واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فيلمنامه کوتاه «توپ» نويسنده: عليرضا سعادت نيا کنار ريل – روز – بيرون تصوير ريلي که تا افق دوردست کشيده شده است. از پشت کادر ترني بوق زنان مي آيد، مي گذرد و سکوت همتاي گستردگي آسمان باز حکومت مي کند. پس از لحظه اي آندري – پسرک ده ساله روس – وارد تصوير مي شود و در حالي که توپي زير بغل دارد، از وسط ريل و در مسير حرکت ترن، پيش مي رود. روي پل و خيابان – روز – بيرون اينک ترني از زير پل عبور مي کند و همزمان آندري از روي پل مي گذرد. او توپ خود را به زمين مي زند و بي خيال و سبک بال به مسير خود ادامه مي دهد. انگار نه انگار که حرکت ترن و ماشين هايي را که در خيابان از کنارش مي گذرند، احساس مي کند. کنار رودخانه – روز – بيرون آن دورها زني در کنار سگش قدم مي زند و بچه ها مشغول بازي اند. آندري، همچنان که توپش را بر زمين مي زند، از کنار آنان مي گذرد. تصوير نزديک تر – مردي سرگرم ماهيگيري در کنار رودخانه است. آندري از دور مي آيد و سرگرم توپ زدن هاي خويش، از کنار ماهيگير مي گذرد. تصوير بسيار نزديک – سگي که چوبي را با دهان گرفته، در آب دست و پا مي زند و به سوي خشکي مي آيد. کوچه هاي شهر – روز – بيرون آندري توپش را براي چند پسربچه که در کنار کوچه نشسته اند، مي اندازد و آن ها نيز توپ را به طرف او پاس مي دهند. جايي آندري، روي توپش مي نشيند و به پنجره يک خانه قديمي خيره مي شود. از درون پنجره آواز يک دختربچه مي آيد. آندري لبخند مي زند. زمين بازي و کوچه ها – روز – بيرون دختربچه اي تاب مي خورد. بچه هاي ديگر روي زمين نشسته اند و خاک بازي مي کنند. آندري، باز هم توپ زنان مي گذرد. تصوير آدمکي چوبي که نيمي از کادر را پوشانده است. در نيمه ديگر کادر، آندري ديده مي شود که توپ زنان مي آيد و از مقابل تصوير مي گذرد. تصوير عبور آندري از کنار ماشين قديمي و اوراق شده. تصوير آندري که تا کنار در چوبي خانه اي قديمي توپ مي زند و آن گاه در را باز مي کند و به درون مي رود. آسانسور – روز – درون آندري دگمه آسانسور را فشار مي دهد و آسانسور پايين مي آيد. آندري وارد مي شود. از پشت شبکه آهني آسانسور قديمي روسي، آندري ديده مي شود که دگمه آسانسور را مي زند و به آرامي بالا مي رود، تا آن جا که در نوري که از بالا مي تابد، گم مي شود. کنار در آپارتمان – روز – درون آندري در قفل در کليد مي اندازد و مي کوشد در را باز کند. در همين لحظه توپ از زير بغلش مي افتد و از پله ها پايين مي غلتد. آندري برمي گردد و خيره مي شود. راه پله ها – روز – درون تصويرهاي موازي از افتادن توپ در راه پله ها و دويدن آندري به سوي آن. آندري جايي ميان راه پله ها مي ايستد و از لابه لاي نرده ها به پايين مي نگرد. توپ همچنان در راه پله هاي قديمي آپارتمان قل مي خورد. زيرزمين – روز – درون آندري از آخرين پله هايي که به زيرزمين مي رسد، به سوي پايين مي دود و هراسان به درون فضاي تاريک زيرزمين مي رود. تصوير همراه با او پيش مي رود تا نزديک توپ که در کنار پيکر نيمه جان مردي افتاده است. آندري خيره مي ماند و مي ترسد. عقب عقب مي رود و مي گريزد. او در آهني و ميله دار زيرزمين را به شدت پشت سر خويش مي بندد و از پله ها به سوي بالا مي دود. راه پله ها – روز – درون آندري دوان دوان از پله ها بالا مي رود. جايي مي ايستد و نفس نفس مي زند. آن گاه بار ديگر به سوي آپارتمان مي دود. آپارتمان – روز – درون آندري با شتاب در را مي گشايد و پشت در مي ايستد. لحظه اي احساس آرامش مي کند، نفس نفس زدن او به تدريج کم تر مي شود و سپس به راه مي افتد. اتاق پدر – روز – درون پدر در اتاق قدم مي زند و با موبايل صحبت مي کند. صداي راديو که يک مسابقه فوتبال را پخش مي کند، شنيده مي شود. آندري در اتاق را مي گشايد و پدر را صدا مي زند. پدر با علامت دست به او مي فهماند که ساکت باشد. اتاق مادر – روز – درون مادر در مقابل آينه نشسته است و سشوار مي کشد. آندري کنار او مي آيد و مي کوشد آن چه را که ديده است توضيح دهد. صداي آندري و مادر به خاطر سروصداي سشوار شنيده نمي شود. اما از حالت مادر پيداست که با آندري پرخاشگرانه برخورد مي کند و او را از حرف زدن باز مي دارد. آشپزخانه – روز – درون آندري به آشپزخانه مي آيد. يک صندلي را زير پايش مي گذارد و از درون قفسه مرکورکورم و يک باند زخم برمي دارد. مادر که اينک لباس شب نشيني پوشيده، وارد آشپزخانه مي شود. آندري را از روي صندلي پايين مي آورد و کنار ميز مي نشاند. آن گاه باند و داروي زخم را از او مي گيرد، برايش غذا مي کشد و وقتي بشقاب غذا را جلو آندري مي گذارد، پيشاني او را مي بوسد و بيرون مي رود. آندري – بي آن که به غذا لب بزند – برمي خيزد و به دنبال مادر مي رود. کنار آسانسور – روز – درون مادر در آسانسور را باز مي کند و به درون آن مي رود. از پشت پنجره مشبک آسانسور، آندري را مي بينيم که به سرعت به سوي آسانسور مي دود و به در آن مي کوبد. مادر دگمه آسانسور را فشار مي دهد و پايين مي رود. اتاق مادربزرگ – روز- درون آندري به اتاق مادربزرگ وارد مي شود. مادربزرگ در مقابل کامپيوتر و روي تخت خويش، خوابيده است. يک بازي کامپيوتري در حال پخش شدن است. آندري کمي نگاه مي کند و از اتاق بيرون مي رود. خانه همسايه – روز – درون آندري زنگ خانه همسايه را فشار مي دهد. کسي در را نمي گشايد. آندري با مشت به در مي کوبد. در باز مي شود و آندري به درون مي رود. تصور همراه با او به راهرو و سپس سالن خانه وارد مي شود. کاتيا، دختر زيباي همسايه – هدفوني در گوش گذاشته و در مقابل آينه ديواري مي رقصد. آندري او را صدا مي زند، اما صدايش به گوش کاتيا نمي رسد. زيرزمين – روز – درون آندري به زيرزمين مي آيد. به آرامي کنار پيکر نيمه جان مرد مي نشيند و با پارچه اي، خون روي صورت او را پاک مي کند. کمي مرکورکورم روي باند زخم مي ريزد و روي زخم ها مي گذارد. لحظه اي سکوت مي کند و به فکر فرو مي رود. انگار درمي يابد که وضعيت وخيم تر از آن است که فکر مي کرده، به آرامي دست مرد زخمي را مي گيرد و برمي خيزد. آن گاه دست هاي او را مي کشد و با تلاش بسيار او را از اتاقک زيرزمين بيرون مي برد. محوطه مقابل خانه – روز – بيرون آندري در قديمي خانه را باز مي کند و پيکر نيمه جان را کشان کشان بيرون مي آورد. تصوير خانه و کليسايي که در کنار آن قرار دارد. صداي ناقوس کليسا در فضا مي پيچيد. آندري به سختي پيکر مرد را به آن سوي خيابان مي کشد و در آخرين لحظه برزمين مي افتد. بار ديگر برمي خيزد و به ساختمان قديمي و آجري که همچون هيولايي در برابر او ايستاده است، مي نگرد. از کليسا صداي نيايش کشيش که اورادي را مي خواند، مي آيد. آندري به درون خانه مي دود. زيرزمين – روز – درون آندري با شتاب به زيرزمين مي آيد و توپ را برمي دارد. خيابان مقابل ساختمان – روز – درون آندري به خيابان مي دود. توپ را مقابل پايش مي گيرد و آن را با تمام وجود به سوي پنجره هاي خانه شوت مي کند. صداي شکستن شيشه ها در گوش آندري مي پيچد و او گوش خود را مي گيرد و روي زمين مي نشيند. خانه قديمي، شکلي کابوس وار پيدا مي کند. صداي آژير آمبولانسي از دوردست مي آيد. آندري به آرامي سربر مي دارد و به خانه مي نگرد. تصويري از بالا، آندري همچنان که به خانه مي نگرد، به آرامي برمي خيزد و مي ايستد، در حالي که گوش هايش را با دستانش گرفته است. در کنار او پيکر بي جاني است با دستاني گشوده؛ همچون صليبي که بر آسفالت خيابان افتاده باشد. تصوير ثابت مي شود و عناوين پايان فيلم از آن مي گذرد. منبع:ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار / مهر 1382 / سال دوم / شماره 14 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]