واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
انتقام سياه به قصد ازدواج نويسنده: پدرام لاله يادم مي آيد وقت دوستان قديمي ترک ديار مي کردند، عکس هاي سياه و سفيد يادگاري با هم مي انداختند و با خود مي بردند تا در لحظات تنهايي با ديدن اين عکس ها خاطرات را زنده کنند تا کمي آرام بگيرند. با پيشرفت تکنولوژي فرايند چنين رفتاري رنگ باخته و افراد با سوءاستفاده از ابزارهاي نوين در جهت ايجاد مزاحمت؛ اخاذي و به مرز جنون کشاندن انسان ها براي رسيدن به اهداف شوم خود گام برمي دارند. بنابراين مروري بر سرنوشت دختري جوان به نام يلدا مي کنيم که در دام يکي از «مجرمان اينترنتي» گرفتار شد. يلدا وقتي بر روي صندلي مقابل افسر بازجو نشست و شروع به شرح دادن شکايت خود کرد به شدت مي ترسيد و با نوک انگشتانش بازي مي کرد. به يادآوردن ماجراي تلخي که مرد مورد علاقه اش براي وي رقم زده بود... برايش زجرآور بود. به سختي بر اعصاب خود مسلط شد و گفت: والدينم شبانه روز کار مي کردند و زحمت مي کشيدند، تا من و ديگر خواهر برادرانم کمبودي در زندگي احساس نکنيم. سال ها به سرعت سپري شد و من و ديگر فرزندان خانواده، با خوب درس خواندن به مدارج خوب علمي دست يافتيم. اما در ميان بچه ها فقط من بودم که 3 سالي بيکار و کنج خانه جا خوش کرده بودم. هر روز آگهي روزنامه ها را مرور مي کردم ولي بي فايده بود. ديگر خجالت مي کشيدم که پول تو جيبي ام را از مادر بگيرم. تا عاقبت يک سال قبل وقتي آگهي روزنامه ها را بر حسب عادت نگاه مي کردم، چشمم به آگهي استخدام حسابدار در يک شرکت بازرگاني خورد. بلافاصله با شماره آنجا تماس گرفتم و روز بعد با برداشتن مدارک تحصيلي و هويتي ام به شرکت فوق رفتم. در آنجا دختران زيادي براي مصاحبه آمده بودند. پس از مصاحبه 20 دختر جوان نوبت به من رسيد و مدير شرکت چند سؤال تخصصي در خصوص حسابداري از من پرسيد و سپس از اتاق خارج شد و رو به منشي کرد و گفت: تمامي اين افراد مي توانند بروند تا 3 روز ديگر نتيجه مصاحبه را مي گوييم. پس از خارج شدن از شرکت دل تو دلم نبود و با خودم مي گفتم يعني مي شود، من حسابدار شرکت با آن مزاياي بالا شوم. در اين چند روز خواب و خوراک نداشتم که روز چهارم زنگ تلفن به صدا درآمد وخانم منشي گفت: تبريک مي گويم، شما به عنوان حسابدار استخدام شديد. فردا به شرکت مراجعه وکار خود را شروع کنيد. آنقدر از شنيدن اين خبر شوکه شده بودم که بي آنکه با منشي خداحافظي کنم، گوشي تلفن را قطع کردم. فرداي آن روز به محل کارم رفتم و به اين ترتيب کارم را آغاز کردم. در اين مدت خوب کار مي کردم و مدير شرکت از من بسيار راضي بود و تعريف و تمجيد مي کرد. اما نمي دانستم که او در اين مدت مخفيانه مرا مي پايد. يک سال به سرعت سپري شد تا عاقبت مهدي «مدير شرکت» يک شب مرا به شام در يک رستوران دعوت کرد. ابتدا قبول نکردم اما به خاطر اصرارهايش پذيرفتم و در آن شب بود که از علاقه اش و ازدواج با من گفت. سرم را پايين انداختم و از او خواستم اجازه دهد ماجرا را با خانواده ام در ميان بگذارم و سپس به خواستگاري ام بيايد. آن شب پس از بازگشت به خانه، ماجرا را براي خانواده ام گفتم که آنها قبول کردند و قرار شد يک هفته بعد به خواستگاري ام بيايد. دو روز پيش از برگزاري مراسم، زني تلفني با منزل ما تماس گرفت و گريه کنان گفت مردي که قرار است به خواستگاري ام بيايد پدر فرزندش است. با شنيدن اين حرف ها توي دلم هري ريخت. باور حرف هاي او برايم امکان پذير نبود.قرار ملاقاتي با اين زن ناشناس گذاشتم تا بدانم واقعاً حرف هاي او درست است يا نه. زن وقتي در يکي از کافي شاپ هاي تهران به ملاقاتم آمد بسيار رنگ پريده و رنجور بود، آلبومي از کيفش بيرون آورد و به من داد.... هر ورقي از آلبوم را که نگاه مي کردم عکس خواستگارم در آن نقش بسته بود.وقتي از هويت واقعي او ونيت پليدش اطلاع يافتم گريه کنان از زن خداحافظي کرده و رفتم. ديگر به تلفن هاي مهدي جوابي ندادم و به محل کارم هم نمي رفتم. يک روز که در حال رفتن به يک مرکز مشاوره بودم در خيابان راهم را سد کرد، اما من داد و فرياد راه انداختم به او گفتم برو و من را تنها بگذار، چطور دلت آمد به همسرت خيانت کني و عشق مرا به بازي بگيري، مهدي فرياد زد اشتباه مي کني. زندگي ات را سياه مي کنم تا به اجبار تن به ازدواج با من بدهي. از ترس حرف هايش سراسيمه به سوي راننده اي شتافتم و از او خواستم مرا به طور دربست به خانه ام برساند. چند روزي خود را در خانه زنداني کردم. تا شايد از شر مزاحمت هاي مهدي خلاص شوم. اما انگار مزاحمت هاي او تمامي نداشت. اما از روز گذشته افراد بسياري به دنبال تماس هاي تلفني با منزلم بيان داشتند تصوير زني را به همراه اين شماره تماس در يک سايت اينترنتي يافته و قصد دارند به اين منزل که پاتوق فساد معرفي شده بيايند. با شنيدن حرفهاي اين مردهاي غريبه، زدم زير گريه... چند روز است اين تماس ها زندگي خانواده ام را به هم ريخته است. گمان مي بردم مهدي به قصد انتقام گيري اين کار را کرده باشد. پس از اين شکايت «مهدي» مرد خواستگار، تحت تعقيب قرار گرفت و پس از دستگيري به قرار دادن تصوير شاکي در يک سايت غيراخلاقي و معرفي خانه وي به عنوان يک خانه فساد به قصد انتقام از او، اعتراف کرد. نگاه کارشناس دراين پرونده شاهد آن بوديم که دختر جوان بي آنکه از وضعيت اخلاقي مدير شرکت اطلاعاتي بدست آورد در اين محل استخدام و به راحتي اجازه داده است او به خواستگاري بيايد. چرا که دختر جوان با توجه به اينکه به سختي کاري را يافته از ترس بيکاري بلافاصله کار را پذيرفته و به گمان اين که موقعيت کاري مدير شرکت مي تواند تضمين کننده زندگي وي باشد، تصميم به ازدواج با او مي گيرد، بري آنکه تحقيق در خصوص پيشينه زندگي وي داشته باشد. و وقتي هم از ماجراي پنهان زندگي اين مرد اطلاع پيدا مي کند، به جاي آنکه از والدين کمک بگيرد، سعي بر آن داشته تا خود راهي براي حل مشکل خود پيدا کند. چه بسا اگر دختر جوان ماجرا را با پليس در ميان نمي گذاشت ممکن بود اقدام به خودکشي کند يا به اجبار براي اينکه از دست انتقام گيري خواستگار رهايي يابد خواسته وي را نسبت به ازدواج مي پذيرفت و زندگي بدتري را براي خود رقم مي زد. در چند سال اخير شاهد آن بوده ايم که برخي افراد براي اينکه به اهداف شوم خود جامه عمل بپوشانند با تهيه چنين سايت هايي سعي در فروپاشي خانواده ها کردند. از اين رو خانواده ها بايد با آموزش لازم به فرزندان به ويژه دختران در زمينه محل اشتغال و آشنايي با افراد از بروز چنين وقايعي جلوگيري کنند. قانون با چنين متهماني که جان، مال و حيثيت دختران جوان را نشانه مي روند به طور قاطعانه برخورد مي کند تا ديگر به خود اجازه ندهند با آبروي دختران جوان اينگونه بازي کنند و مجازات سختي براي آنان در نظر مي گيرد، يک مجازات سخت!؟ منبع:مجله خانواده سبز (ش 224) /خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 557]