور ماندم. تا صبح خواب به چشمم نیامد. فکرهای مختلف داشت دیوانهام میکرد. با خودم میگفتم: «نکند تا آخر عمرم رحمان و علیمردان را نبینم؟ نکند توی درگیری کشته شوند؟ وقتی عراقیها و منافقین به علیمردان و رحمان برسند، چه کار میکنند؟» صبح که از خواب بلند شدم، گفتم برو شیان، پیش پدر و مادرم. بیقرار شده بودم. حداقل میرفتم پیش خانوادهام تا کمی آرام شود. خداحافظی کردم و راه افتادم. روی جاده، منتظر ماشین بودم که مرا تا نزدیکی شبان ببرد. یک دفعه ماشینی جلویم ایستاد. خوب که نگاه کردم، فامیلمان ابراهیم نوربخش را شناختم. انگار دنیا را به من داند. مرد فامیل، دستش را جلوی دهانش گرفت و با تعجب گفت: «خدا خانهات را آباد کند. فرنگیس، این تویی؟ تک و تنها اینجا چه کار میکنی؟» قبل از اینکه جوابی بدهم، در ماشینش را باز کرد و گفت: «سوار شو... سوار شو ببینم کجا میروی!» پیکان مدل بالایی داشت. وقتی سوار شدم. احساس آرامش کردم. گفتم: «آمده بودم که به خانه بروم، اما عراق ما را توی داربادام بمباران کرد. تمام گلهی داییام نابود شد. داییام زخمی شد...» گفت: «فرنگیس، چقدر به هم ریختهای؟ پس شوهرت کجاست؟ پسرت؟» وقتی این حرف را زد، اشک از چشمم سرازیر شد. گفتم: «دور ماندهام از آنها. آنها توی ماهیدشت هستند و من ماندهام این طرف.» سعی کرد دلداریام بدهد و گفت: «ناراحت نباشد. به خداتوکل کن . مطمئن باش همه چیز درست میشود. نیروهای ما دارند با عراقیها و منافقین میجنگند. من هم دارم میروم سراغی از خانوادهام بگیرم. بعد هم باید بروم و به بقیه کمک کنم.» پرسیدم خانوادهاش کجا هستند. سری تکان داد و گفت:«من هم مثل تو. من هم از خانوادهام جدا افتادهام. رفتم سراغشان. انگار الان کرمانشاه هستند و من این طرف ماندهام.» مرا تا نزدیکی شیان رساند. باید راهش را ادامه میداد. خداحافی کردیم از ماشین پیاده شدم. سهیلا را روی کول گرفتم و از کوههیا قازیله به سمت شیان رفتم. شیان، دهاتی در یک جاده فرعی بود. توی راه، با خودم شروع کردم به حرف زدن. کمی زیر لبی برای خودم و تنهایی و خستگیام شعر خواندم. گریه کردم و اشک ریختم. دشمن حالا تا نزدیک ماهیدشت رفته بود و اگر به آنجا میرسید، حتما شوهرم و رحمان از آنجا میرفتند. من این طرف مانده بودم، آنها آن طرف، اگر دشمن پیروز میشد باید چه کار میکردیم؟ برای همیشه از هم جدا میشدیم. وقتی به شیان رسیدم، به خانه فامیلمان شیخ خان برزویی رفتم. در حیاط باز بود. عمویم یک خاله بزرگ داشت. سر و صدای زیادی از توی خانه میآمد. خانوادهام در خانه فامیلمان بودند. پنجاه نفری آنجا بودند. یک دفعه صدای بچهها بلند شد که فرنگیس آمد. مادر و خواهرها و برادرهایم، دورهام کردند. همه با خوشحالی مرا میبوسیدند و شادی میکردند. مادرم پرسید: «پس رحمان و علیمردان کجا هستند؟» اسم آنها که آمد، بغضم ترکید و شروع کردم به گریه. همه با نگرانی پرسیدند: «اتفاقی افتاده؟» در میان گریهام گفتم: «نه، از هم جدا شدهایم. آنها توی ماهیدشت هستند.» مادرم پرسید: «پس چرا جدا شدید؟» گفتم: داشتم میرفتم گورسفید. میخواستم بروم سری به خانهام بزنم.» مادرم به سینه کوبید وگفت: «فرنگیس، بالاخره کار خودت را کردی؟ مگرنگفتم مواظب باش!» پدرم گفت: «چه کارش داری، زن؟ الان وقت سرزنش کردن نیست. خب، دلش طاقت نمیآورد. آنجا خانهاش است. زندگیاش است.» حرفهایی پدرم باعث شد که بس کنند. انگار تمام تمام حرفهای دلم را میدانست. پدرم جلو آمد. سرم را بغل کرد و پیشانیام را بوسید. گفت: «فرنگیس، براگم، ناراحت نباش. خدا بزرگ است.» نالیدم: «میترسم بلایی سر رحمان بیاید.»با اطمینان گفت: «بس کن، فرنگیس، علیمردان آدم عاقلی است. نمیگذارد صدمهای ببینند. خیالت راحت باشد.» سرم را توی بغل پدرم گذاشتم و کمی آرام شدم. دو تا خواهرهایم لیلا و سیما، سهیلارا بغل کردند و به گوشهای بردند. بهشان گفتم: «چیزی به سهیلا بدهید بخورد. طفلکی گرسنه است.» همه دورم را گرفتند. برایم چای آوردند. سعی میکردند سرم را گرم کنند تا زیاد توی فکر نروم. نمیدانستم چطور به ماردم بگویم دایی احمد زخمی شده. با خودم گفتم بهتر است فعلا چیزی نگویم، چون حتما حالش بد میشود. شب توی خانه جای خوابیدن نبود. مادرم و چند تا زن دیگر با هم حرف میزدند. هر لحظه به تعداد میهمانها اضافه میشد. همه از روستاهای دیگر داشتند به آنجا میآمدند. حدود پنجاده نفر بودیم. با اینکه خانه عمو کوچک بود، اما آن شب را همه کنار هم ماندیم. همه زنها توی یک اتاق دراز کشیدیم. سهیلا را محکم بغل کردم تا توی خواب مشکلی برایش پیش نیاید. از پنجره اتاق ستاره معلوم بودند. هوا صاف صاف بود. یاد رحمان و علیمردان ناراحتم میکرد. کاش میدانستم رحمان چه کار میکند. همانطور که برای سهیلا شعر میخواندم، سرم را روی زمین گذاشتم. صبح زود، زنها با هم مشورت کردیم. توی خانه جا کم بود و برای همهشان سخت بود. باید فکری میکردیم. توی خانه جا کم بود و برای همهشان سخت بود. باید فکری میکردیم. عمویم گفت: «مدرسه اینجا الان خالی است. بهتر است قفل مدرسه را باز کنیم تا آنجا هم مردم پناه بگیرند.» با عمو و مردهای ده به طرف مدرسه رفتیم. مدرسه دو تا اتاق بزرگ و یک راهروی خوب داشت. از پشت شیشههای مدرسه، داخل را نگاه کردیم. عمو گفت: «وسیله بیاورید ببینم میشود قفل را شکست یا نه.» وسیله آوردند و قفل مدرسه را شکستند. در مدرسه که باز شد، جارویی دست گرفتم و با بقیهی زنها، داخل را جارو زدیم. بعد چند تا موکت و زیرانداز که مردم ده داده بودند، کف اتاقها و توی راهرو انداختیم. موکتها رنگ و رو رفته بودند و خیلی کهنه. زن عمو و زنهی فامیل آمدند و همه توی مدرسه نشستیم. آنجا بهتر بود. حداقل ما زنها میتوانستیم پاهایمان را دراز کنیم. زن عمو رفت و پیکنیکی آورد. چای درست کردیم و با زنها شروع کردیم به خوردن چای. سیما و لیلا میپرسیدند: «فرنگیس، الان گاوهایت چه کار میکنند؟ نمردهاند؟» بغضم را خورد و گفتم: «نه، نمردهاند. میدانم که میتوانند غذا پیدا کنند و بخورند.» بعد هم با شوخی گفتم: «اگر مال من هستند، باید زرنگ باشند. باید خودشان را نجات دهند.» یکی از زنها فامیل ادامه داد: «اگر گاوهایت هم مثل خودت باشند، نسل عراقیها را نابود میکند!» بچهها از اینکه بعد از مدتها داشتیم شوخی میکردیم، خوشحال بودند و میگفتند: «کاش زودتر برگردیم.» داشتیم حرف میزدیم که چند تا از مرده، از سمت جاه، هراسان سر رسیدند. میدویدندو تفنگهاشان دستشان بود، فریاد میزدند: «فرار کنید، از اینجا بروید... عراقیها و منافقین نزدیک هستند.» سراسیمه از اتاقهای مدرسه بیرون آمدیم، مردم ده دورمردها حلقه زدند یکی از مردها گفت:«منافقین نزدیک شیان هستند، سریعتر دور شوید.» ما که قبلاً از روستای خودمان آواره شده بودیم. بقیه مردم ده هم مثل ما مجبور شدند به سمت روستایی به اسم شیطیل برویم. آن روستان امنتر بود. توی راه بچهها را نوبتی بغل میکردیم تا خسته نشوند. انگار قرار نبود سرگردانی ما تمام شود نزدیک روستا، سبزی زیادی دیدیم. از اینکه به جای سرسبزی رسیدهایم. خوشحال بودیم باغی زیبا و پر از میوه سر راهمان بود. بچهها از دیدن باغ و میوههای آن خوشحال شدند از جاده خاکی وارد باغ شدیم تعدادمان زیاد بود. صاحب باغ آنجا بود تا ما را دید ناراحت شد و گفت: «چه خبر است؟ کجا تشریف آوردهاید؟! چرا وارد باغ من شدید؟» از زور ناراحتی و حرص تمام بدنش میلرزید رو به او کردم و گفتم: «برای تفریح نیامدهآیم عراقیها نزدیک شده بودند ما هم مجبور شدیم به این طرف فرار کنیم.» سرش را تکان داد و گفت: «با من شوخی میکنید؟ عراقی کجا بود؟ عراق کجا، اینجا کجا؟» همه شروع به پچپچ کردند معلوم بود اصلا از حمله عراقیها خبر ندارد باور نمیکرد این همه آدم آواره شده باشند و به خاطر آوارگی پناهنده باغش شدهاند. از اینکه او این قدر بیخبر و بیخیال توی باغش بود شروع کردیم به خندیدن وقتی دید داریم میخندیم بیشتر عصبانی شد دوباره گفت: «چرا مسخرهآم میکنید؟ چرا به من میخندید؟ از باغ من بروید بیرون.» خنده روی لبمان خشکید همه ناراحت شدیم خواستم جوابش را بدهم که داییام اشاره کرد کسی حرفی نزند جلو رفت و گفت:«برادر، به خدا ما داریم فرار میکنیم کاری به میوههای تو نداریم.» مرد سرش را تکان داد و گفت: آمدهاید پنجاه نفری میوه بچینید؟! دیگر چه برای خانوادهام میماند؟ داییام دستش را به طرف مرد دراز کرد صاحب باغ به سختی با دایی دست داد دایی گفت ما از فلان طایفهایم روستای گورسفید و آوهزین. مرد کمی آرام شد داییام دست روی شانه او گذاشت و برایش شعری کردی خواند. شعر دایی اثر خودش را کرد مرد گفت:«صدایت قشنگ بود، شعرت هم قشنگ بود.» لبخندی زد و به ما خیره شد داییام گفت: «میخواهی آوارهها را راه ندهی؟ کی باور میکند مردی از ایل کلهر به آوارهها پناه ندهد؟ باور کن برادر، ما روستا به روستا و به سختی تا اینجا رسیدهایم اینجا کسی فامیل ما نیست بیا و فامیل ما باش و میهمانمان کن.» مرد، کتری و قوریاش را آورد و شروع کرد به چای ریختن جلورفتم و کمکش کردم کمی که گذشت داییام شروع کرد به خواندن مور مرد صاحب باغ، همراه با دایی شعر میخواند بعد زن و بچهآش را صدا زد زنش هر چه تعارف کرد برویم خانه نرفتیم. با شوخی گفتم: از خانهات سیر شدهای؟! آن هم با این همه آدم. مردبلند شد و نزدیک آمد گفت: بلند شوید و هر چه دلتان میخواهد میوه بکنید نوش جونتان امروز میهمان من هستید. تعارف کردیم که نه، فقط شب مینشینیم و بر میگردیم مرد گفت: اگر از میوهها نچینید، به خدا خودم را نمیبخشم. بچهها با خوشحالی از میوهها میکندند و میخورند من هم بلند شدم سهیلا را بلند کردم که خودش از شاخهها میوه بچیند سهیلا ذوق میکرد و میخندید. تا غروب همان جا ماندیم به داییام گفت:خالو، بیا برگردیم شیان. آنها شبها میترسند و فکر نکنم داخل روستا بیایند شاید هم اصلا تا آنجا نرسیده باشند. داییتک سر تکان داد و گفت: باشد، برمیگردیم شب دوباره به مدرسه برگشتیم، اما آنچه رادیدیم باور نمیکردیم تمام مدرسه پر از مردم آواره بود صدهانفر میشدند توی حیاط و بیرون مدرسه، پر از آوارهها بود همه از روستاهای دور و نزدیک آمده بودند و به آنجا پناهنده شده بودند ما هم گوشهای پیدا کردیم و خوابیدیم هوا گرم بود و همه روی زمین خوابیدیم بدون پتو و بالش صبح زود خانوادههایی که توی روستا بودند هر کدام چند خانواده را میهمان کردند از تمام خانهها بوی دود و نان تازه میآمد. انتهای پیام/و
94/05/05 - 14:16
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
به روایت فرنگیس/۱ ۵۹۸ یعنی اینکه جنگ تمام شد
به روایت فرنگیس ۱۵۹۸ یعنی اینکه جنگ تمام شدرحیم و بقیه به من نگاه میکردند رحیم گفت فرنگیس عددش را ول کن ۵۹۸ یعنی اینکه جنگ تمام شد گفتم تا حالا که ما داشتیم خوب میجنگیدیم کاش همهشان نابود میشدند خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات 27 تیرماه سالروز پذیرش قطعنامه 598به روایت فرنگیس/2 اسیر دست این زن شدهام!
به روایت فرنگیس 2اسیر دست این زن شدهام روی جاده که ایستادیم یک ماشین ارتشی جلویمان ایستاد و رانندهاش بلند گفت خدا خانهتان را آباد کند توی این شب اینجا چه کار میکنید شوهرم نالید و گفت اسیر دست این زن شدهام دارد خانه خرابم میکند خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات 27 تیروایت آماری از جادوی ۱۰ ساله بیکاری/ ۱.۲ میلیون شغل نابود شد
فقط سالیانه ۱۶ هزار نفر شاغل شدند روایت آماری از جادوی ۱۰ ساله بیکاری ۱ ۲ میلیون شغل نابود شد شناسهٔ خبر 2865101 - شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۸ ۱۸ اقتصاد > کار و تعاون یک دهه آمار رسمی بازار کار می گوید بیکاری همچنان بحرانی است جوانان در صفوف طولانی منتظر اشتغال هستند و از مجموعروایت تصویری روزنامه گاردین از نابودی تهران قدیم به دست بساز و بفروشها
روایت تصویری روزنامه گاردین از نابودی تهران قدیم به دست بساز و بفروشها جامعه > شهری - روزنامه گاردین در یکی از جدیدترین گزارشهای تصویریاش عکسهایی را از بافت قدیمی پایتخت ایران منتشر کرده و آن را مرگ تهران قدیم نامیده است بساز و بفروشها قلب قدیمی تهران رارزمنده دفاع مقدس مطرح کرد روایت صفآرایی تیزپروازان هوانیروز و عقبنشینی بعثیها
رزمنده دفاع مقدس مطرح کردروایت صفآرایی تیزپروازان هوانیروز و عقبنشینی بعثیهارزمنده دفاع مقدس عملیات مرصاد را یک جنگ تمام عیار دانست و گفت نیروهای مسلح از جمله تیزپروازان هوانیروز در موفقیت این عملیات نقش بسزایی داشتند بهروز خسروی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در کرماروایت آماری از ۱.۲ میلیون شغلی که نابود شد
روایت آماری از ۱ ۲ میلیون شغلی که نابود شد یک دهه آمار رسمی بازار کار می گوید بیکاری همچنان بحرانی است جوانان در صفوف طولانی منتظر اشتغال هستند و از مجموع بیکاران تنها ۱۶۰ هزار و ۷۰۰ نفر کم شده است به گزارش فرهنگ نیوز کارشناسان بازار کار عقیده دارند یکی از شاخصهای توسعهروایت کارگردان «پایتخت» از سختگیریهای «نقی»: تنابنده اشک نویسندگان سریال را درمیآورد
روایت کارگردان پایتخت از سختگیریهای نقی تنابنده اشک نویسندگان سریال را درمیآورد فرهنگ > تلویزیون - تسنیم نوشت کارگردان «پایتخت» گفت محسن تنابنده آنقدر نسبت به کیفیت فیلمنامه پایتخت وسواس و حساسیت داشت که گاهی از سختگیری زیاد اشک نویروایت قالیباف از تلخ ترین حوادث عمرش
روایت قالیباف از تلخ ترین حوادث عمرش شناسهٔ خبر 2863368 - چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴ - ۰۰ ۳۹ مجله مهر > دیگر رسانه ها محمد باقر قالیباف در صفحه شخصی خود نسبت به سیل اخیر و کشته شدن جمعی ار هموطنان واکنش نشان داد قالیباف در صفحه شخصی خود نوشت از تلخ ترین اتفاقاتی که در طول زندر چهل و نهمین جلسه سنما روایت مطرح شد داعش پیش از سوریه در بلژیک حضور داشت
در چهل و نهمین جلسه سنما روایت مطرح شدداعش پیش از سوریه در بلژیک حضور داشتکارگردان فیلم مستند ققنوس گفت پیش از این که داعش وارد سوریه و عراق شود در کشور بلژیک چندین سال قبل پیش از این که مطرح شوند در کشوری چون بلژیک دیده شدهاند بسیاری از داعشیها ریشه اروپایی دارند به گزارش خبرروایتی از زندگی آیتالله آصفی در «زاهد نواندیش»
روایتی از زندگی آیتالله آصفی در زاهد نواندیش مستند زاهد نواندیش به کارگردانی سیدمحمدصادق جعفری زندگی مرحوم آیتالله آصفی نماینده ولی فقیه در عراق را با نگاهی نو در شبکه مستند سیما به تصویر میکشد به گزارش خبرگزاری فارس سیدمحمد صادق جعفری مستندساز درباره چگونگی پرداختن به ز«روایت ناپدید شدن مریم» نقد میشود
روایت ناپدید شدن مریم نقد میشود شناسهٔ خبر 2866500 - شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۵۵ هنر > سینمای ایران فیلم روایت ناپدید شدن مریم به کارگردانی محمدرضا لطفی یکشنبه ۴ مرداد ماه در فرهنگسرای ارسباران نمایش داده میشود و مورد نقد و بررسی قرار می گیرد به گزارش خبرگزاری مهر فیلمنمایش هشت روایت از کودکان جنگ زده کوبانی در کاخ سفید
نمایش هشت روایت از کودکان جنگ زده کوبانی در کاخ سفیدفیلم مستند زندگی در مرز به کارگردانی هشت کودک جنگزده کوبانی و شنگال سنجار توسط سازمان عفو بینالملل در کاخ سفید در کشور آمریکا روی پرده میرود به گزارش خبرگزاری فارس فیلم مستند «زندگی در مرز» ژیان له سنوور Lifروایت سیروس مقدم از سختگیریهای «نقی معمولی»
کارگردان پایتخت گفت محسن تنابنده آنقدر نسبت به کیفیت فیلمنامه پایتخت وسواس و حساسیت داشت که گاهی از سختگیری زیاد اشک نویسندگان را در می آورد سریال پایتخت۴ سیروس مقدم گفت گاهی صفحاتی از فیلمنامه ۷ ۸ بار خط خورد و مورد بازنویسی قرار گرفت تا آنچه که ایده آل محسن تنابنده بهروایت شاهدان از ٧ دقیقه جدال مرگبار با سیلاب
روایت شاهدان از ٧ دقیقه جدال مرگبار با سیلاب شناسهٔ خبر 2863412 - چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴ - ۰۷ ۴۳ مجله مهر > دیگر رسانه ها سیل طوفانزدهای که روز یکشنبه سر زده و بدون پیشبینی مردم و مسافران را در ١٤ استان وحشتزده کرد تمام شد روزنامه شهروند نوشت یکشنبه ساعت ٧ غروب رتاريخ شفاهي كشف حجاب به روايت مادربزرگهاي ايران زمين
تاريخ شفاهي كشف حجاب به روايت مادربزرگهاي ايران زمين تاريخ شفاهي كشف حجاب و تجارب عيني اين مادرها و مادربزرگها از جولان آژانهاي دوره رضاشاه براي كشف حجاب در شهرها و روستاهاي سرتاسر ايران در طرحي جالب توجه به مديريت دبيرخانه طرح ملي گوهرشاد جمعآوري شده است حالا اين مسجد درروایت باباپنجعلی از خاطره «بیارم ناپلئون ره» و ماجرای صحنه غسالخانه
روایت باباپنجعلی از خاطره بیارم ناپلئون ره و ماجرای صحنه غسالخانه فرهنگ > سینما - ایسنا نوشت علیرضا خمسه یا همان «بابا پنجعلی» پایتخت درباره حاشیههای مربوط به این سریال از جمله صحنه غسالخانه یا شیرینی ناپلئونی به فشرده بودن مراحل تولید این سریالعکس: حضور کیت وینسلت در فینال تنیس
عکس حضور کیت وینسلت در فینال تنیس مسابقه فینال مردان تنیس ویمبلدون شاهد حضور تماشاچیان مشهوری چون بردلی کوپر و کیت وینسلت بود خبرآنلاین مسابقات تنیس ویمبلدون به عنوان یکی از چهار گرند اسلم سال و به اعتقاد بسیاری مهمترین رویداد تنیس محسوب شده و از اهمیت بسیاری در دنیای ورزش برخ-