واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مرا بپذير نويسنده: زهرا رضاييان اي خدا، روح مرا قدرت اعجاز بخشمرغ بي بال و پرم را پر پرواز ببخشبارها توبه شکستم زخطا، شرمم بادبار ديگر به اميدآمده ام، باز ببخشالهي! اي هم دم تنهايان! اگر نبود پياله، پياله مهر تو، دل به ساغر کدامين مي خانه بايد مي سپردم؟اگر نبود آبي مهرباني تو، به کدام آسمان پر مي گشودم؟الهي!چون به خود نزديک مي شوم، از تو دور مي گردم و چون به تو نزديک مي شوم، از خود دور مي شوم و به تو نزديک تر! الهي! علف هاي هرز گناه، تار و پود وجودم را از مرحله تعالي دور افکنده است و گرد و غبار غفلت چشم حقيقتم را کور کرده است. مي دانم، شايد شفافيت دلم از طراوت هميشگي افتاده باشد و غبار ناداني بر آينه دلم نشسته ... الهي! مسافري هستم خسته در جاده هاي سرگرداني که از راه طولاني عصيان آمده ام، گذشته از سرزمين هوا و هوس با کوله باري از معصيت! الهي!آمده ام تا رهاشده از بند تن، سربريده از دل بستگي ها، سه روز در خانه ات سکني گزينم و خويش را رها کنم در منشوري از روحانيت!آمده ام تا روحم را ميهمان جرعه اي از تبسم لايزال خداوندي ات کني!به راستي چيست راز و رمز اين دعوت به خانه ات؟!... مگر نه اين که مرا به خانه ات خوانده اي، به مسجد، خانه اي که درهايش هميشه براي پذيرايي باز است؛ هم چون آغوش بازي براي پرواز!مرا به خانه ات خوانده اي که پنجره هاي رو به نور را به رويم بگشايي و من با دست هايي تهي فتح کنم اين روزنه هايي که مرا به آفتاب خواهند رساند. مگر نه اين که تو مرا خوانده اي تا خوشه هاي گناه را از مزرعه وجودم دور کنم، معتکف خانه تو شوم و به تو برسم!مگر نه اين که مرا خوانده اي تا سه روز، فارق از عالم و آدم، در خانه ات ميهمان تو باشم و با تو بگويم از شکوه هايم!و اينک اين نجواي من:الهي! آمده ام تا در اين سه روز معرفت، از نفسي با تو شکوه کنم که در ميدان خطاها سخت مي تازد و گرفتار معصيت است و تن ضعيف مرا در معرض بارش تير خشم و شلاق قهرت قرار مي دهد! او که مرا به سوي دره هاي انحراف و هلاکت مي کشاند!الهي! به تو شکايت مي کنم از دشمني که درونم آشيانه کرده و بي رحمانه، تير گمراهي و اغواگري بر قلبم مي نشاند؛ با کمند تزوير و تزيين بدي ها، مرا به دام خود مي کشاند... الهي! به درگاه ربوبي تو شکوه مي کنم از کم ظرفيتي نفسم که تحت فرمان سلطان ستمگر وسوسه ها در مي آيد و زنگار خودسري و لباس بدخويي بر تن مي کند. خدايا! اي شنواي ناله هاي نجواگران تنهايي! هواي اين دنيا بر سينه تنگم سنگيني مي کند. بارگناه، يوغ اسارت چنان بر دست و پاي دلم بسته که مجال رفتن و اوج گرفتن ندارم. خدايا! اي مهربان من!تو نيک مي داني و من هم ... که هيچ دست قدرتي نخواهد توانست آن چه تو از من دريغ مي کني، عطا کند و هيچ کس را ياراي آن نيست که آن چه از کهکشان جود تو به من عطا مي شود از من بستاند. اين که دستم را به نشانه توبه بالا گرفته ام و ملتمسانه به تو روي آورده ام، مرا بپذير. هم ناله با «ام داود» پرندگان نيازم را رها کرده ام در آسمان نجابتت، مرا ببخش و در آسمان مهرباني ات به پرواز درآور. در اين سه روز فرصت براي بازگشت، سه روز تحصن در قداست نور، سه روز رستاخيز براي تولد دوباره؛ مرا در کاروان نوراني هدايت شدگان و ره يافتگان وادي ات قرار ده!اگر آنان که به تو پشت کرده اند، نگاه مهرآميز تو را مي ديدند، بي شک از اشتياق قالب تهي مي کردند؛ پس نگاه سرشار از لطفت را کماکان بدرقه راهشان قرار ده و ميل به رجعت را در وجودشان تقويت کن. منبع: مجله خيمه شماره 33-34/س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 469]