واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار شنبه 16 آذر 1387 تعداد مشاهده : 63 روايت استحاله انسان جام جم آنلاين: در تئاتر گاهي اوقات، واقعيتها از شاكله عيني برآمده از محيط پيراموني برخوردار نيستند و روي صحنه تبديل به واقعيتهاي قراردادي و نمادين دنياي نمايش ميشوند. در چنين حالتي همه چيز با رمزگونگي پيچيده و نامتعارفي به زبان نشانهاي خاصي تبديل ميشود كه فقط با تاويل و تحليل دقيق آنها ميتوان به خود واقعيت پي برد. اين نشانهها همچون كدهايي براي رمزگشايي از شكل و محتواي اثر عمل ميكنند و پس از اين رمزگشايي ذهن مخاطب را به واقعيتهاي اوليهاي كه پيشنياز شكلگيري چنين نمايشي بوده، ارجاع ميدهند. واقعيتهاي چنين نمايشي هم همواره آكنده از غرابت و شگفتي هستند. گاهي اين غرابتها به يك دگرگوني اشاره دارد و اين دگرگون شدن به حدي نزولي و غيرقابل انتظار است كه ويژگيهاي چند ژانر نمايشي را به طور همزمان در قالب شاخصههاي كميك، فانتزيك و تراژيك به تماشاگر منتقل و نمايش نهايتاً از كمدي به درام و از درام به تراژدي استحاله پيدا ميكند. درست همانند مضمون بيمايگي و بلاهت ذهني كميك و يكسويه شده آدمها، تلخمايگي حاصل از پوچي و بيهودگي آنها و تمايل به قدرت و استحاله دردناك، بيبازگشت و تكاندهندهشان به حيوان. نمايش كرگدن، نوشته اوژن يونسكو به كارگرداني فرهاد آئيش كه اين روزها در تالار اصلي تئاترشهر اجرا ميشود، براساس چنين مضموني شكل گرفته است. در متن نمايش كرگدن مقولههايي چون قدرت و تمايل انسان به آن و نيز ميزان انطباقپذيري او به زبان نمايش و با استفاده از تمثيل كرگدن كه حيواني پوستكلفت، زشت اما قدرتمند به شمار ميرود، شكل نهايي پيدا كرده است. البته اين وجوه بيروني و نمادين نمايش محسوب ميشود و جنبههاي درون متني اثر اهميت بيشتر دارند. تكامل ذهني و جسمي انسان با رويكردي پارادوكسيكال و نامتعارف ارزيابي شده است؛ زيرا در نمايش انسان به جاي آن كه به موجود تكامليافتهتري از لحاظ جسمي و ذهني تبديل شود، سير تكويني متناقضي پي ميگيرد كه در اصل نوعي سقوط است و به موجودي بسيار زشت تغيير شكل ميدهد. بنمايههاي درونمتني چنين استحاله پرغرابتي هم همانا پوچي و بيهودگي انسان و زندگي و كاركرد حيواني و حتي ابزاري پيدا كردن انسان براي پيشبرد يك جريان سياسي و ايدئولوژيك قدرتمند است كه به اقتدارمندي خود او هم ميانجامد. قياس ذهن و جسم در متن نمايشنامه كرگدن، ذهن و جسم با هم به قياس در ميآيند و در نهايت جسم با تبديل شدن اكثريت افراد جامعه به كرگدن به عنوان عامل قدرت و سلطه بر ذهن پيروز ميشود. تنها استثنايي كه در اين ميان مورد توجه نويسنده بوده و البته در شرايط و فضاي ارائه شده نمايشنامه هم از نقش تعيينكنندهاي برخوردار است، آقاي برانژه است كه به مثابه بقاياي آخرين ذهن انساني برجا ميماند تا اميدي احتمالي هم به تولد و تكوين مجدد نسل انسان وجود داشته باشد. اما نكته متناقضي در اين موضوع است: براي احياي نسل مجدد انسان نياز به يك زن، يعني يك مونث هم هست، چون نسل انسان با يك مرد يا يك مذكر هرگز احيا نميشود. لذا اميد نمادين برانژه واهي است. اگر يونسكو ميخواست نسل انسان بماند، الزاماً بايد «ديزي» را هم از فاجعه كرگدن شدن برحذر ميداشت تا همراه برانژه به عنوان يك زوج بتوانند همچون يك آدم و حواي ثاني دوباره روند توالد و تناسل انسان را شكل بدهند. وقتي هر فردي به طور همزمان از «منِ انسان» و «منِ فلسفي»اش تهي ميشود، به دونپايهترين مرتبت حيواني تنزل مييابد. اين استحاله روحي و رواني به طور تدريجي شكل ميگيرد و مهمترين زمينه و بستر تحقق آن، بياختياري، از خود بيگانگي و بيدفاع بودن انسان است. همين او را براي تسليم بيقيد و شرط در برابر هر نوع قدرتي آماده ميكند، چون ميخواهد سهمي در اين قدرت داشته باشد. كمدي تراژدي نمايش كرگدن يك كمدي تراژدي ابزورد است كه در وجوه كميك آن نگرههاي فانتزيك هم به چشم ميخورد. مضافاً اين كه در كنار بنمايههاي سياسي و اجتماعياش داراي بنمايه فلسفي هم هست كه به چرايي و چگونگي بيهويت شدن و الناسيون انسان در قرن بيستم نظر دارد. در نمايش كرگدن آدمها از لحاظ ذهني به حداقل رسيدهاند و يونسكو گاهي با قرينهسازيهاي دو نفره براي پرسوناژها نشان ميدهد كه هر دو نفر آنها يك نفر به نظر ميرسند و تازه اين يك نفر هم داراي عارضهمندي است. مخاطب به اين نتيجه ميرسد كه تغييري در درون آنها رخ داده است كه همانند همان كرگدن شدن بسيار وحشتناك و از حد تصور هم فراتر است. هدف اصلي اوژن يونسكو از انتخاب كرگدن، ميزان انطباقپذيري، سر به راهي و بلاهت بيچون و چرا و در عين حال زشتي، پوستكلفتي و قدرت زياد و بيتوجهي به آسيبهاي احتمالي پيرامونياش بوده است. از لحاظ اجرا بايد گفت كه نمايش كرگدن داراي فراز و فرود است. ذهنيتي بينابيني ناشي از نداشتن شناخت كامل و قطعيت يافته از كليت و جامعيت متن و ردگيري همه ژرف ساخت اثر (دادههاي محتوايي آن) باعث شده است كه در همه حوزهها همراه ويژگيها با كاستيهايي نيز روبهرو شويم و در نهايت، تماشاي اجرايي را به پايان ببريم كه وجوه كميك و فانتزيك آن در كل بر جنبههاي تراژيك و فلسفي اثر غلبه پيدا كرده است؛ در حالي كه در متن نمايشنامه از نيمه به بعد، جنبه تراژيك غالب ميشود. در اجراي فعلي با چنين نگرهاي روبهرو نيستيم و اجرا طوري است كه سخنان بسيار جدي و محكم برانژه در پايان نمايش هم باز كميك به نظر ميرسد. اما چرا اين اتفاق رخ داده است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت نمايش كرگدن اساساً بر نامتعارفنمايي شكل گرفته و براي هر چه برجستهتر و دركشدنيتر بودن اين ويژگي لازم است پيش از استحاله شدن آدمها به كرگدن، آنها از لحاظ نمايههاي بيروني، فيزيكي و جسمي در اوج باشند تا تبديل شدنشان به كرگدن كه نوعي استحاله و حتي«گروتسك» هم است، براي تماشاگر عجيبتر، پرغرابتتر، نارواتر و غيرطبيعيتر جلوه كند. اما آدمها در اين اجرا قبل از استحاله شدن به كرگدن تا حدي كم و كوچك شدهاند، در حالي كه هدف اوژن يونسكو كم شدن ذهني، دروني و ناتواني روحي و رواني آنها بوده است و نه ظاهرشان. همين اتفاق غيرضروري در نمايش رخ داده است. موارد فوق نشان ميدهد كه فرهاد آئيش برخي قراردادها و تابعهاي ذهني خود را بر ذهنيت اوژن يونسكو تحميل كرده است. اجرايي دوگانه طراحي صحنه و دكور و لباس كه از سوي محسن شاهابراهيمي انجام شده نيز همين نگره را نشان ميدهد. دكور صحنه اول كاربري نمايشي زيبا و خوبي دارد، چون زمينه را براي جمع شدن و جايگيري آدمها در فضاي شهر و نيز شلوغي و سر و صداي لازم را كه يكي از الزامات نمايش كرگدن محسوب ميشود، فراهم ميكند. طراحي صحنه دوم كه محيط اداره را نشان ميدهد، متاسفانه تركيبي دوگانه دارد و آميزهاي از معماري دادگاه و كليساست. با اين تفاوت كه علائم و نشانههاي اين دو مكان حذف و نهايتاً هر دو با هم تركيب شدهاند و البته نمايه دادگاه بودن آن بيشتر است و اساساً به هيچ محيط ادارياي شباهت ندارد. بخش سوم دكور كه در آن ژان و برانژه با هم روبهرو ميشوند، كاربري نمايشي پيدا كرده است و به همان اندازه كاربري مناسب ديگري هم در پايان نمايش دارد. ناگفته نماند كه يكي از تمايزات نمايش كرگدن و نيز تفاوت نگرش اوژن يونسكو درخصوص تئاتر ابزورد با ديگران آن است كه برخلاف بقيه كه صحنه اين نوع نمايشها را الزاماً تهي و كمدكور ارزيابي كردهاند، او به دكور زياد اهميت ميدهد و هرچند اين ويژگي كاملاً خوب درنيامده، اما محسن شاهابراهيمي در كل به كاربري دكور نظر داشته است. چهرهپردازيها كه از سوي فريبا ايزدشناس انجام شده است تا حدي سرسري و قراردادي به نظر ميرسند. موهاي بلند برخي بازيگران يكي از آن غرابتنماييهاي بيدليل است. اين آدمها در متن به شكل بلاهتآميزي منطقدان و منطقنگر جلوه داده شدهاند تا تناقضات ذهني و بسترساز كرگدن شدن بيشتر نمايانده شود، ولي چهرهپرداز نمايش واقعاً آنها را به جاي برخي فيلسوفان و روشنفكران واقعي گرفته است. از ميان بازيگران بايد اول به بازي خوب، تاثيرگذار و درخشان احمد ساعتچيان و سپس به بازي شهاب حسيني اشاره كرد كه به تناسب نقشها و فيزيك بدنيشان جلوه بيشتري دارند. همچنين ميزانسنها در كل مناسب هستند و با موقعيتها و رخدادهاي گوناگون نمايش هماهنگي دارند و فرهاد آئيش در اين حوزه موفق است. نمايش كرگدن در كل همان طور كه اشاره شد، اجرايي بينابيني و دوگانه و نهايتاً حامل برخي ويژگيها و كاستيهاست. اين دوگانگي سبب شده است كه روند كرگدن شدن آدمها در ذهن تماشاگر به طور كامل به باور درنيايد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]