محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827716309
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با قهرمانهاي خيالي: سينما از همان آغاز دنبال فيلمهاي سريالي و دنبالهدار رفت و در همان دوره صامت هم بيننده به سينما ميرفت تا قسمتهاي بعدي فيلم را ببيند؛ فيلمهايي مثل «تارزان» و شخصيتهاي وسترن مثل تامميكس دردهه20 سريالهاي سينمايي روي پرده رفتند؛ مثل The thin man (مرد لاغر) كه داستان يك خانواده آمريكايي بود. شخصيتهاي اين فيلمها عمق ثابتي نداشتند؛ درست مثل شخصيتپردازيهاي امروزي يك سري تيپ بودند، بعضي كاراكتر و برخي پرسوناژ. تيپ بازيگري سطحي است كه فقط يك تصوير دارد؛ مثل پاسبان، باربر يا كارمند كه از مقابل دوربين رد ميشوند؛ مثل يك عكسند. حالا اگر اين عكس يك بعد ثابت پيدا كرد به آن كاراكتر ميگويند؛ مثلاً كارمند خسيس و پاسبان سختگير. اگر در يك تيپ صفتي بزرگنمايي شود كاراكتر ايجاد ميشود. حالا اگر اين كاراكتر ابعاد مختلفي پيدا كند پرسوناژ شكل ميگيرد. يك پرسوناژ از هر نظر حجم دارد، بعد پيدا كرده و باورپذير شده است. اين باور كردن بيشتر از همه در سريال اتفاق ميافتد و يكي از دلايل موفقيت سريال همين است چون ظرف زماني طولاني سريال، زمان كافي براي ايجاد پرسوناژ ايجاد ميكند. بنابراين در پايان فصل پنجم يك سريال، تعداد پرسوناژهاي قابل باور زياد ميشوند؛ طوريكه انگار در جهان ما حاضرند؛ حتي اگر موضوع سريال تخيّلي باشد. جالب است بيشتر اين سريالها چند نويسنده و كارگردان دارند. همين تكثر آدمها، شخصيتها را كامل ميكند و دنياي مشترك مجازي يك تيم شكل ميگيرد. بعد از جنگ جهاني دوم، فيلمهاي سينمايي- دنبالهدار آنقدر پرطرفدار شد كه گاهي چند دهه سينماها را اشغال كردند؛ طوريكه عمر يك بازيگر كفاف مجموعه را نميداد و بازيگران جديد جاي آنها را ميگرفتند؛ مثل شخصيت جيمزباند طي 5دهه كه شش بازيگر آن را بازي كردهاند. اين پرسوناژ آنقدر قوي است كه حتي تغيير ظاهر بازيگرها هم تأثيري بر باورپذيري مخاطب ندارد. رؤياي روي آنتن: تلويزيون به چند دليل تفاوتهايي با سينما دارد اينكه سريالهاي تلويزيوني اينقدر ديده ميشوند؛ اول به دليل فراگير بودن آنهاست كه مخاطبان چند هزار نفري سينما را به مخاطب چند ميليوني تبديل كرد. اين ميزان ضريب نفوذ را قبلاً هيچ رسانهاي نداشته است. دوره طلايي سريالها الآن نيست بلكه دهه50 است؛ سالهايي كه تازه تلويزيون آمده بود و معروف است كه خانوادههاي آمريكايي با آنها زندگي ميكردند، پابهپاي شخصيتها اشك ميريختند و با آنها همذاتپنداري ميكردند. اصلاً يكي از ويژگيهاي سريالها همين است كه مخاطبي كه جرأت بعضي كارها را ندارد، رؤياهايش را در كارها و پرسوناژ قهرمان سريال ميبيند و آن آرزوهاي دروني را تحقق ميبيند. از دهة60 كه تلويزيون رنگي ميشود، موج سريالها ادامه مييابد؛ مثل «ايرون سايد» و «مرد 6ميليون دلاري» كه به دهه70 ميرسد. به مرور پاي كاناداييها هم باز شد و بعد بحث الگوي زندگي پيش آمد؛ بحثي كه در سريالسازي مهم است. به مرور خالقان اين سريالها فهميدند فضاي زندگي در اين سريالها كه فضايي آرماني است به شدّت ميتواند در زندگي واقعي مورد تقليد قرار بگيرد؛ مثلاً هرچه قهرمانها بپوشند و استفاده كنند مورد استفاده مخاطب قرار ميگيرد. اين سبك زندگي باعث شد تا پاي حاميان اقتصادي به سريالها باز شود؛ مثلاً بد نيست بدانيد يكي از سريالسازهاي مشهور دهة70 آمريكا يك ايراني است. آقاي رضا بديعي وقتي سه سال قبل به جشنواره فجر آمده بود، تعريف ميكرد كه وقتي سريال «فالكون كراست» را ميساختم بازيگران مطرح از من خواهش ميكردند يك قسمت افتخاري در سريال بازي كنند؛ بدون دستمزد و حتي لباس و جواهراتشان را هم خودشان بياورند تا مطرح شوند. ازطرفي كمپانيها هم براي اسپانسر شدن رقابت داشتند. از اينجا به بعد سريالها وارد حريم خصوصي شدند، ماهيت سرگرميشان را ازدست دادند و الگودهنده شدند؛ حتي فكرها را جهت ميدادند و رفتارسازي ميكردند. مثلاً اين سريالها درباره مشكلاتي مثل سرخوردگي بعد از جنگ ويتنام و هيپيها نسخهنويسي ميكردند. جومونگ دير رسيد: بعداً اين ظرفيت توسط بقيه كشورها كشف شد و سراغ اين الگوها رفتند. ژاپن سريالسازي جهانياش را شروع كرد و سريالهاي مفصل مثل «سالهاي دور از خانه» تا سريال سبكتري مثل «پدر مجرد» را ساخت. آنها هم ميخواستند سبك زندگي خودشان را جهاني كنند؛ مثلاً ميخواستند مثل غذا خوردن با دو چوب، خوابيدن روي زمين و محصولاتي مثل اتومبيل ژاپني... را كاملاً عادي نشان بدهند و هنجارسازي كنند. اين مسأله هم بعد فرهنگي داشت و هم بعد اقتصادي و باعث شد رستورانها و مغازههاي ژاپني در سراسر جهان داير شوند. اين دوره هم تازه نوبت به چينيها و كرهايها رسيده كه از قضا آنها دير رسيدهاند. يادمان باشد آمريكا هم اسطورههاي مدرن خود را دارند مثل بتمن و اسپايدرمن. اين اسطورههاي جديد از يك طرف آرمانگرا هستند و از يك طرف به شدّت زميني و همينطور مروج الگوي مصرف و فرهنگ كشور سازندهشان و توجيهگر سياست يك ابرقدرت مثل سفرهاي ستارهاي (پيشتازان فضا). در اين نوع سريالهاي دهه60 آدم خوبها آمريكايي بودند و آدم بدها شبيه روسها. ميدانم اما نميدانم چرا: يكي ديگر از ويژگيهاي اين سريالها اين است كه دانش كاذب به مخاطب خود تزريق ميكند؛ يعني مخاطب حس ميكند بدون سفر به جايي، آنجا را ميشناسد چون تصاويرش را در اين سريالها ديده. امروز دنياي ما پر از كساني است كه محكم ميگويند ما آفريقاييها را ميشناسيم و تا ميگوييم چه ويژگيهايي دارند، ميگويند سياهند و آدم ميپزند. وقتي هم بپرسي مگر خودت ديدهاي؟ ميگويد نه. اين اطلاعات در ضمير ناخودآگاه مخاطب تهنشين شدهاند. تصاويري كه سالها در فيلمها و سريالها ديدهايم در ذهنمان طبقهبندي ميشوند و بعدها در برابر يك سؤال آنها را به عنوان جواب قطعي ميگوييم. سالها عربها را شترسوار، باديهنشين و بدوي نشان دادهاند و تغيير اين تصوير سخت است. بنابراين تا از ما درباره عربها ميپرسند اولين تصويرمان همين است يا اينكه هنديها همه ميرقصند و خوشند. اين سريالها دارند انديشهسازي ميكنند؛ يعني پلهاي بالاتر از سبك زندگي و تغيير فرهنگ. متأسفانه اگر اهل تحقيق نباشيم فكر ميكنيم همه چيز را با اين سريالها ياد گرفتهايم؛ يكجور سيري كاذب درست مثل بچهاي كه قبل از شام پفك خورده و احساس سيري ميكند. پديده را در اندازهاش ببينيد: همه جامعه اين سريالها را نميبينند اما درصد بالايي ميبينند و به آنها مايل هستند؛ درست مثل تمايل به خوردن غذاي فرنگي. وقتي پيتزا و همبرگر هم وارد ايران شد تمام برنامه غذاي شب و روز ما را قبضه نكرد. ما ايرانيها جنسمان طوري است كه بدنه اصلي فرهنگ مان نميتواند خارجي شود. ما به شدّت كنجكاويم و دوست داريم فرهنگهاي ديگر را بشناسيم. اين موج هم قسمتي از اين كنجكاوي ماست اما اينكه همه زندگي مان تبديل به اين سريالها شود، نه اينطور نيست. مثلاً خيلي از ايرانيها كلاس انگليسي ميروند اما در خانه هيچ ايراني، انگليسي زبان اصلي نيست. حتي در آمريكا هم ايرانيها بين خودشان فارسي حرف ميزنند. ما يك پديده را بايد در اندازهاش ببينيم؛ نه كمتر نه زيادتر. آنچه مسلم است ما در معرض بردارهاي فرهنگي خارجي- چه شرقي و چه غربي- قرار ميگيريم و همه فرهنگمان را هم تغيير نميدهيم؛ چنانچه قبلاً هم ندادهايم. بحث ما سر اين است كه با اينجور فرهنگ چطور معقولانه برخورد كنيم؛ اينكه اين سريالها را همه و حتي كودكان ميبينند. اگر سريال درجهاش G باشد خب فرق چنداني با اينجا ندارد و خطوط قرمزش زياد نيست. سريالهاي درجه آر را هم آنجا همة خانواده با هم نميبينند و اين فيلم ساعت و كانال مشخص دارند. اگر در ايران كسي سراغ اين سريالهاي خاص با درجه R ميرود بايد حواسش باشد كه خود آمريكاييها هم سراغ اين سريالها نميروند مگر اينكه به درجهبندي دقت كنند. درباره بوسه هم كه در فرهنگ ما نسبت به غربيها آن چيزي كه ممكن است مغاير باشد، بوسههاي بزرگسالان است كه در محيطهاي خيلي خصوصي است. در فرهنگ ما بوسه هنجار است اما خب اين فرهنگ حريمهايي دارد كه داراي قدمت زيادي است و هر صحنهاي را نميبيند. مسأله ديگر هم پوشش در فرهنگ كه بسيار مهم است؛ از كاخها بگيريد تا نقشها. برعكس مصريها و روميها در تصاويرشان برهنگي دارند. در تصاوير ايران باستان بردگان و كنيزان معمولاً مكشفه و نيمه برهنه هستند ولي انسانهاي اصل و نسبدار همه پوشيدهاند و لباس براي آنها زينت است. حتي فيلمهاي مغرضانهاي كه درباره فرهنگ ما ساخته شده اصل طراحي لباس را رعايت كردهاند. فيلم «اسكندر» اوليور استون فيلم بسيار مشمئزكننده و بدي است و من به عنوان يك ايراني از ديدن آن ناراحت ميشوم و ميگويم كاش آقاي استون چنين فيلمي نميساخت اما در همان فيلم هم اشرافزادگان و شاهزادگان لباس دارند و بردگان مكشفه هستند. بنابراين اين موضوع در فرهنگ ما وجود دارد و نيازي به نهادينه كردن آن نيست. حتي در فرهنگ غرب هم اين چنين نيست كه همه چيز بر برهنگي استوار باشد؛ مثلاً يكسوم جمعيت آمريكا «اوانجليست» هستند؛ مسيحيهاي متعصبي كه به شدّت باورهاي مذهبي دارند و با اين پوششها زندگي نميكنند. در جامعة ما هم آن سالهايي كه فكر ميكنيم فرهنگ غربي گسترده بود- مثل سالهاي پيش از انقلاب- هيچوقت قاطبه جامعه اينطور نبوده كه هنجار پوششي غرب را بپذيرد چون اصولاً يك فرهنگ از خودش عمقي دارد و آن عمق اجازه نميدهد هرچيزي وارد يك فرهنگ شود. اگر ميبينيم يك سريال در يك جامعه به طور گسترده ديده ميشود اين استقبال به روح كنجكاوي ما ايرانيها برميگردد. كنجكاو بودن نسبت به فرهنگ ديگران هم چيز بدي نيست اما ميزان تأثيرپذيري ما از آن فرهنگ مهم است. سريال ببر، فرهنگ بخر : اگر ما سريالها را بشناسيم و شرايط سريالسازي در دنيا را به درستي درك كنيم، ديدن سريال ميتواند كارمفيدي باشد چون به عنوان انسان تحليلگر، قدرت دريافت و تجزية پيامها را داريم و اگر به اين ورزيدگي نرسيم آنوقت در معرض تأثير از اين سريالهاييم. اگر به قصد فراموشي دنيا و رهايي از استرس و مشكلات روزمره پاي اين سريالها مينشينيم تا با ديدن آدمهاي آرماني، اكنون خود را فراموش كنيم، بدترين راه را انتخاب كردهاي چون اين عالم مجازي همه جزئياتش را در ذهن ما وارد و ما را خيالپرداز ميكند و فاقد هرگونه قدرت مواجهه با مشكلات واقعي. اما اگر انساني تحليلگر باشيم ديدن اين سريالها ميتواند مفيد باشد چون هم ورزش فكري و مغزي است و هم چيزهاي زيادي را از عالم بيرون به ما ميآموزاند؛ اينكه بقيه چطور ميخواهند فرهنگ و اقتصادشان را به ما تحميل كنند. اين يك جملة كليدي است: «اين سريالها بزرگترين بازار فرهنگفروشي هستند». اين روزها كشورهاي باهوش، نفت نميفروشند بلكه فرهنگ ميفروشند، فرهنگ صادر ميكنند و پول ميگيرند. اگر خريداري ناشي باشيم باختهايم اما اگر تحليل داشته باشيم سود ميكنيم. ما تا كي قرار است مصرفكننده باشيم، بايد از جايي به سمت اين هنر تجارت صنعت و رسانه برويم. بايد مفهوم اين سريالسازي جهاني را تجربه كنيم. ما هم ميتوانيم فرهنگ بفروشيم. اگر يك كشور 400ساله ميتواند اين كار را بكند ما هم با بيشتر از 2500سال پشتوانه ميتوانيم. اين سريالها قرار نيست هزينهبر باشند بناست سودآور باشند. پشتوانة اين سريالها ادبيات مكتوب است و قدم اول براي جهانيسازي فرهنگ رفتن سراغ همين ادبيات است. از قضا ايراني مسلمان با سابقه و تمدنش حرف زيادي براي گفتن دارد و دنيا هم گوش بازي براي شنيدن و اتفاقاً حوصلهاش از بستههاي رسانهاي قديمي سررفته. رمانهاي آمريكاي لايتن را ببينيد چه ميكنند و چه محملي براي ساخت فيلمها شدهاند. مهم اين است كه ما در اين بازار فقط مصرفكننده نمانيم و دست به كار شويم؛ درست مثل بازيهاي كامپيوترياي كه وارد بازار جهاني شدهاند، سريالسازي هم همينطور است.
مهم چي ديدن است : به نظر من اينطور نيست كه جوان ما قدمبهقدم همه گويشها و پوششها را از آن سريالها الگوبرداري كند و تصور شخصي من اصلاً اين نيست. پس ما ميخواهيم به جوانها چه نكتهاي را گوشزد كنيم؟ اگر ما معتقديم كه در مواجهه خود با فرهنگ تصويري غرب نياز به رعايت نكاتي داريم، آن نكات اين نيستند كه اين سريالها را ببينيم يا نبينيم؛ اهميت در اينجاست كه اين سريالها را چگونه ببينيم. چگونه ديدن شرط است؛ اينكه من با چه آمادگي و اطلاعاتي يك كار را ببينم؛ مثلاً اگر قرار است يك كار تاريخي ببينيم كه به دور جنگهاي داخلي آمريكا مربوط ميشود، خيلي خوب است كه من پس زمينه تاريخي آن را خوانده باشم. اگر ميخواهم كاري را ببينم كه به جامعه امروز آمريكا، اروپا يا آسيا مطالعات مقدماتي داشته باشم. سطح مواجهه من با يك اثر فرهنگي مشخص ميكند كه من از يك اثر تصويري تأثير درست يا نادرستي خواهم گرفت. در بحث فرهنگ قدرت هاضمه بسيار مهم است؛ همانطور كه در فيزيك انسان هم بسيار اهميت دارد؛ مثلاً اگر شما به يك بچه شيرخوار كلهپاچه بدهيد آن بچه حتماً آسيب ميبيند اما اين دليل خوب يابد بودن كلهپاچه نيست؛ اينكه هاضمه شما و دانشتان چقدر است اهميت دارد. الآن اين سوءتفاهم براي جوانها ايجاد شده كه گروهي از آدمهاي مسن بايد به آنها بگويند كه چه چيزهايي را نبايد ببينند و چه چيزهايي را بايد ببينند؟ مهم اين است كه چگونه ببينند و چگونه نبينند. انتخاب كنيد: يقيناً وقتي جوانهاي ما به آمادگي و هاضمة فرهنگي لازم رسيدند خودشان بهترين انتخاب كنندگان هستند چون باتوجه به سطح گسترده دنياي رسانه امروز ناگزير از انتخاب هستند. مثل اينكه من بخواهم پشت كامپيوتر بنشينم و همه صفحات وب را مطالعه كنم، خب مسلماً اين مقدور نيست. عمر هيچكدام از ما كفاف نميدهد كه تمام قسمتهاي مطرح و عنواندار روز دنيا را در اينترنت ببينيم. حتي من به عنوان يك عضو فعال در رسانه كه در آرشيو شخصيام سريالهاي مطرحي از دهه70 تا امروز را دارم هم نميتوانم ادعا كنم كه فرصت كافي براي تماشاي همه قسمتهاي آن را داشتهام پس ما ناگزير از انتخاب هستيم كه هرچيزي را نخريم و هرچيزي را نبينيم و قدر ذهنمان را بدانيم و سعي كنيم متناسب با زمانيكه صرف كرده و هزينهاي كه ميپردازيم بهترين برداشت را از يك بسته فرهنگي داشته باشيم. در اينحالت ما به رمز تحليلگر بودن رسيدهايم ما بر فيلم هستيم نه فيلم بر ما. ما مسلّط بر مقتضيات آن رسانه تصوير هستيم كه با ما روبرو ميشود والاّ تبديل به انسانهايي ميشويم كه صرفاً به خار تفنن و وقتگذراني سركاري نشستهايم و به تعداد لحظاتي كه عمرمان را تلف ميكنيم از خوراك تصويري ديگري محروم ميشويم. صحبت امروز ما با جوانان اين است كه وقتي با محصول رسانهاي روبرو ميشوند حداقل موضوع درجهبندي سنياي را كه خود غربيها به شدّت به آن پايبندند جدّي بگيرند. متأسفانه ما در جشنواره فيلم فجر تا سال گذشته چنين درجهبندياي نداشتيم و اين درجهبندي به اصرار بنده ايجاد شد. در جشنوارههاي مطرح غربي مثل كن و برلين اينطور نيست كه همه بتوانند همه فيلمها را ببينند. در دنياي امروز فيلمهايي براي مخاطبان كاملاً خاص ساخته ميشود. اين حداقل ملاحظه است و حداكثر ملاحظه رسيدن به مقام تحليلگري است. در اين حالت ارزش عمر را اينقدر بالا ميدانيم كه سراغ بهترينهاي مفهومي ميرويم. اگر درست انتخاب كنيم ميتوانيم كنشگرانه نه كنشپذيرانه همه دنيا را بشناسيم چون سريالها و فيلمهاي سينمايي غير از موضوعي كه خودشان ميخواهند ارائه بدهند، خواسته يا ناخواسته زواياي پنهان جامعة مبدأ را هم نمايان ميكنند و اگر ما كنشگرانه با اين فيلمها و سريالها روبهرو شويم ميتوانيم به شناخت فرهنگي لازم درباره آن جوامع نائل شويم. آنچه مسلّم است بدن ما نسبت به غذايي كه ميخوريم واكنش نشان ميدهد؛ مثلاً اگر فستفود بخوريم كبد و كليه ما نسبت به چربي فستفود واكنش نشان ميدهد. اگر غذايي بخوريم كه تا چند روز بعد از آن هم احساس سنگيني و سردرد داشته باشيم مشخص است كه آن غذا كيفيت نداشته و ناسالم بوده اما اگر يك ساعت بعد از خوردن غذا احساس خوبي داشته باشيم و دوباره احساس گرسنگي كنيم دوباره آن تجربه را تكرار خواهيم كرد. اگر بپذيريم كه فرهنگ خوراك روح ماست، اين خوراك رسانهاي هم چنين داد و ستدي با روح ما خواهد داشت. تعامل اثر فرهنگي با روح من است كه به من ميگويد من در مواجهه با اين اثر فرهنگي كنشگر بودهام يا كنشپذير و سود كردهام يا ضرر. من تصور ميكنم فعلاً در جامعه ما توصيف بينندگان يك سريال مهمترين دليل براي رجوع ديگران، براي تماشاي اين سريال است؛ يعني الآن اگر جوانان ما چيزي را ميبينند يا نه، بر مبناي توصيفاتي است كه از دوستانشان درباره يك كار ميشنوند اما از جايي يك تجربه فردي يا شخصي ما ميتواند بگويد يك اثر تصويري يا يك سريال ارزش دنبال كردن دارد يا نه. چون به هرحال ما عمر قابلتوجهي را پاي يك سريال ميگذاريم. ما بايد بدانيم انتخاب درستي كردهايم يا نه. شايد با ديدن قسمتهاي اول يا دوم يك سريال هم بتوانيم به اين تشخيص برسيم. به هرحال ما بايد به مفهوم و روند انتخاب فعال توجه كنيم و بعد به مرحله تحليلگري برسيم. به نظر من اگر به اين مرحله برسيم ميتوانيم بگوييم مخاطبان ما نسبت به محصولات خارجي رويينتن شدهاند. پول مهم است ولي دانش مهمتر: من چه زماني كه مسئول بودم و چه زماني كه نبودم توصيهام به خيلي از جوانها اين بود كه دانش، قدم اول هر حركتي است. يادم هست وقتي فيلم «300» ساخته و نمايش داده شد به خيلي از جوانهاي ما برخورد كه اين چه ايراني است كه اينها تصوير ميكنند. خيليها پرسيدند كه چرا ما به اين فيلم پاسخ نميدهيم. من همانروزها كه مسئوليت هم نداشتم اين پاسخ را جايي دادم كه چون بودجه ساخت فيلم «300» چهاربرابر بودجه كلّ سينماي ايران است؛ با درنظر گرفتن اينكه اين فيلم يك فيلم تقريباً ارزان آمريكايي است كه با بودجه، 60ميليون دلاري ساخته شده. اما بودجه مسأله اصلي ما نيست؛ حرف اين است كه فيلم 300 براساس يك فتورمان كار شده؛ يعني فتورماني وجود داشته و آن فتورمان يك پس زمينه ادبي داشته و آن پس زمينه ادبي هم يك پيشينه تاريخي كه دروغهاي تاريخي هومر است. اما ما اگر بخواهيم عصر هخامنشي را تصوير كنيم چند نوشته تاريخي جدّي درباره آن دوران داريم. متأسفانه در همين ايران ما كساني هستند كه همه تمدن هخامنشي را دروغ ميدانند و معتقدند تخت جمشيد يك بناي ناتمام است و... يعني كساني وجود دارند كه ريشه تاريخ ما را ميزنند. پس اين تاريخ ماست و ما اول بايد تاريخ را زنده كنيم؛ يك تاريخ افتخارآفرين به دور از افراط و تفريط را زنده كنيم. تا وقتي تاريخ ايران قرار است از تاريخ تمدن ويلدورانت نقل بشود اوضاع ما همين است. دوم اينكه تاريخ كه نميتواند خودش تبديل به يك فيلم بشود ما براي ساخت يك فيلم نياز به ادبيات داريم. بررسي كنيد و ببينيد رمانهاي مشهوري كه درباره عصر هخامنشي نوشته شده چه رمانهايي هستند؛ رمانهاي نازلي كه تصوير بسيار زشتي از عصر هخامنشي ارائه ميدهند. پس ما بعد از تاريخ نياز به ادبيات دارم كه اين ادبيات مقدمه فتورمان بشود و بعد هم فيلم. بنابراين توصية من به همه كسانيكه فكر ميكنند بايد اين مقابله صورت بگيرد- كه من هم معتقدم بايد صورت بگيرد- اين است كه توجه كنند كه سينما آخرين دونده يك دوي امدادي است. چندين دونده بايد قبل از سينما بدوند تا چوب به دست دونده آخر برسد. پس ما بايد زنجيره توليد را فعال كنيم كه از فكر و انديشه شروع ميشود و به ادبيات و بعد هم تصوير ميرسد. در اينصورت حتماً ميتوانيم مقابله كنيم. در اين زمينه تجاربي هم در سينماي كشورمان آغاز شده است تجربههايي مثل «ملك سليمان» و «راه آبي ابريشم» كه با تكنيك و فنون روز سينماي دنيا ساخته شده يا درحال ساخت است اما همين تجربههاي محدود هم توسط كوتهبيناني كه همة نگاهشان به گيشه است، مورد انتقاد و حمله قرار ميگيرد زيرا آنها معتقدند با پول اين پروژهها ميشود دهها فيلم سينمايي كافي شاپي ساخت. بالأخره دونده آخر از سر غيرت مشغول دويدن است اما دونده اول است كه ميتواند آغازگر اين جريان فرهنگي باشد فرجام اين بازي همّت شماست. منبع:نشريه همشهري جوان؛ ش245 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 587]
صفحات پیشنهادی
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با قهرمانهاي خيالي: سينما از همان آغاز دنبال فيلمهاي سريالي و دنبالهدار رفت و در همان دوره صامت هم بيننده به سينما ميرفت تا ...
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با قهرمانهاي خيالي: سينما از همان آغاز دنبال فيلمهاي سريالي و دنبالهدار رفت و در همان دوره صامت هم بيننده به سينما ميرفت تا ...
از انتقاد نترسید !
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود-نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با ... است، مورد انتقاد و حمله قرار ميگيرد زيرا آنها معتقدند با پول اين پروژهها ميشود دهها .
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود-نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با ... است، مورد انتقاد و حمله قرار ميگيرد زيرا آنها معتقدند با پول اين پروژهها ميشود دهها .
از نه گفتن نترسید
از احساس نا امیدی و رنجش نترسید بچه ها خیلی زود با این احساسات کنار می آیند و ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود-نترسيد، فرهنگمان ...
از احساس نا امیدی و رنجش نترسید بچه ها خیلی زود با این احساسات کنار می آیند و ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود-نترسيد، فرهنگمان ...
ادامه سري سينمايي «بتمن» «آغاز» ميشود
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با قهرمانهاي خيالي: سينما از همان آغاز دنبال ... درست مثل شخصيتپردازيهاي امروزي يك سري ...
نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود همذات پنداري با قهرمانهاي خيالي: سينما از همان آغاز دنبال ... درست مثل شخصيتپردازيهاي امروزي يك سري ...
ساكنان جزيره اسرارآميز
عاشق كشف چيزهاي جديد است و نميتواند مثل بچه آدم يكجا بنشيند و كارش را انجام بدهد. كشف آن دريچه حداقل كاري .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود · حرفهاي آنها، حرفهاي ما ...
عاشق كشف چيزهاي جديد است و نميتواند مثل بچه آدم يكجا بنشيند و كارش را انجام بدهد. كشف آن دريچه حداقل كاري .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود · حرفهاي آنها، حرفهاي ما ...
گمشدگي
هيچكس جوابي به او نميدهد! ... كردن داستان و درك قوانين دنياي آن تعريف كنيد و اين دقيقاً همان كاري است كه در سريال لاست انجام نميشود. .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
هيچكس جوابي به او نميدهد! ... كردن داستان و درك قوانين دنياي آن تعريف كنيد و اين دقيقاً همان كاري است كه در سريال لاست انجام نميشود. .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
ناجي چشم آبي
چنين قهرماني طبعاً ديگر نميتواند همچون جيمز باند يا حتي نمونه خون دارتر- جان مك كلن «جان سخت»ها- بي هيچ آسيبي در انتها سرفراز .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
چنين قهرماني طبعاً ديگر نميتواند همچون جيمز باند يا حتي نمونه خون دارتر- جان مك كلن «جان سخت»ها- بي هيچ آسيبي در انتها سرفراز .... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
حرفهاي آنها، حرفهاي ما
اما خب، يكي موفق ميشود و ديگري موفق نميشود، يكي هزينه ميكند و ديگري هزينه نميكند، يكي كار بلد است و ديگري كار بلد نيست. ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
اما خب، يكي موفق ميشود و ديگري موفق نميشود، يكي هزينه ميكند و ديگري هزينه نميكند، يكي كار بلد است و ديگري كار بلد نيست. ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
دارالترجمة غيررسمي
هنوز باورمان نميشود كه خوراك فرهنگي هرشبي سريالبينها از اين دارالرتجمههاي غيررسمي بيرون ميآيد. اميد-17 اين كار را .... مطالب پیشین. نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
هنوز باورمان نميشود كه خوراك فرهنگي هرشبي سريالبينها از اين دارالرتجمههاي غيررسمي بيرون ميآيد. اميد-17 اين كار را .... مطالب پیشین. نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
درميان گمشدگان
داستان براي مخاطب زهر نميشود. ... را تا اينجا ديدهاند بپرسيد «يك شخصيت منفي جزيره را نام ببريد»، هيچچيز نميتوانند بگويند! ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
داستان براي مخاطب زهر نميشود. ... را تا اينجا ديدهاند بپرسيد «يك شخصيت منفي جزيره را نام ببريد»، هيچچيز نميتوانند بگويند! ... نترسيد، فرهنگمان عوض نميشود ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها