تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806776159




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بررسی رواج مبانی نظری بی‌تفاوتی اجتماعی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
بررسی رواج مبانی نظری بی‌تفاوتی اجتماعی
در این مقاله با روش توصیفی ـ تبیینی ابتدا اندیشه‌های دینی و شبه دینی رایج در دوره امویان بیان شده سپس به چگونگی تأثیرگذاری آنها بر انفعال اجتماعی پرداخته می‌شود.

خبرگزاری فارس: بررسی رواج مبانی نظری بی‌تفاوتی اجتماعی



بخش دوم و پایانی تأثیر اندیشه تقدیرگرایی بر انفعال اجتماعی اندیشه تقدیرگرایی با نوع برداشتی که امویان از آن داشتند، منجر به سلب اختیار از مردم و بروز روحیه بی‌تفاوتی اجتماعی شد. در ماهیت این اندیشه، انفعال اجتماعی نهفته بود؛ چراکه براساس آن، مردم برخی حوادث و اتفاقات را تقدیر الهی دانسته و تلاشی برای تغییر وضع موجود انجام نمی‌دادند. آنان معتقد بودند آنچه اتفاق افتاده، تقدیر الهی بوده و انسان نیز نمی‌تواند با خواست خداوند مقابله کند. امویان با چنین تأویلی از این اندیشه، به عملکرد خود وجهه دینی و شرعی داده و تحرک اجتماعی را از مردم سلب می‌کردند. ریشه این نوع برداشت در جامعه اسلامی را می‌توان بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) جستجو کرد. پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) این اندیشه به‌تدریج ابعاد سیاسی یافته و ابزاری برای توجیه عملکرد حاکمان و وابستگان آنها شد. در دوره خلافت ابوبکر، موارد متعددی که عامل ایجاد آن افراد جامعه بودند، به قضا و قدر نسبت داده شد؛ ازجمله اینکه در جنگ‌های ردّه، خالد بن ولید برای توجیه عمل خود و بستن زبان معترضین در کشتن اسیران بنی‌یربوع که به دستور او و کاملاً آگاهانه صورت گرفته بود، آن را به قضا و قدر نسبت داد. (1) این برداشت از تقدیرگرایی، رویکرد جبرگرایانه به آن می‌داد؛ در حالی که در اندیشه علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) هرگونه تعبیر جبرگرایانه از این اندیشه رد شده است. ایشان حتمیت قضا و قدر را باعث از بین رفتن کیفر و پاداش انسان می‌دانست و بر اختیار انسان در آنچه مأمور شده، تأکید می‌نمود. (2) پس از روی کار آمدن امویان، این اندیشه ابعاد سیاسی وسیع‌تری یافت. آنان در موارد متعددی عملکرد خود را با نسبت دادن به قضا و قدر توجیه کرده و به اقدام خود وجهه شرعی می‌بخشیدند؛ اجتماع نیز منفعلانه پذیرای وضع موجود می‌شد. معاویه در جنگ صفین در سخنانی این جنگ را تقدیر الهی خواند و سپاهیان را برای مقابله با جنگی که خدا مقدر کرده بود، فرا خواند. (3) با این توجیه، از سویی نه‌تنها دخالت خود را در بروز جنگ بین مسلمانان کم‌رنگ می‌کرد، بلکه مردم را برای مشارکت در امری که خداوند مقدر کرده، ملزم می‌نمود؛ از طرفی نیز خود را عامل به فعل خداوند می‌دانست. با این شرایط، اجتماع ساده‌اندیش که درک عمیقی از دین و اندیشه‌های دینی نداشتند، با چشم‌پوشی از خطاهای معاویه با وی همراه شده و اعتراضی به اقدامات او نمی‌کردند. در واقع با چنین برداشتی از قضا و قدر، باب دروغ، حیله و سرپوش گذاشتن بر خطاها باز شد و پیش‌بینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این مورد به تحقق پیوست. به گفته ابن‌مسعود، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در مورد مرتبط دانستن امور دروغ به قضا و قدر به مسلمانان چنین هشدار داد: بعد از نفی نبوت، هیچ کفری بالاتر از این نیست که باب دروغ را با قدر باز کنید. (4) با چنین تعبیری از اندیشه قضا و قدر، اذهان جامعه به این برداشت سوق داده می‌شد که امور، نتیجه تقدیر الهی بوده و برای مقابله یا تغییر آنها نمی‌توان با مشیت و خواست خداوند مقابله کرد. یکی از مهمترین دلایلی که امویان را به استفاده ابزاری از این اندیشه کشاند، فقدان مشروعیت بود. آنان به‌دلیل ضعف مشروعیت دینی، به راه‌های مختلفی برای کسب آن اقدام می‌کردند؛ ابتدا عَلم خون‌خواهی عثمان بلند کردند، اما چون بر این امر واقف شدند که با این حربه نمی‌توانند مشروعیت‌سازی کنند، به حمایت از اندیشه‌های قضا و قدر و ارجا روی آوردند. ویژگی بارز این اندیشه‌ها، سلب اختیار از انسان بود. سفیانیان حوادث مهمی که می‌توانست جامعه را به تحرک وادارد، به تقدیر و سرنوشت نسبت می‌دادند. از جمله این حوادث، قتل حجر بن عدی بود که پذیرش آن برای تعدادی از صحابه و حتی عایشه سنگین بود. معاویه نیز قتل حجر را تقدیر و سرنوشت الهی دانست. با این برداشت، وی اجراکننده فعل الهی بود و قصوری متوجه او نمی‌شد. (5) در دوره خلافت یزید نیز امور مهمی ازجمله حادثه کربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام) از جانب دو گروه به قضا و قدر نسبت داده شد؛ یک گروه کسانی بودند که در جنگ با امام حسین(علیه السلام) شرکت کرده و در به شهادت رساندن ایشان نقش داشتند. این افراد برای تسکین وجدان و توجیه عمل خود در برابر سرزنش‌های مردم و برخی صحابه، شهادت ایشان را تقدیر الهی می‌دانستند که از آن گریزی نبود. از جمله این افراد، عمر بن سعد بود. وی به‌دلیل مشارکت در شهادت امام حسین(علیه السلام) با سرزنش عده‌ای از صحابه ازجمله عبدالله بن مطیع مواجه شد؛ اما در جواب آنها گفت: «کاری بود که آسمان مقدر کرده بود.» (6) نتیجه این برداشت، سلب اختیار از خود و بستن زبان معترضین بود. از طرف دیگر، حاکمیت با استفاده از این اندیشه به توجیه نقش خود در به شهادت رساندن امام حسین(علیه السلام) پرداخت. ابن‌زیاد در برخورد با اسرای کربلا، خطاب به امام سجاد و حضرت زینب(علیه السلام)، شهادت امام حسین(علیه السلام) را تقدیر خداوند دانست و به حضرت زینب(سلام الله علیها) گفت: «کار خدا را با خاندانت دیدی؟» همچنین وقتی فهمید امام سجاد(علیه السلام) زنده است، به او گفت: «مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟» امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «برادری داشتم که مردم او را کشتند.» (7) در این گفتگو، تقابل دو اندیشه مشاهده می‌شود؛ در اندیشه ابن‌زیاد، تقدیر در امور محتوم بوده و چاره‌ای جز پذیرش آن نبود؛ در حالی که امام سجاد(علیه السلام) بر اختیار انسان و نقش آنان در بروز حوادث تأکید کرده است. همچنین در ماهیت برداشت ابن‌زیاد از اندیشه قدر، انفعال اجتماعی نهفته است؛ در حالی که در اندیشه امام سجاد(علیه السلام)، تحرک و نقش انسان در تغییر یا بروز حوادث وجوه بارزی دارد. یزید نیز برای توجیه اقدام خود در شهادت امام حسین(علیه السلام) با لعن و نفرین بر ابن‌زیاد، وی را عامل این حادثه معرفی کرد و سپس این حادثه را تقدیر الهی دانست. با این توجیه، دخالت وی نیز برای اجرای امری بوده که خداوند مقدر کرده بود و یزید نیز چاره‌ای جز اجرای امر تقدیرشده خداوند نداشت. این برداشت اجتماع را مستقیماً در برابر خداوند قرار می‌داد و از آنجا که در جامعه دینی، مردم مطیع امر خداوند بودند، چاره‌ای جز پذیرش حوادث نداشته و نمی‌توانستند حاکمیت اموی را که مجری امر الهی بود، محکوم سازند. نتیجه چنین تفکری، سکوت در برابر عمل آنان در به شهادت رساندن امام حسین(علیه السلام) بود که بی‌تفاوت از کنار این مسئله گذشتند. (8) براساس تعبیری که در حاکمیت امویان از اندیشه قضا و قدر صورت گرفت، آنان در انجام امور خلاف دین معذور بودند؛ زیرا مقدرات الهی را اجرا می‌کردند. رواج این اندیشه، اجتماع را در برابر آنان به انفعال کشاند؛ زیرا انتقاد و تقابل با کسانی که مجری اراده و مشیت خداوند بودند، بی‌معنا بود. امویان با این وسیله، جنایات خود را توجیه کرده و مهر سکوت بر جامعه می‌زدند. اندیشه ارجای خالص (حمایت امویان از اندیشه‌های شبه‌دینی برای مهار توده مردم) اندیشه ارجا که در نتیجه اختلافات فکری و عقیدتی مسلمانان در نیمه دوم قرن اول هجری به‌وجود آمد، حمایت حاکمان اموی را به همراه داشت. امویان از این اندیشه جهت پیشبرد مقاصد خود و نیز به انفعال کشاندن جامعه استفاده نمودند. (9) اصول بنیادی این اندیشه، تأخیر قضاوت در مورد مرتکبان کبیره و تفکیک عمل از ایمان بود. این دو بعد از اندیشه ارجا سرپوشی بر خطاهای امویان گذاشت و باعث سلب واکنش اجتماعی علیه آنان شد. براساس دیدگاه مرجئه، قضاوت و داوری درباره مرتکبان کبیره تا روز قیامت به تأخیر انداخته می‌شد. آنان داوری درباره گناهان را خارج از توان انسان دانسته و معتقد بودند خداوند در روز قیامت در این مورد قضاوت خواهد کرد. (10) براساس اندیشه ارجا، کافران تنها گروه مخلد در آتش هستند و مسلمانان با وجود ارتکاب گناه، در آتش مخلد قرار نمی‌گیرند. (11) با این طرز تفکر، مردم حق قضاوت و توجه به گناهان حاکمیت را نداشتند؛ زیرا اگر آنان مرتکب گناهی می‌شدند، اولاً خداوند در مورد آنان قضاوت می‌کرد و این قضاوت نیز نه در این دنیا، بلکه در جهان آخرت صورت می‌گرفت؛ ثانیاً اگر مجازاتی نیز متوجه آنان می‌شد، در جهان آخرت و توسط خداوند انجام می‌گرفت. در این صورت، مردم حق قضاوت در مورد حاکمانی که مرتکب گناه شده‌اند را نداشته و مجبور به سکوت در برابر اعمال آنان می‌شدند. این تفکر سبب انفعال اجتماعی می‌شد و با این استدلال، خیل عظیمی از جامعه موضع بی‌تفاوتی نسبت به عملکرد حاکمان اختیار می‌کردند. مرجئه، مرتکبین گناهان کبیره ازجمله قتل نفس، دزدی، سوزاندن قرآن و حتی ویرانی کعبه را همچنان مؤمن می‌دانستند. (12) در واقع در این دیدگاه کسی چون یزید که مرتکب قتل شده و حتی حرمت خانه کعبه را زیر پا گذاشته بود، همچنان مؤمن بود؛ زیرا در اندیشه مرجئه، عمل از ایمان منفک بوده و عملکرد افراد لطمه‌ای به ایمان آنان وارد نمی‌کرد. با این برداشت از اندیشه ارجا، مردم نمی‌توانستند در مقابل چنین حاکمانی قرار گرفته و بر اعمال آنان خرده‌گیری کنند؛ چون آنان با وجود ارتکاب جنایت، همچنان مؤمن بوده و اعتراض علیه خلیفه مؤمن نیز کاملاً بی‌معنا تلقی می‌شد. (13) ارکان ایمان نزد مرجئه خالص بر اقرار زبانی به شهادتین بود و به‌محض بیان شهادتین، ایمان افراد چون ایمان جبرئیل و میکائیل محسوب می‌شد. این گروه برای توجیه اصول عقیدتی خود به موضع‌گیری پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در قبال کسانی استناد می‌جستند که به شهادتین اقرار می‌کردند. آنان تأکید داشتند که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) مردم را از کشتن گوینده «لا الا اله الله» برحذر داشته است. برخی از آنان نیز اعتقاد داشتند حتی اگر مسلمانان با اقرار زبانی ایمان آورده و سپس به انکار خداوند بپردازند، کافر نیستند. (14) این دیدگاه، دایره مسلمانی را بسیار وسیع کرده و از طرفی راه انتقاد، اعتراض و هرگونه واکنش در برابر عملکرد افراد و گروه‌ها را می‌بست. حاکمیت اموی با درک این مسئله، به حمایت از مرجئه پرداخت و با گسترش این اندیشه در بین مردم، در لفافه دین بر جنایات خود سرپوش نهاد. از سویی مردم نیز متأثر از این اندیشه، خود را در موضع قضاوت قرار نداده و قضاوت را برعهده خداوند در جهان آخرت می‌گذاشتند. نتیجه و پیامد این اندیشه از یک طرف منجر به انفعال اجتماعی می‌شد و از طرف دیگر باعث می‌شد حاکمان اموی مرتکب بزرگترین جنایات شده و همچنان مورد پذیرش اجتماع واقع شوند؛ زیرا در این دیدگاه، آنان همچنان مؤمن بوده و مردم نیز عملاً تن به حاکمیت خلیفه مؤمن می‌دادند. (15) با توجه به رواج اندیشه ارجا، اقدام یزید در حادثه کربلا، حمله به مدینه و مکه و قتل صحابه، هیچ لطمه‌ای به ایمانش وارد نمی‌کرد و وی همچنان مؤمن بود؛ در نتیجه اعتراض علیه او نیز معنا پیدا نمی‌کرد. مشروعیت‌سازی امویان با نظریه خلافت الهی مشکل عمده‌ای که امویان در دوران حاکمیت خود با آن مواجه بودند، مشروعیت دینی بود؛ چراکه آنان از طریق نص یا اجماع اهل حل و عقد و شورا به خلافت نرسیده بودند. ازاین‌رو یکی از راه‌هایی که برای کسب مشروعیت و تحمیل خلافت خود به مردم به آن روی آوردند، نظریه خلافت الهی بود؛ بدین معنا که آنان خلافت خود را عطیه‌ای الهی دانسته و تلاش می‌کردند به مردم بقبولانند که خواست و اراده خداوند را پذیرا باشند و درصدد مقابله با آن برنیایند. این نظریه قبل از حاکمیت امویان توسط عثمان برای آرام کردن شورشیان به‌کار رفت. وی می‌گفت: «پیراهنی که خدا بر من پوشانده، از تن بیرون نمی‌آورم.» (16) امویان نیز برای جلوگیری از هرگونه اعتراض مردم، به استفاده از این اندیشه روی آوردند. با توجه به اینکه اندیشه‌های دینی و شبه‌دینی با باور و عقاید مردم ارتباط دارد، مسلماً پذیرش توده آنان را به همراه می‌آورد. حمایت توده مردم نیز باعث می‌شد اندک افرادی که درک حقیقی از دین و اندیشه‌های دینی داشتند، نتوانند در مقابل حاکمیت اموی کاری از پیش برند. استفاده امویان از این اندیشه را نباید با اعتقاد شیعه مبنی‌بر انتصاب ائمه(علیهم السلام) از ناحیه خداوند خلط نمود. در تفاوت دیدگاه شیعه در مورد انتصاب ائمه(علیهم السلام) از ناحیه خداوند با نوع تعبیر و برداشتی که امویان از این نظریه داشتند، می‌توان دلایلی را بدین بیان ذکر کرد: 1. در دیدگاه شیعه، ائمه(علیهم السلام) از ناحیه خداوند با واسطه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) معرفی شده‌اند؛ در حالی که امویان خلافت خود را عطیه‌ای الهی می‌دانستند که مستقیماً از جانب خداوند به آنها داده شده بود. (17) 2. براساس دیدگاه شیعه، هرکدام از ائمه(علیهم السلام) از ملکه عصمت برخوردار بوده و پس از رسیدن به درجه انسان کامل، توسط خداوند به امامت منصوب شده بودند. 3. ائمه شیعه(علیهم السلام) خلافت خود را به مردم تحمیل نمی‌کردند؛ چنان‌که علی(علیه السلام) با وجود انتصاب از ناحیه خداوند، تا زمانی که مردم خواستار خلافت ایشان نبودند، خلافت خود را بر آنان تحمیل نکرد. نخستین کسی که این نظریه را در راستای دیدگاه امویان در بین مردم تبلیغ می‌کرد، زیاد بن ابیه بود. او در سال 45 ق در خطبه‌ای که بدون نام و یاد خداوند آغاز کرده بود، دراین‌باره به مردم بصره چنین گفت: خلافت امویان از جانب خداست و آنان به خواست او حکم رانده و به اراده او عمل می‌کنند. ای مردم! اکنون ما رهبران و حامیان شماییم؛ با قدرتی که خداوند به ما داده، راهتان می‌بریم و با کمک غنیمتی که به ما سپرده، از شما حمایت می‌کنیم. ما را بر شما حق شنوایی و فرمانبرداری در چیزهایی است که بخواهیم و شما را بر ما حق عدالت در حکومت است. پس با خیرخواهی و اخلاص خود نسبت به ما، سزاوار عدالت و غنیمت ما شوید. (18) معاویه نیز به مناسبت‌های مختلف به این نظریه استناد می‌جست. به گفته مدائنی: روزی معاویه گفت: خداوند خلفا را به بهترین امور گرامی داشته، آنان را از آتش دوزخ نجات داده، بهشت را بر آنان واجب کرده و اهل شام را یاران آنان نموده است. (19) وی همچنین پس از استقرار خلافت، برای تحمیل ولیعهدی یزید به مردم از این نظریه استفاده کرد. معاویه انتصاب یزید به ولیعهدی را خواست خداوند دانست و مردم را به تسلیم در برابر خواسته الهی فرا خواند. وی در دیداری که با عایشه داشت، خلافت یزید را اتفاقی دانست که از ناحیه خداوند صورت گرفته است. (20) با وجود مخالفت بنی‌هاشم با ولیعهدی یزید، معاویه همچنان ادعا داشت که این خلافت فضل خداست و از آنان می‌خواست تا با خواست خداوند همراهی کنند. (21) براساس این دیدگاه، امویان مجری اراده الهی بوده و تبعیت از آنها، تبعیت از خواست خداوند بود. مسلماً این اندیشه هرگونه مقابله با عملکرد امویان را زیر سؤال می‌برد و مردم را به همراهی با آنها فرا می‌خواند. یزید نیز به تأسی از معاویه برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خود و جلوگیری از اعتراضات اجتماعی، طی نامه‌هایی به ولایات مختلف، خلافت خود را ملکی دانست که خداوند به وی عطا کرده است. او در نامه‌ای برای مردم مدینه چنین نوشت: معاویه بنده‌ای از بندگان خدا بود که خداوند وی را گرامی داشت و به خلافتش برگزید و امور مسلمانان را به وی سپرد، و خداوند بعد از او خلافت و حکومت را به ما سپرده است. (22) یزید با استناد به این اندیشه، امام حسین(علیه السلام) را متهم می‌کرد که خلافت اعطایی وی از ناحیه خداوند را نادیده گرفته و در برابر او قیام کرده است. (23) وی با این استدلال هرگونه تحرک برخاسته از بطن دین را محکوم می‌کرد. عده‌ای نیز با حمایت از یزید و اندیشه خلافت الهی، به مقبولیت خلافت امویان کمک کرده و با برخورد با هرگونه اعتراض و قیام، مردم را به همراهی با امویان فرا می‌خواندند. از جمله این افراد، عطاء بن ابی‌صفین بود که در مقابل یزید برخاست و گفت: «ای امیر! دل در سخن دشمنان مبند و خوش‌دل باش که خدای تعالی بعد از پدرت خلافت را روزی تو کرده است.» (24) شعرا نیز به‌عنوان زبان تبلیغاتی آن دوره برای مشروعیت بخشیدن به خلافت امویان به ترویج نظریه خلافت الهی در بین مردم پرداختند که مهمترین آنها، اخطل و جریر بودند. اخطل، شاعر دربار اموی نه‌تنها با مدحیه‌های خود فضایل حاکمان اموی را بیان می‌کرد، بلکه به مشروعیت دادن خلافت الهی امویان با دلایل عامه‌پسند نیز مبادرت می‌ورزید. زمانی که امویان به استفاده از نظریه خلافت الهی روی آوردند، اخطل نیز خلافت آنان را موهبتی خدایی دانست. (25) جریر دیگر شاعر برجسته این عصر، امویان را برگزیدگان خداوند عنوان کرد. (26) علاوه بر این دو شاعر، شعرای دیگری ازجمله عبدالله بن همام سلولی، مسکین دارمی و عبدالله مازنی نیز هرکدام به بیان نظریه خلافت الهی پرداختند. براساس این نظریه، هرچند خلافت امویان براساس شورا، نص و اجماع نبود، اما هرگونه اعتراض در برابر خلافتی که خداوند به آنها داده بود، بی‌معنا تلقی می‌شد. به همین دلیل معاویه و یزید با استفاده از این نظریه نه‌تنها خلافت خود را مشروع می‌دانستند، بلکه با به انفعال کشاندن مردم، آنان را نیز با خود همراه می‌کردند. نتیجه رواج اندیشه‌های دینی و شبه‌دینی چون حفظ جماعت، تقدیرگرایی، خلافت الهی و ارجا در دوره حاکمیت امویان، به استمرار خلافت آنان دامن زد. با توجه به ارتباط این اندیشه‌ها با افکار و عقاید مردم و پشتوانه دینی برخی صحابه در حمایت از آنها، به‌خصوص اندیشه حفظ جماعت که توسط کسانی چون عبدالله بن عمر توصیه می‌شد، امکان انتقاد و اعتراض از مردم سلب شده بود. مهمترین استفاده‌ای که امویان از این اندیشه‌ها کردند، به رکود کشاندن فکر و اندیشه مردم و تسلیم آنان در مقابل عملکرد خود بود. سابقه این اندیشه‌ها به گذشته‌هایی دورتر از خلافت امویان برمی‌گشت؛ اما با توجه به انعطافی که در تعبیر و تأویل آنها وجود داشت، امویان از آنها جهت پیشبرد مقاصد خود استفاده کرده و با تعبیری که به‌نفع حاکمیت آنان بود، خلافت خود را به مردم قبولاندند. در تعبیر امویان از این اندیشه‌ها، انفعال اجتماعی و رکود فکری نهفته بود. ضعف مبانی مشروعیتی خلافت امویان، نارضایتی مناطقی چون عراق و حجاز از حاکمیت آنان و وجود ائمه شیعه(علیهم السلام) و جایگاه و منزلت دینی آنان در بین مردم، ازجمله عواملی بود که امویان را نیازمند اقدام نسبت به رکود فکری و انفعال اجتماعی می‌کرد. آنان برای رسیدن به اهداف قدرت‌طلبانه و حفظ آن، به استفاده ابزاری از دین و اندیشه‌های دینی روی آورده و با رواج اندیشه‌های منفعل زا در بین مسلمانان، عملکرد خود را توجیه شرعی می‌کردند. عملکرد سیاه برخی حاکمان اموی ازجمله یزید که در مدت سه سال خلافت، شدیدترین جنایات را مرتکب شد، با هیچ چیزی قابل توجیه نبود؛ ازاین‌رو امویان برای توجیه عملکرد وی برخی حوادث را به تقدیر الهی نسبت دادند. همچنین با رواج اندیشه ارجا و تفکیک عمل از ایمان، عملکرد خلفا ازجمله یزید را جدای از ایمان دانسته و وی را همچنان به‌عنوان خلیفه مؤمن جلوه می‌دادند. به این ترتیب با وجود ارتکاب جنایات از سوی خلفای اموی، رواج این اندیشه‌ها به‌نفع آنان بوده و موجب تدوام حاکمیتشان می‌شد. پی نوشت: [1]. طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 276. 2. نهج‌البلاغه، ح 78، ص 372. 3. منقری، وقعة صفین، ص 296 ـ 295. 4. ابن‌عبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج 2، ص 130. 5. ابن‌اثیر، الکامل، ج 2، ص 499. 6. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 147. 7. بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 412؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج 5، ص 575. 8. همان، ص 578. 9. شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 155. 10. مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص 403 ـ 402. 11. احمد امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص 319. 12. فضل بن شاذان، الایضاح، ص 46 ـ 45. 13. شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 155. 14. اشعری، مقالات الاسلامیین فی الاختلاف المصلین، ص 69 . 15. احمد امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص 324 ـ 323. 16. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 66 . 17. ابن‌قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج 1، ص 205. 18. جاحظ، البیان والتبیین، ج 2، ص 49؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 220. 19. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 125. 20. ابن‌قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج 1، ص 205. 21. ابن‌اعثم، الفتوح، ج 4، ص 338 ـ 337. 22. ابن‌قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج 1، ص 225. 23. طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 464. 24. ابن‌اعثم، الفتوح، ج 5، ص 8 . 25. فاخوری، تاریخ ادبیات عرب، ص 211. 26. همان، 229.   هدیه تقوی: دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه الزهراء(سلام الله علیها) و مدرس گروه معارف دانشگاه غیرانتفاعی باختر ایلام. فصلنامه علمی ـ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی 10 >انتهای متن

94/03/10 - 05:31





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن