تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 12 مرداد 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید ابزار دقیق

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1809137807




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

همسرم را با کمک عمویم کشتم


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:

همسرم را با کمک عمویم کشتم اسمم ستاره است و دانشجوی طراحی هستم. از وقتی چشم باز کردم پدرم را معتاد و خیابانگرد دیدم. دلم آینده‌ای مثل پدرم نمی‌خواست برای همین همه تلاشم را کردم تا خودم به جایی برسم. در رویاهایم همیشه خودم را یک زن موفق می‌دیدم که کنار یک مرد متشخص ایستاده و احساس خوشبختی می‌کند.
 

تازه دانشگاهم را شروع کرده بودم که هومن به خواستگاری ام آمد. او از اقوام پدرم بود و خانواده خوبی داشت. به خواسته مادرم قبول کردم که او را ببینم و در همان جلسه اول به نظرم پسر خوب و دوست داشتنی آمد. مدتی برای آشنایی بیشتر با هم رفت و آمد داشتیم و همه چیز در این مدت باب میل من بود. در این مدت هومن با تمام وجود تلاش می کرد تا باشخصیت به نظر بیاید و موفق هم شده بود. بعد از رفت و آمد های خانوادگی به این نتیجه رسیدیم که با هم ازدواج کنیم. هومن را دوست داشتم و او هم همین نظر را نسبت به من داشت و می گفت که کارمند یک شرکت است و می تواند از پس زندگی بربیاید، پس دلیلی برای به تاخیر انداختن ازدواج نبود. در زمان مقرر عقد کردیم و من در آن زمان همچنان فکر می کردم با یکی از بهترین پسران دنیا ازدواج کردم تا این که فردای عقد هومن به خانه ما آمد و با لحن بدی گفت: بالشت بیار بخوابیم و رو به مادرم کرد و گفت: ناهار چی داریم. من از این تغییر رفتارش جا خوردم و به مادرم گفتم که از رفتارش خوشم نمی آید. دوست داشتم نامزدی را به هم بزنم ولی مادرم گفت که هومن جوان است و باید تحمل کنم. گفت همه چیز بهتر می شود و طول می کشد تا هومن پخته شود. حرف مادرم را قبول کردم و هیچ نگفتم. ولی رفتار های بد هومن همچنان ادامه داشت. هربار اعتراض می کردم مادرم می گفت با صبر همه چیز درست می شود. هومن حتی بعد از ازدواج هم همین طور بود. پس از آن که به خانه خودمان رفتیم تحقیر من را هم به فهرست رفتارهای ناشایستش اضافه کرد. به من می گفت: فکر کردی کی هستی؟ تو فقط بچه یک معتاد کارتن خواب هستی نه بیشتر. چون دلم سوخت باهات ازدواج کردم وگرنه عاشق چشم و ابرویت نشده بودم. او از اول هم شرایط خانواده من را می دانست و اگر دوستم نداشت نباید با من ازدواج می کرد. علاوه بر رفتار بد، حقوقش هم خیلی کم بود و هر بار که این موضوع را با خانواده همسرم در میان می گذاشتم به من می گفتند که باید قناعت کنم. اول زندگی همه همین جوری هستند. من هم قناعت می کردم ولی خود هومن با کلمه قناعت بیگانه بود. هر چیز که می خواست می خرید، ولی برای من هیچ وقت پول نداشت. حتی پول شهریه دانشگاهم را هم از مادرم می گرفتم او هیچ پولی به من نمی داد. درسم خوب بود و معدلم بالا بود. یک بار که با معدل بالا قبول شده بودم با ذوق و شوق فراوان به خانه رفتم و به هومن گفتم که شاگرد اول شدم و دانشگاه در شهریه ام تخفیف داده است، ولی او با بی تفاوتی نگاهم کرد و لبخند مسخره همیشگی اش را تحویلم داد و گفت: که چی؟ دیگر رفتارش برایم غیرقابل تحمل شده بود و از او بدم می آمد. از خندیدنش، راه رفتنش، حتی از آب خوردنش هم متنفر بودم. یک روز که دوباره با حرف هایش تحقیرم کرد، به این فکر کردم که چه خوب می شد اگر هومن بمیرد و از همان لحظه فکر کشتنش از ذهنم جدا نشد. با عموی خودم تماس گرفتم و موضوع را در میان گذاشتم. او اول گفت که کار خطرناکی است ولی بعد که به او پیشنهاد پول و طلا دادم سریع قبول کرد. با هم نقشه قتل هومن را کشیدیم. روز قتل یک لحظه از کار پشیمان شدم، ولی دیگر نقشه کشیده بودیم و نمی شد کاری کرد. یک کلید از خانه را به عمویم که منوچهر نام داشت، دادم. قرار بود او و دوستش به خانه ما بیایند و هومن را بکشند. روز قتل همان طور که با منوچهر هماهنگ کردم در اتاقم بودم و هومن هم در هال خوابیده بود. منوچهر و دوستش وارد خانه شدند و دست و پای هومن را بستند و طلاها و پول ها را برداشتند. در آن زمان هومن داد می زد و می خواست که آنها را متوقف کند، ولی نمی توانست. منوچهر و دوستش بعد از دزدی برای صحنه سازی دست و پای من را هم بستند و با سیم تلفن هومن را خفه کردند و رفتند. بعد از کشته شدن هومن خیلی پشیمان شدم ولی دیگر کار از کار گذشته بود و همه چیز تمام شده بود. حالا در زندان زنان منتظر روز محاکمه هستم و بازپرس اتهام معاونت در قتل را به من تفهیم کرده است. تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)


 


جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 16:54





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن