تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به من ايمان نياورده است آن كس كه شب سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد. به من ايمان ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827730341




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بي پول شدگان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بي پول شدگان
بي پول شدگان پرونده اي براي فيلم دوست داشتني گرم و پرفروش اين روزها، «بي پولي»کسي که بعد از ديدن «بي پولي» از اينکه وقت و هزينه اش را صرف آن کرده، پشيمان نمي شود. فيلم از لحاظ ساختار سينمايي با اينکه فيلم کاملي نيست و انسجام ساخته قبلي اش- بوتيک- را ندارد ولي فيلمي است که سکانس هاي گرم و جانداري دارد. نعمت الله از بازيگرها بازي هاي خوب و متفاوتي گرفته. بي پولي با اينکه ماجراي تلخ ندارشدن يک آدم را نشان مي دهد ولي آنقدر کمدي موقعيت و کلامي دارد که زهر ماجرا گرفته شود و ته فيلم تماشاچي را اميدوار به خانه اش بفرستد. کافي است که تماشاگران فيلم «دستفروش» (محسن مخملباف) را که تمي شبيه به بي پولي دارد، با ساخته نعمت الله مقايسه کنند تا اين نکته دستشان بيايد. بي پولي طبقه متوسط جامعه را روايت مي کند (طبقه اي که نه مثل پولدارهاي مايه دار دغدغه شان چيز ديگري باشد) و نه مثل مفلس ها فضاي درب و داغوني دارند و طيف زيادي از ماهم در اين طبقه زندگي ميکنيم خيلي ها با آن هم ذات پنداري مي کنند و مطمئنا خيلي از سکانسهاي فيلم براي مخاطبان موقعيتها و ديالوگ هاي آشنايي دارد. بي پولي با اينکه زندگي کردن و فلاکت در روزهاي بي پولي را نشان مي دهد اما اميدوار است و کاملا معتقد است «خدا روزي رسونه» فيلمي که از نظر سينمايي شاهکار نيست ولي با حال و هواي خاصش مي تواند به يکي از خاطره هاي دوستداشتني سينما دوست هاي ايراني تبديل شود.جيب خالي پز عالي وقتي بي پولي را ديدي چه احساسي داشتيد؟ اعصابتا به هم ريخته بود يا حسابي دپ زده بوديد و حتي گريه مي کرديد يا قاه قاه مي خنديديد؟ شايد کمتر کسي هست که سالن سينما را بعد از ديدن بي پولي ترک کند و حس و حالش از اين دو حالت خارج باشد البته در اين بين حالت سومي هم وجود دارد و آن حس بي تفاوتي است که شايد فقط شامل حال کساني مي شود که تا به حال طعم بي پولي را نچشيده اند. ولي هر کسي که يک بار- فقط يک بار- آن هم به مدت کوتاهي دچار بي پولي شده باشد، در طول ديدن فيلم يک جايي قلابش به فيلم گير مي کند و آن موقعيت در ته ذهنش ته نشين مي شود. اصلا همين ته نشين شدن و گير کردن قلاب است که باعث مي شود آنهايي که به تماشاي فيلم نشسته اند، دائم اين صحنه ها را با آب و تاب براي هم تعريف کنند و بلافاصله آنها را به يکي از خاطرات شخصي خود گره بزنند. نکته جالب هم اينجاست که بيشتر اين صحنه هاي قلابدار و حس ها، مشترک است مرور بعضي از اين سکانس ها خالي از لطف نيست، سکانس هايي که حداقل بين بروبچ تحريريه خيلي طرفدار داشت.هفت موقعيت دوست داشتي بي پولي که نمي توانيم از آنها بگذريم و فراموششان کنيم 1- در برج عاج از شرکت به ايرج زنگ زده اند. وقتي به شرکت مي رسد منشي عوض شده. منشي دو تاپاکت چک تسويه حساب به ايرج ميدهد يک چک حقوق و يک چک پاداش اما ايرج که حسابي از اينکه معادلاتش به هم خورده شاکي است. آبدارچي را صدا مي کند: «آقا کمال، بيا اين چک تقديم به شما»، «يعني نقدش کنم»، «تقديم به تو يعني مال خودت»سکانس هاي مشابه: وقتي پولدار است و کارگرهاي شهرداري را مي بيند بدبختي شان را مسخره مي کند.وقتي گيتا به دنيا آمده و بيژن نمي تواند چک را دو ماه زودتر پاس کند، ايرج عارش مي آيد به پيشنهاد بيژن از احمد رنجه قرض بگيرد. ايرج وقتي بچه هاي شرکت درباره بي پولي اش به منشي توضيح مي دهند با عصبانيت از آنجا بيرون مي آيد و مي گويد «براي همتون متأسفم». ايرج وقتي فکر مي کند پول احمد رنجه را برگردانده به او مي گويد: «تو هم براي من تموم شدي». ايرج حاضر نيست به سلماني مجاني برودديالوگ برگزيده: ايرج هنوز بي پول نشده، توي ماشين با بيژن نشسته و جلويش توي خيابان ماشين شهرداري را مي بيند که کارگرها سوارش هستند «از بدبختي بدم مي آيد» قلاب موقعيت: اين اتفاق بيشتر براي افرادي افتاده که فکر مي کنند کارشان درست است و اگر از جايي که در آن مشغول به کار هستند بروند، کار با کله زمين مي خورد و اگر طاقچه بالا بگذارند، صاحب کار نازشان را مي کشد و کلي خيالبافي ديگر. اما ماجرا زماني تراژيک مي شود که نه کار با کله زمين مي خورد و نه از نازکشيدن صاحب کار خبري هست و از همه بدتر اينکه کسي هم طالب او نيست. همه اين آدم ها که اتفاقاً تعدادشان هم کم نيست بدجوري با شرايطي که ايرج بعداز بيرون آمدن از شرکت دچارش مي شود، همذات پنداري مي کنند به خصوص آنجايي که او منتظر تماس صاحبکار و معذرت خواهي اوست اما در مراجعه به شرکت با اوضاع ديگري روبه رو مي شود.2- بخور، سير شي باران مي بارد. شکوه گيتا را بغل کرده و مشغول دانه دادن به کبوترهاست در همين احوال دعا هم مي کند «خدايا به حق همين بارون اين بي پولي ما تموم بشه» يکهو از داخل خانه صداي انفجار مي آيد ايرج زودتر به آشپزخانه ميرسد تکه هاي تن ماهي به هه ديوارها و سقف آشپزخانه چسبيده، شکوه هول کرده «حواسم رفت به دونه دادن کبوترها» ايرج از اين همه بي خيالي شکوه عصباني است «حتما همين يک دونه رو هم داشتيم» شکوه متوجه بدبختي شان شده؛ «آره». با از دست دادن اين تن ماهي گرسنگي به بي پولي اضافه مي شود. سکانس هاي مشابه: ايرج و شکوه به مراسم عزاداري امام حسين(ع) مي روند البته ايرج يک قابلمه زير بغلش دارد. شکوه و ايرج به مهماني دعوت شده اند و هرچه از دستشان بر مي آيد براي خودشان غذا مي ريزند. ديالوگ برگزيده: وقتي در مهماني ايرج بشقاب غذا را از غذاهاي جور واجور پر مي کند به شکوه تاکيد مي کند: «بخور، سير شي!».قلاب موقعيت: درد گرسنگي از آن دردهاي اساسي بي پولي است و درست در همين مواقع است که با اين جملات آشنا از طرف يکي از نزديکانتان روبر مي شوي؛ «حسابي بخور، سير شي»، گوشتاشو خالي بخور»، «بيا اين جوجه هارو هم بخور، سالاد ماکاروني بکش خوشمزس» و... اين ولع داشتن براي خوردن و بلعيدن غذاها و از آن بدتر اصرار بر انجام آن براي ديگران در مهماني ها و عروسي ها براي هر کسي بهانه هاي خاص خودش را دارد براي همين است که مخاطب در سکانس جشن تولد وقتي که ايرج بشقابي مملو از غذاهاي جورواجور جلوي شکوه مي گيرد و مي گويد بخور سيرشي، پقي مي زند زير خنده. بدون شک خاطره اي با همين حال و هوا در کسري از ثانيه در همان لحظه از ذهن خيلي ها مي گذرد.3- همه فداي يکيايرج، گيتا را يک دستي توي بغلش زده و درخانه را باز مي کند. شکوه يک کيسه نايلون روي سرش کشيده که زير باران خيس نشود و يک نان بربري و يک تکه پنير توي کيسه نايلون دستش است. دارد حسابي گريه مي کند و گريه و ناله اش با هم قاتي شده و با همين گريه و ناله مي گويد: «آب شدم از خجالت. سوپريه گفت خانوم، شما به ما بدهکارين، شش تومن ته کيفم داشتم دادم به اش. آخه چرا به آدم نميگي نسيه گرفتي؟ اين بچه چرا گريه مي کنه؟» اين اولين باري نيست که ايرج از ترس اينکه ديگران بفهمند بي پول است زنش را جلو مي اندازد و فدا مي کند.سکانس هاي مشابه: ايرج قبل از دوران بي پولي از زنش يک چک گرفته بود تا با آن رشوه بدهد. چک که برگشت مي خورد، ايرج دم در نمي رود و به همين اکتفا مي کند که دم آيفون تصويري بگويد زنش خانه نيست. ايرج دانشگاه شکوه را در عوض يک ميليون و نيم پول به احمد رنجه مي فروشد تا رنجه به دانشگاه برود. وقتي ديگر چيزي براي خوردن ندارند، ايرج تمام طول راه خانه تا سوپر سعي مي کند که شکوه را قانع کند تا از مغازه چيزي کش بروند. ديالوگ برگزيده: مامور ليزينگ سراغ شکوه آمده و دارد توضيح مي دهد که اقساط ماشين شوهرش پرداخت نشده. در همين گير و دار، شکوه مي فهمد که فروش ماشين در کار نبوده و ايرج دروغ گفته. همان لحضه ايرج بي خبر از همه جا از راه مي رسد و در مقابل داد و فرياد شکوه مي گويد: «چکتو گرفتم 500 تومنم ته جيبمه».قلاب موقعيت: نمي شود درباره اين موقعيت چندان صحبت کرد؛ همين بس که بعضي ها وقتي بي پول مي شوند ممکن است دست به خيلي کارها بزنند و ارزش هايشان را زيرپا بگذارند. آدم وقتي اين موقعيت ها را مي بيند شايد همذات پنداري نکند اما حسابي براي اين اتفاقات شرمنده مي شود.4- چوب حراج بر دنيا شب است. ايرج، گيتا را روي پايش مي گذارد و بين قربان صدقه رفتن ها آرام آرام سنجاق قفلي را که روي سينه گيتا هست باز مي کند؛ «بابايي... اين قلبه مال من و ان يکاد هم مال تو، به ماماني هم ميگيم قلبه گم شده...» قلب در مي آيد و ايرج قبل از آنکه سنجاق را روي سينه گيتا بزند يکهو حس مي کند نکند اين هم از طلا باشد و جنس سنجاق را با دندانهاش امتحان مي کند «نه بابايي اين آب طلاست» و سنجاق را روي سينه گيتا مي زند. اما يکهو از قلب خبري نيست که نيست. «بابايي قلبه کو؟ بابايي...» گيتا را بلند مي کند و سعي مي کند با انگشت زدن توي دهان بچه بفهمد قلب را قورت داده يا نه «اخ کن... اخ کن...»؛ اما از قلب خبري نيست که نيست...سکانس هاي مشابه: دادن لاستيک هاي ماشين عوض قرض به پسر حاجي/ تکه تکه فروختن قسمت هاي غيرضروري ماشين ليزينگي/ فروختن سهم دانشگاه شکوه ديالوگ برگزيده: وقتي قلب طلا گم مي شود و دکتر مي گويد اگر بچه قلب را خورده باشد دفع مي کند ايرج مرتب دنبال قلب طلا مي گردد و مي گويد:«پي پي نکرد؟».قلاب موقعيت: باباهايي که يکدفعه کفگيرشان ته ديگ مي خورد با اين صحنه حال مي کنند چون دقيقا ياد لحظه هاي مي افتند که قلب دختر يا پسرشان را خالي مي کنند و با همان لحن بچگانه به آن طفل معصوم مي گويند: «بابايي اين پول هارو ازت قرض مي گيرم بعدا بهت ميدم، باشه بابايي؟».5- صورت سرخ با سيلي ايرج و شکوه مهمان خانه باجناقش هستند سر ميز شام يکهو آقاي باجناق تلفنش را جواب مي دهد آن ور خط يکي از آشناهاي باجناق مي خواهد برنج بفروشد. باجناق همه فاميل را دعوت مي کند تا برنج بخرند؛ «آقا برنج خوب هست کيلويي 250. اگه برسيم به دو تن، مي کنه کيلو200». باجناق گوشي را مي گيرد جلوي دهان يکي يکي مردهاي فاميل تا بگويند چند کيلو برنج مي خواهند. وقتي نوبت به ايرج مي رسد، شکوه به دادش ميرسد؛ «ما لازم نداريم ايرج...» اما ايرج کوتاه نمي آيد؛ «100 کليو مي گيرم براي بچه هاي شرکت 100 کيلو هم براي مامان اينا...».سکانس هاي مشابه: ايرج هميشه کت و شلوار پوش و خوش تيپ است و حتي از ساعتش هم نمي گذرد. پول قرض کردن براي اينکه شکوه به کلاس کنکور برود. باشکوه دعوا مي کند که اجازه ندارد به وسايل خانه دست بزند و حتي فروش آنها به کله اش بزند. ايرج وقتي حدس مي زند که بيژن برايش پول مي آورد، فورا به شکوه مي گويد همه فاميل را به مهماني دعوت کند. ايرج از اميرجعفر مي خواهد نقش راننده اش را بازي کند. براي اينکه به مهماني باجناق بروند آژانس مي گيرد. ديالوگ برگزيده: ايرج وقتي مجبور مي شود برنجهارا بخرد، فوري حساب کتاب مي کند و فقط زير لب مي گويد: «100تا 250 تومن، 100 تا 250 تومن...100 تا 250 تومن...». قلاب موقعيت: خيلي از آقايون از اينکه خانم هايشان متوجه بشوند که بيکار شده اند حسابي مي ترسند. به هر حال هر کسي به هر دليل دوست ندارد زنش بفهمد که او بيکارشده. اين افراد معمولا در اين شرايط يک جايي را براي خودشان پيدا مي کنند که ساعتي را آنجا بگذرانند يا دفتر رفيقشان، يا پارک.6- گدا به گدا؛ رحمت به خدابرف مي بارد ايرج روي پله جلوي ساختمان بسته شرکت نشسته و مي لرزد. آمده ماشينش را ببرد اما ماشينش را برده اند پارکينگ. يکهو سروکله رفيقش (افشين سنگ چاپ) پيدا مي شود. سنگ چاپ آمده بود پولش را پس بگيرد ايرج از اين موقعيت حسابي شاکي مي شود. ايرج که مي بيند سنگ چاپ کوتاه آمده دوباره شجاعتش را پيدا مي کند «حالا دوتومن داري بهم بدي؟»، «به جان پدرم ندارم»، «يک و نيم؟»، «به روح مادرم ندارم»،«يک تومن؟»، «به جان خودم ندارم»، «100 تومن هم نداري؟»، «يه چک 20 تومني ته جيبم دارم بدمش؟، «بده...»سکانس هاي مشابه: قرض گرفتن از احمد رنجه از استاد دانشگاه از بچه هاي شرکت از پسر حاجي. ديالوگ برگزيده: وقتي سنگ چاپ براي پس گرفتن قرضش مي آيد، «ايرج، برو خدارو شکر کن که گوشت رو نبريدم.» قلاب موقعيت: وقتي که پاي پول قرض گرفتن به ميان مي آيد، آشناهاي مختلفي از ذهنت مي گذرند که مي تواني به آنها رو بزني. اين وسط خانم ها خيلي در شناسايي اين آدم ها تبحر دارند اما قضيه وقتي جالب مي شود که تو از آدمي که توسط خانمت شناسايي شده، قبلا پول قرض گرفته باشي و به او نگفته باشي.7- بوي بهبود از اوضاع جهانته جيب ايرج و شکوه کاملا خالي خالي است. بعد از اينکه شکوه راضي نمي شود تا از سوپرمارکت چيزي کش بروند و راهش را مي کشد و ميرود، ايرج يک پنج هزار توماني روي زمين پيدا مي کند که از کيف زني افتاده و دنبال شکوه مي دود اما شکوه راضي نمي شود که پنج هزار توماني را خرج کنند؛ «اين پول مال ما نيست...». اما ايرج براي خرج پنج هزار توماني تصميمي جدي گرفته «من همه تلاش خودمو کردم دنبالشم دويدم اما يهو ناپديد شد». هنوز جمله ايرج تمام نشده شکوه که انگار يک راه نجات ديده، پنج هزار توماني را از دستش قاپ مي زند و به طرف صندوق صدقات مي دود ايرج هاج و واج مانده توي سرش مي زند؛ «ننداز، ننداز...» اما شکوه تصميمش را براي پنج هزار توماني گرفته انگار پيدا کردن صندوق صدقات برايش يک روزنه اميد است.سکانس هاي مشابه: در اوج بي پولي، پرويز ازراه مي رسد و براي پيش قسط يک کار جديد، يک چک پول 200هزار توماني به ايرج مي رساند که در آن اوضاع نعمت بزرگي است. ايرج همه وسايل خانه را براي خرج بيمارستان گيتا فروخته و تنها توي خانه خالي روزگار گذرانده. گيتا و شکوه از بيمارستان برمي گردند و ايرج متوجه برگشتشان نمي شود. لحظه اي که شکوه، گيتا را کنار ايرج مي گذارد و ايرج چشم باز مي کند و دخترش را مي بيند، انگار دنيا براي ايرج روشن مي شود. شکوه وقتي مشغول تميز کردن اتاق گيتاست، زيرتخت گيتا قلب طلاي گمشده را پيدا مي کند. در آخرين صحنه فيلم ايرج اولين پولش را از کار جديدش مي گيرد و با چشم هاي تر به رو به رو نگاه مي کند. ديالوگ برگزيده: وقتي شکوه پنج هزارتوماني را به صندوق صدقات مي اندازد: «خدا به فرشته هاش مي گه ببين، اينا شام نداشتن، ببين ايناپول نداشتن واسه بچشون شيرخشک بخرن اما پول حروم نخوردن؛ ميگه، ميگه، بخدا ميگه. به خدا، خدا روزي رسونه.»قلاب موقعيت: اتفاق مشابه صندوق صدقات را همه مان يک جورهايي تجربه کرده ايم؛ وقتي در اوج گرفتاري هستيم يک جاهايي که خيلي گرفتاريم، انگار فقط باورها و عقايد ما نمي توانند به دادمان برسند و برايمان روزنه اميد باز کنند.منبع: همشهري جوان- ش 231
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 337]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن