تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 2 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هنگامى كه مؤمن بر صراط مى‏گذرد، و مى‏گويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. ناگاه زبان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832116612




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

باغبانی برای فارس تشریح کرد ماجرای «خانه ویرایش ایران» از ابتدا تا انتهایی مبهم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: باغبانی برای فارس تشریح کرد
ماجرای «خانه ویرایش ایران» از ابتدا تا انتهایی مبهم
محسن باغبانی گفت: روزهای بعد از استعفایم را اختصاص دادم به نوشتن تاریخ هفت ماهه بودنم در خانه ویرایش و نام آن کتاب را گذاشتم خانه ویرایش ایران.

خبرگزاری فارس: ماجرای «خانه ویرایش ایران» از ابتدا تا انتهایی مبهم



به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس،‌ مرداد ماه سال گذشته خانه ویرایش توسط موسسه خانه کتاب راه‌اندازی شد و محسن باغبانی ویراستار پر سابقه کشورمان دانش آموخته کارشناسی ارشد زبان و ادب فارسی دانشگاه علامه طباطبایی و دانشجوی دکتری زبان و ادب فارسی به سمت مدیریت این مرکز منصوب شد. اما فعالیت این مرکز دیری نپایید و خبرهایی حاکی از تعطیلی خانه‌ای که قرار بود به «بالا بردن کیفیت کتاب ایران از طریق تقویت بُعد ویرایش و تصحیح محتوا»، «اعتباربخشی جامعه ویراستاران ایران» و «حمایت و شناسایی فعالان عرصه ویرایش و برنامه‌ریزی برای حمایت‌های متنوع از آن‌ها» بپردازد فعالیت‌هایش در هاله‌ای از ابهام قرار گرفت. باغبانی که این روزها در حال نوشتن کتابی درباره «خانه ویرایش» است در این باره به خبرنگار فارس گفت: ظاهر امر این است که خانه ویرایش ایران تعطیل شده و بنابر شایعات جزئی از مرکز کتاب پژوهی خانه کتاب قرار گرفته است. حالا ویرایش چه ربطی به کتاب پژوهی دارد و اصلا خانه ویرایش برای چه درست شد و برای چه تعطیل، معلوم نیست. وی افزود: موضوع آن قدر اهمیت نداشت که خانه کتاب در خبرگزاری رسمی اش درباره آن خبری منتشر کند یا توضیحی بدهد. در سکوت خبری محض همه چیز تمام شد و رفت. «تو گویی فرامرز هرگز نبود».
این ویراستار پرسابقه درباره ماجرای تعطیلی خانه ویرایش اظهار داشت: بنده نخواستم در این باره سخن بگویم و حالا هم قصد این کار را ندارم: «کاری است شده است و سبویی است شکسته است». گفت‌وگو هم آیین درویشی نیست. بنده هم به خواست خودم برگشته‌ام سر کار و زندگی‌ام و هنوز می‌خوانم و می‌نویسم و معلمی می‌کنم و دارم کتابهایی که در حوزه ویرایش سر انداخته بودم تمام می‌کنم. این طوری هم شر دور است هم بلا دور. **دوست نداشتم خانه ویرایش به سرنوشت بعضی سازمان‌ها مبتلا شود باغبانی گفت: گله و شکایتی هم ندارم. ویرایش هم به بنده و امثال بنده نیازی نداشته و ندارد. راه خودش را می‌رود و کار خودش را می‌کند. بقیه اش دیگر مهم نیست واقعا.
وی افزود: اما اگر بخواهم چیزی بگویم این خواهد بود که موسسات و سازمان‌های بسیاری را می‌شناسیم که روزی روزگاری بهر امید و آرزویی بنیان گذاشته شدند و بعد از بین رفتند و جز نام از آنها بجا نماند. دوست نداشتم خانه ویرایش ایران یکی از همان نام‌ها در تاریخ ویرایش باشد. برای همین، روزهای بعد از استعفایم را اختصاص دادم به نوشتن تاریخ هفت ماهه بودنم در خانه ویرایش و نام آن کتاب را گذاشتم خانه ویرایش ایران. مدیر سابق خانه ویرایش اظهار داشت: همه اسناد و مدارک و مسائل مربوط به خانه ویرایش از جمله طرحها و برنامه‌ها و نامه‌ها و اساسنامه و ... که در طی این مدت گرد آورده بودم در این کتاب آمده و همه مشکلاتی که در این راه داشتیم و داریم نیز طرح شده است و به امید خدا تا پایان سال جاری یا سال بعد این نوشته را منتشر خواهم کرد.

در ادامه مقدمه و فصل اول کتاب «خانه ویرایش ایران» که توسط نویسنده در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته است برای آگاهی بیشتر از چند و چون محتوای کتاب در ادامه می‌آید:

حضور دائمی از هجر دائمی بتر است
حق با صائب است انگار. نبودن بهتر از بودن است. همیشه همین‌طور بوده و انگار همین‌طور هم خواهد ماند. بودن موجب مسئولیت است و نبودن رافع مسئولیت. این موضوع هم کفه ترازو را به نفع نبودن سنگین می‌کند.
از خیالبافی متفلسفانه خویش در باب بودن و نبودن و مسائل مربوط به هر یک دست بردارم و بروم سر اصل مطلب. من از اوایل تیرماه 1393 تا اوایل بهمن 1393 یعنی کمی بیش از شش ماه و کمتر از هفت ماه –دقیقا 198 روز- مدیر خانه ویرایش ایران بوده‌ام که به خواست و اراده ششمین مدیرعامل موسسه خانه کتاب آقای نجفعلی میرزایی تاسیس شده بود. از وجه ماضی بعید برای این معنی استفاده می‌کنم، چون نمی‌دانم خانه ویرایش بعد از پذیرش استعفایم و تغییرات مدیریتی همچنان برجا خواهد بود یا نه و به چه سمت‌وسویی خواهد رفت. اگر بنا بر خاموشی این روشنایی کوچک باشد حادثه‌ مهمی در عرصه ویرایش رخ نداده و اگر هم بماند سانحه شگفتی نیست. چون نفس بودن اهمیتی ندارد، چگونه بودن مهم است. باید بایستیم و بنگریم. **خانه ویرایش بخشی از تاریخ ویرایش کشور را رقم زده است
این نوشته درباره آن هفت ماه است که مدیر کتاب و نشریات و مدیر خانه ویرایش در موسسه خانه کتاب بوده‌ام. لازم می‌دانم درباره‌اش بنویسم، چون نخستین مدیر رسمی جایی به نام خانه ویرایش در این مملکت محروسه بوده‌ام و اندیشه‌هایی در این باب دارم که من‌بعد می‌تواند برای هر گونه تشکلی که در ایران برای ویرایش قرار است شکل بگیرد مفید باشد و البته، برخی پیشنهادها که حکم نقشه راه و زیربنا دارد و حاصل گفت‌وگو و رایزنی با صاحب نظرانی است که مشفقانه در این ایام، حاصل عمر و تجربه‌شان را در اختیارم گذاشتند و بیانشان برای سامان دادن به ویرایش این سرزمین مفید است. 
خانه ویرایش ایران در همین مدت کوتاه، به درست یا غلط، بخشی از تاریخ ویرایش این کشور را رقم زده است و نیاز است این تاریخ ثبت شود؛ نخست به این سبب که ما مردم یا حافظه تاریخی نداریم یا این بخش از حافظه‌مان زیاده ضعیف است، و دو دیگر برای آگاهی آیندگان تا بدانند ویرایش در دوره ما چه بود، ما که بودیم، چه بودیم، چه می‌خواستیم، و چه شدیم. دلم نمی‌خواهد خانه ویرایش ایران فقط یک نام در تاریخ باشد مانند بسیاری موسسات و سازمان‌های دیگر که «بجز نام از ایشان نشنیده‌ایم».
سپاسگزار همه استادان، همکاران، دوستان، و عزیزانی هستم که در میانه سال 93 به خانه خود آمدند یا برای خانه خود دل سوزاندند و پوزش‌خواه همه بزرگوارانم که نتوانستم آنچه را بر ذهن و قلبم می‌گذشت به انجام رسانم و آرزوها و امیدهاشان را بر باد دادم.
م.ب.
بهمن 1393
 
گفتار اندر حکایت رفتن باغبان به خانه کتاب و عهده‌دار شدن او بنای خانه ویرایش را
دلم می‌خواهد حالا که این عنوان را نوشتم درباره وجود راء مفعولی در جمله مجهول سخنی بگویم، ولی چه کنم؟ جای این حرف اینجا نیست. مثل این می‌ماند که در هل‌هل گرمای تابستان بخواهی درباره طعم خوش کرسی در شب‌های سرد زمستانی که برف تا پشت پنجره اتاق بالا زده سخن بگویی. متهم به بی‌عقلی نشوی، به خروج از موضوع که می‌شوی.
گفتم زمستان و یاد زمستان سال 1383 افتادم که چند نهاد و سازمان با همیاری هم قصد برگزاری کنگره بین‌المللی علامه سید عبدالحسین شرف‌الدین را داشتند. من آن زمان رئیس هیئت مدیره موسسه نوبنیان نگارش و ویرایش بودم که نخستین موسسه‌ از این دست در ایران بود. 
روزی آمده بودم تهران تا پیگیر کار چک ضمانتم در صندوق قرض‌الحسنه یک مسجد باشم که دوستی اقساطش را نداده بود و آن را برگشت زده بودند و داشتم پرسان‌پرسان خیابان خاقانی را در تهران‌نو طی می‌کردم که همراهم زنگ خورد. از دبیرخانه کنگره تماس گرفته بودند برای واگذاری تولید منشورات و کتب کنگره به موسسه نگارش و ویرایش. قرار بر فردا شد و دوباره هر کدام رفتیم دنبال کارمان.
قم زمستان‌های سوزناکی دارد، مثل تابستان‌های گرم خفه‌کننده‌اش. دوست دارم درباره این هم بنویسم، ولی نمی‌توانم. بیخودی که نام مبارزه با نفس را جهاد اکبر نگذاشته‌اند. تنگ غروبی بود که سوار بر رخش آن روزهایم که یک جبپ ویلیز زردقناری کروک 24 ولت کاپوت‌کوتاه مدل 1955م. بود و عکسش را محض ثبت در تاریخ اینجا هم می‌گذارم رفتم کوچه 21 خیابان دور شهر و آنجا برای اول‌بار مجید غلامی جلیسه را دیدم. نشست نخست‌مان به بار ننشست و قیمت پیشنهادی مرا نپذیرفتند، ولی به فاصله یک‌ماه آن کار به موسسه واگذار شد. مجید مدیر اجرایی کنگره بود و من مدیر تولید. با کمک هم و دیگر همکاران کنگره را هرطور بود با خوشی پشت سر گذاشتیم. یعنی بعدها سعی کردیم خاطرات بدش را دور بریزیم یا از آن لطیفه بسازیم؛ مثل تلخی‌های دوره سربازی که این روزها اسباب خنده و شادی‌اند. از آن کنگره مشتی خاطره و قدری پول و یک قفل زرنگار و چند دوست برایم ماند که مجید مهمترین‌شان بود. البته، ما هیچ‌وقت ارتباط تنگاتنگ نداشتیم. ذوق مشترکمان در نسخه‌های خطی و کتاب‌باز بودن بود و او آن روزها مشغول سروسامان دادن به پروژه مهمی که امروز آن را با سایت بیاض می‌شناسیم. 
تا سال 87 که من در قم بودم، او گاهی از سر مهر سری به موسسه ما می‌زد و با هم گپی می‌زدیم و از هر دری سخنی می‌گفتیم. یکبار هم با هم آمدیم تهران. درست وقتی که انتخابات سال هشتاد و چهار به دور دوم کشیده شده بود. دوست زحمتکش و خوشفکری بود و کارش را دوست داشت و همیشه پیگیر بود. می‌خواند و می‌نوشت و سفر می‌رفت. مطابق معمول، من هم که اگر آژان مفت پیدا کنم تا کلانتری می‌روم، زحماتی برایش داشتم. به‌ویژه وقتی مشغول تصحیح قوانین الاصول مرحوم میرزای قمی بودیم، یاریمان رساند. یادش بخیر!
بعد از مهاجرت به تهران، به حکم «از دل برود هر آنکه از دیده برفت»، روابطمان قطع شد. سال 88 چندبار با او تماس گرفتم برای یافتن نسخه‌ای. او هم مهربانی کرد... و دیگر تمام.
من یک وبلاگ دارم به نام خودم که عنوانش «عاقبت عدم فرار از مدرسه است»  و در آن گزارش جلسات درس‌های مختلفم در دانشگاه‌های مختلف را می‌نویسم و پل ارتباطی بین من و همراهانم در کلاس است (شما بخوانید: می‌نوشتم و بود). روزی دیدم روی یکی از پست‌هایم با عنوان «این روزها این ابیات را فراوان یاد کرده‌ام» که شعری از فروغ فرخزاد را در آن آورده بودم، پیامی گذاشته شده. چرا دروغ؟ از دیدن و خواندنش خوشحال شدم. مجید بود. نوشته بود: 
بنویسید بالای این وبلاگ:
عاقبت فرار از قم.
ارادتمند همیشگی‌تان
چهارشنبه 30 بهمن 1392. 18:08
بلافاصله پاسخ دادم:
درود مجید جان. چطوری برادر؟ یاد این بنده فرمودی، امید که خدا یادت کند! سپاس. ارادتمند- باغبان
این گذشت. سال نو شد و ما به قدر یک سال دیگر کهنه شدیم. روزی دیگر در پیغام‌های وبلاگ این نامه را گذاشت:
سلام 
سال نوی شما مبارک 
یک شماره به این حقیر بدهید. قول می‌دهم مزاحم نشوم و فوت نکنم و اس‌ام‌اس خاک‌برسری هم برایتان ننویسم.
سه‌شنبه 19 فروردین 1393. 03:30 ب.ظ
خیلی خندیدم، چون «کارهای خاک‌برسری» تکیه کلام خودم بود و اصلا فکر نمی‌کردم یادش مانده باشد. پاسخ دادم و شماره را برایش فرستادم.
***
ایام برگزاری نمایشگاه کتاب بود که زنگ زد. از صدایش شناختمش. دعوتم کرد بروم نمایشگاه، بخش سرای اهل قلم. گفتم اگر بشود می‌آیم؛ ولی نرفتم. بعد از نمایشگاه دوباره زنگ زد که «نمایشگاه که نیامدی دست‌کم قراری بگذار همدیگر را ببینیم!»، از قضا، آن روز تهران بودم. گفتم که تا ساعت پنج درس دارم و بعد از آن می‌توانم. قرار گذاشتیم بروم خانه کتاب. **مسلمانان! آنجا خدای نکرده مرکز کتاب ایران است
من با اینکه به سبب وضع چشمانم از نور گریزانم، از اداراتی که سالن‌های تنگ و تاریک دارند و به زور مهتابی‌های سقفی روشن می‌شوند و بی‌آن‌ها ظلمات مطلق است و نیز از اتاق‌های غبار گرفته کارمندی که نوری ندارند گریزانم. خانه کتاب را چند سال پیش‌تر، وقتی برای انجام کارهای بیمه نویسندگان به آنجا رفته بودم این‌طور دیدم. بگذارید همین‌جا به مسئولان فرهنگی کشور بگویم که مسلمانان! آنجا خدای نکرده مرکز کتاب ایران است. پس باید ساختمانش متناسب با این مفهوم طراحی شود، ساختمانی که یادآور کتاب باشد و دورتادورش را بستانی کوچک و سبز فرا گرفته باشد تا «الکتب بساتین العلماء» مابازای خارجی هم داشته باشد. لطفا، فکری برای این موضوع بکنید! البته، برای من موضوع فقط عشق به کتاب نیست. از شما چه پنهان، برایم خیلی هم فرق نمی‌کند برای کتاب چه می‌کنند و چه می‌شود کرد، ولی بعضی از بهترین مردمی که در طی این سال‌ها دیده‌ام در همان ساختمان نحیف و اتاق‌های تاریک کار می‌کنند و زحمت می‌کشند که حقشان این نیست و دوست دارم در فضای بهتری زندگی کنند. بگذریم.
در خانه کتاب بود که فهمیدم او معاون آموزشی، پژوهشی، فرهنگی موسسه شده که من همواره به شوخی یک «و غیره» هم به آن اضافه می‌کردم. در اتاقی که طول و عرضش تناسبی با هم نداشت نشستیم و حرف زدیم و چون ساعت اداری تمام شده بود و چای نداشت، رفتیم بیرون و به حساب او چیزی خوردیم و دعوتم کرد مدیر منشورات خانه کتاب باشم و کمک کنم کیفیت آثار موسسه بالا برود. خبر نداشت چندسال است دیگر ویرایش نمی‌کنم و خودم را بازنشسته کرده‌ام؛ درست بعد از نوشتن مصائب آقای ویراستار. 
آن وقت، هنوز ماهنامه‌های کتاب ماه تعطیل نشده بود. گفتم که من همه روزهایم را یا درس می‌دهم یا درس می‌خوانم و شب‌ها هم می‌خوانم و می‌نویسم. گفت: هفته‌ای دو روز هم برای ما وقت بگذار. چه می‌توانستم بکنم؟ دوست داشتم همراهیش کنم. قبول کردم کمکی بکنم. خوشحال بودم از اینکه آدم درستی را برای این کار انتخاب کرده‌اند؛ گرچه اگر من بودم ریاست یا دست‌کم معاونت یکی از کتابخانه‌های این کشور را به او می‌دادم. 
در دانشکده طب سنتی که بودم، همکار عزیزی داشتیم به نام عموحسن که پیرمرد باصفا و مهربانی بود و به گلکاری علاقه زیادی داشت. من بخشی از علاقه‌ام به گل و گیاه را در این سال‌های اخیر به او مدیونم هنوز از حسن‌یوسف‌هایی که او نخست بار به من داد تکثیر می‌کنم. تنها اشکالی که عموحسن داشت این بود که مثلا کاکتوس را با حسن یوسف در یک گلدان می‌کاشت و حواسش به این نبود که یکی هر دو روز یکبار آب می‌خواهد و یکی هفته‌ای یکبار. من بعدها مجبور شدم با قبول زحمت فرورفتن خارهای ریز وحشتناک یک کاکتوس زبان‌دراز آن را به گلدان دیگری منتقل کنم که نمی‌دانم زنده ماند یا نه، چون مدت‌ها پیش از رفتنم از خانه کتاب همه گل‌های اتاق را به همکارم سپردم و او هم پیش از رفتن آن‌ها را میان همکاران خوبمان تقسیم کرد. امیدوارم ولی زنده باشد. **حیف آدم‌های با استعداد
از بیان رفتار عموحسن می‌خواستم این نتیجه اخلاقی را بگیرم که حیف است آدم‌های بااستعداد کشور را در جایی قرار دهیم که انرژی‌شان هدر برود و خسته شوند. خانه کتاب به نظر من برای او جای کوچکی بود؛ هنوز هم همین اعتقاد را دارم.
ترم که تمام شد و بعد از برگزاری امتحانات، یک روز دیداری ترتیب داد برای ملاقات با مدیرعامل موسسه و با هم رفتیم دفتر او و خیلی کوتاه سخن گفتیم. ساعت یک بعدازظهر بود. آقای میرزایی میان سخنانش اشاره کرد که قصد دارد خانه ویرایش را هم در خانه کتاب تاسیس کند و ابراز خوشنودی کرد از اینکه من هم ویراستارم و می‌توانم کمکی به این کار بکنم. استقبال کردم و تشکر و قول همکاری دادم. کمی هم درباره فصلنامه‌های نقد کتاب که جایگزین کتاب‌های ماه شده بود سخن گفتیم و خواست که بهترین کار را در تولید آن‌ها انجام دهم، اما نگران بود از اینکه من از آن آدم‌های وسواس ملانقطی باشم و... . جان کلامم در آن روز که تعهدم به کاری بود که مسئولیتش را پذیرفته بودم سه چیز بود: ابراز نگرانی از اینکه با دو ایده‌آلیست در حد لالیگا چه باید بکنم؛ دوم اینکه با همه توانم تلاش کنم برای بهبود کیفیت کتاب‌ها و نشریات موسسه و اینکه هیچ سطری از چشمانم دور نخواهد ماند، و دیگر اینکه خواستم تا وقتی در موسسه کار می‌کنم چند نیرو را آموزش دهم تا موسسه بتواند از خودش در انجام کارها سود ببرد و متکی به افراد بیرون از مرکز نباشد.
همه چیز به خوبی تمام شد. قرار شد قرارداد و حکم مرا بنویسند و کار را شروع کنیم. از دفتر جناب مدیر آمدیم بیرون و من همان روز عازم سفری دیگر شدم. 
روز ورودم به خانه کتاب پس از بازگشت از سفر که روزهای نخست تیرماه نیز بود حکمی به دستم دادند که تصویرش را می‌بینید. نمی‌دانم چطور، ولی ابتدا مدیر خانه ویرایش ایران و سپس مدیر کتاب و نشریات موسسه خانه کتاب شده بودم.
انتهای پیام/و

94/01/31 - 09:13





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن