تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):توفيق [انجام كار نيك] از خوشبختى و بى توفيقى از بدبختى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816220311




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انسان از نسل ميمون؛ خرافه علمي!


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: انسان از نسل ميمون؛ خرافه علمي!
به طور كلي وجود فكر و عقل و حيات و حركت و قدرت و اراده در عالم خلقت به هيچ صورت، جز با اتكا به عالم امر، قابل توجيه نيست. روح مجرد است كه منشأ عقل و حيات و اراده است و روح نيز موجودي است از عالم امر. اگر بخواهيم عالم خلقت را مستغني از روح مجرد توجيه كنيم، بايد بپذيريم كه در ميان مواد معدني ناگاه چيزي خودبه خود، بدون نياز به محرك خارجي به حركت بيفتد يا يك ماده معدني ناگهان به يك ماده آلي تبديل شود يا يك ماده معدني شروع كند به خود و ديگران انديشيدن. آنها كه مي خواهند عالم خلق را اين گونه توجيه كنند ناچار بايد متوسل به خرافاتي از اين قبيل كه عرض شد بشوند و همان گونه كه در ماترياليسم ديالكتيك مي بينيم، اين نقاط را در محفوفه اي از خرافات و غفلت زدگي ها بپيچند تا انسان درنيابد كه دچار اشتباه شده است.
في المثل مفهوم مكان خودبه خود انسان را بدين حقيقت مي رساند كه جهان نامحدود و بي نهايت است و پذيرش اين امر، ايمان آوردن به خداوند و جهان لايتناهاي آخرت است. تصور مكان خودبه خود انسان را بدين پرسش مي كشاند كه «پايان عالم كجاست؟» يا «آسمان به كجا منتهي مي شود؟». هر ديواره انتهايي كه بخواهيم براي آسمان يا عالم خلقت قائل شويم، باز مواجه با اين سؤال مي شويم كه «آن ديواره ي انتهايي در كجا قرار دارد؟» يا «بعد از آن چيست؟». اگر نخواهيم قبول كنيم كه عالم نامحدود و بي نهايت است و آسمان تا هر كجا كه بروي آسمان است و به جايي ختم نمي شود دچار يك دور تسلسل باطل
مي شويم و مسئله همواره لاينحل باقي مي ماند، مگر اينكه بپذيريم كه عالم نامحدود است و پذيرش اين امر في نفسه به معناي پذيرفتن «عالم امر» يا «عوالمي فراتر از عالم ماده» است.
درباره ي زمان نيز مسئله همين است. مفهوم زمان خودبه خود ما را به اين سؤال مي كشاند كه «زمان از كي آغاز شده است؟» يا «كي زمان به پايان مي رسد؟». هر نقطه ي نهايي كه بخواهيم براي آغاز يا پايان زمان قائل شويم به ناچار خود قطعه اي از زمان است و باز هم مسئله به همان صورت برجاي خود باقي است. اگر نخواهيم مفاهيم «ازلي» و «ابدي» را قبول كنيم، اين دور باطل هرگز حل نخواهد شد، مگر آنكه مفاهيم ازل و ابد را بپذيريم و اين پذيرش في نفسه ايمان آوردن به خدايي است كه
هو الاول و الاخر(1).
براي پرهيز از اطناب كلام بايد بگوييم كه در همه ي موارد ديگر نيز مشكل از همين قرار است. پرسش كردن از حركت اوليه (محرك اوليه)، علت اوليه (علت العلل)، اراده ي اوليه... و بالأخره موجود اوليه يا
واجب الوجود لاجرم به ايمان مذهبي منتهي مي شود، مگر اينكه انسان خود را به غفلت بزند و با پرسش هايي انحرافي، فكر خود را از پرسش اصلي برگرداند.
في المثل ماترياليست ها براي آنكه از مشكل لاينحل «محرك اوليه» خلاص شوند و ايمان به خدا نياورند، منشأ حركت را به تضاد دروني اشيا بازمي گردانند، در حالي كه اين كار فقط به تأخير انداختن همان پرسش اصلي است. حالا در جواب اينكه «منشأ تضاد دروني اشيا چيست؟» چه بايد گفت؟ گذشته از آنكه باز هم مشكل نياز حركت به محرك خارجي بر سر جاي خويش باقي است و اگر پاي فوتباليست ها به توپ فوتبال نخورد، تا دنيا دنياست توپ خودبه خود حركت نخواهد كرد.
پرسش از نخستين انسان نيز يكي از همين مشكلات اساسي است كه جز با اتكا به عالم امر و توجيه و تفسير مذهبي قابل حل نيست. هيچ نوعي خودبه خود به نوع ديگر تبديل نخواهد شد. براي حقير بسيار
شگفت آور است اينكه آدم هايي ظاهراً عاقل فرضيه ي جهش(2) را به مثابه يك حرف عاقلانه مي پذيرند. اگر كسي قدرت دارد كه خود را به نوعي ديگر تبديل كند جهش بيولوژيك نيز امكان وقوع دارد. كدام عاقلي اين تغيير خودبه خودي را مي پذيرد؟ جهش يك تغيير ماهوي است و قبول كردن اينكه تغيير در ماهيت اشيا خودبه خود روي دهد از اعتقاد داشتن به خلق الساعه خنده دارتر و احمقانه تر است.
چگونه ممكن است كه انسان از نسل ميمون باشد؟ اين يك خرافه ي علمي(!) است و متأسفانه علم امروز از اين خرافه ها بسيار دارد. انسان بدوي با آن مشخصاتي كه در كتاب هاي تاريخ تمدن نوشته اند زاييده خيالات الكليستي غربي هاست. نه اينكه موجوداتي با اين مشخصات وجود نداشته اند، خير؛ موجوداتي اينچنين در كره ي زمين زيسته اند، اما بدون ترديد انسان امروز از نسل آنها نيست و آنها هم از نسل ميمون نبوده اند. امكان تبديل و تطور خودبه خودي انواع به يكديگر هرگز وجود ندارد. تغييراتي كه در يك نوع گياه يا حيوان به وجود مي آيد صرفاً در حد انقراض، اصلاح و تكامل است، نه استحاله به انواعي ديگر.
درباره ي آغاز زندگي انسان بر كره ي زمين و پايان كار او نظر قرآن و روايات بسيار صريح و روشن است. سير حيات بشر بر كره ي زمين از يك زوج انساني به نام آدم و حوا (س) كه از بهشت برزخي هبوط كرده اند آغاز شده است. اولين جامعه ي انساني روي كره ي زمين امت واحده ي حضرت آدم(ع) است كه در محدوده ي كنوني مكه و اطراف آن در حدود هفت تا
ده هزار سال پيش تشكيل شده است. بين اين انسان هاي اوليه و
نسل هايي كه فسيل هاي آنها مورد مطالعه ي تروپولوژيست ها قرار گرفته است، پيوند موروثي وجود ندارد. آنچنان كه از باطن كلام خدا و روايات برمي آيد، نسل اين انسان ها هزارها سال پيش از هبوط در كره زمين انقراض پيدا كرده است.
قرآن مجيد و روايات جز در مواردي بسيار معدود، درباره مشخصات مادي و ظاهري زندگي اين امت واحده سكوت كرده اند و اصولاً نبايد هم توقع داشت كه قرآن و روايات اصالتاً به صورت ظاهري زندگي امت ها و اينكه چه مي خورده اند، چه مي پوشيده اند يا با چه وسايلي كشاورزي و دامداري مي كرده اند نظر داشته باشند. اگر مي بينيم كه تفكر امروز غرب در سير تاريخي تمدن تنها به همين وجوه مادي از زندگي جوامع انساني نظر دارد بدين علت است كه فرهنگ غرب و علوم رسمي، از تاريخ تحليلي صرفاً اقتصادي دارند و البته از لفظ «اقتصاد» نيز به مفهومي خاص توجه دارند كه در فصل هاي گذشته اجمالاً بدان پرداخته شد.
قرآن و روايات تاريخ زندگي بشر را بر محور حركت تكاملي انبيا بررسي كرده اند و حق هم همين است. به همين علت، في المثل اگر چه ما
نمي دانيم كه حضرت ابراهيم خليل الرحمان(ع) با چه وسايلي كشاورزي مي كرده اند، اما از جانب ديگر، جزئيات امتحانات الهي ايشان را در سير و سلوك طريق خدا به طور كامل مي دانيم.
در آيه ي مباركه ي 30 از سوره ي «بقره»(3) هنگامي كه پروردگار متعال قصد خويش را از گماردن خليفه اي در كره ي زمين ظاهر مي سازد، جواب فرشتگان به گونه اي است كه گويا تاريخ نسل هاي منقرض شده انسان هايي ديگر را در كره ي زمين مي دانند و بر سفاكيت و فسادانگيزي آنان آگاهي دارند. همان طور كه در فصل گذشته در نقل فرمايش حضرت علامه طباطبائي(ره) بدان اشاره رفت، احتمالي قريب به يقين وجود دارد كه بتوان از آيه ي مباركه ي مذكور برداشتي آنچنان داشت كه عرض شد. رواياتي هم كه بتوانند مؤيد اينچنين برداشتي باشند وجود دارند.
حضرت علامه طباطبائي(ره) در بيان اينكه «انسان نوعي مستقل و غير متحول از نوع ديگر است» در تفسير «الميزان» ذيل آيه ي نخست از سوره «نساء» فرموده اند: ... آياتي كه گذشت براي اين بحث هم كافي است. چون آيات قبل انسان موجود را كه با نطفه توالد مي كند منتهي به آدم و زنش مي داند و خلقت آن دو را نيز از خاك مي شناسد. پس نوع انسان به آن دو بازمي گردد، بدون اينكه خود آن دو بچيزي همانند و يا همجنس منتهي شوند، بلكه آنها آفرينشي مستقل دارند.
اما آنچه كه امروز نزد علماء طبيعي و انسان شناسي معروف شده اينست كه مي گويند پيدايش انسان اولي در اثر تكامل بوده است. اين فرضيه با جميع خصوصيات خود، گرچه مورد قبول همگاني نيست
و هر دم دستخوش بحث و اشكال است اما اينكه اصل فرضيه يعني اينكه انسان حيواني بوده كه در نتيجه ي تحول انسان شده است، امري است كه همه آن را پذيرفته و بحث از طبيعت انسان را بر آن مبتني كرده اند.(4)
سپس حضرت علامه به تشريح فرضيه پرداخته و آنگاه در ادامه ي آن فرموده اند: اين فرضيه از آنجا بوجود آمده كه در ساختمان موجودات بطور منظم كمالي ديده مي شود كه در يك سلسله مراتب معيني از نقص رو به كمال پيش رفته است و نيز تجربه هايي كه در زمينه ي تطورات جزئي بعمل آمده، همين نتيجه را تأييد مي كند ـ اين فرضيه ايست كه براي توجيه خصوصيات و آثار انواع مختلف فرض شده است بدون آنكه دليل مخصوصي آن را اثبات نمايد و يا عقيده اي مخالف آن را رد كند. بنابراين مي توان فرض كرد كه اين انواع بكلي از هم جدا و مستقل باشند بدون اينكه تطوري كه نوعي را به نوع ديگر مبدل سازد در كار بيايد. بلي صرفاً يك سلسله تطوراتي سطحي در زمينه ي حالات هر نوعي وجود دارد بدون اينكه ذات آنها دستخوش تحول شود. تجربه هايي هم كه انجام گرفته بطور كلي در زمينه ي همين تطورات سطحي است كه در يك نوع انجام گرفته و هنوز تجربه ي تحول فردي را از يكنوع به نوع ديگر مشاهده ننموده، هرگز ديده نشده كه ميموني تبديل به انسان شود. بلكه صرفاً در مورد خواص و آثار و لوازم و اعراض بعضي از انواع است كه تجربه تطوراتي را نشان داده است.(5)
شايد در وهله ي اول قبول اين نظريه نسبت به فرضيه ي تطور انواع مشكل تر جلوه كند، اما اگر درست بينديشيم اينچنين نيست. مشكل اينجاست كه قريب به اتفاق مردم جهان از همان آغاز كودكي كه از بيشترين استعداد روحي و جسمي براي آموزش بهره مند هستند، در مدارسي كه براي آموزش علوم غربي پايه گذاري شده اند براي پذيرش فرضيه هاي علمي تمدن غرب آماده مي گردند. همان طور كه پيش از اين با نقل قول از كتاب «موج سوم» عرض شد، خواندن رياضيات و هندسه از همان اوان كودكي در مدارس عقلاً و منطقاً ما را براي ادراك و تفهم علوم جديد ـ كه صورتي رياضي دارند ـ آماده مي سازد. منطق علوم جديد، منطق رياضي است و بدين ترتيب، رياضيات مدخل ادراك و تعليم همه علوم ديگر، اعم از علوم تجربي و انساني است و اگر در مدارس به كودكان با روش هاي خاصي كه همه ي ما با آن آشنا هستيم رياضيات و هندسه مي آموزند براي آن است كه عقلاً و منطقاً آنان را براي آموختن علوم جديد آماده سازند.
مقصود اين است كه اگر پذيرش نظريه ي قرآن و روايات در باب هبوط بشر نسبت به فرضيه ي تطور انواع مشكل تر جلوه مي كند، بدين علت است كه ما با عبور از مراحل آموزشي خاصي كه در مدارس و دانشگاه ها طي كرده ايم، روحاً براي ادراك زبان علمي جديد به مراتب آمادگي بيشتري داريم؛ اگر نه، اعتقاد داشتن به تطور انواع از نظر غرابت و بيگانگي موضوع، با ايمان آوردن به خلق الساعه تفاوتي ندارد. كسي كه به فرضيه تطور انواع و تبديل آنها به يكديگر ايمان مي آورد، لاجرم بايد نوعي خلق الساعه را بپذيرد. قبول كردن اينكه در مسير تكاملي انواع جهشي اتفاق مي افتد كه به يك تغيير ماهوي منجر مي شود، تا آنجا كه بتواند نوعي از حيوان را به نوعي ديگر تبديل كند، از نظر غرابت مثل ايمان آوردن به خلق الساعه است. جهش بيولوژيك هم نوعي خلق الساعه است و اگر ما امكان خلق الساعه را رد كنيم، به طريق اولي فرضيه ي جهش را نيز نبايد بپذيريم. اما حالا چگونه است كه در منطق جديد انسان ها،
جهش هاي متوالي در مسير تكاملي انواع ـ يعني در واقع
خلق الساعه هاي مكرر ـ امري منطقي و عقلاني تلقي مي شود اما
خلق الساعه خرافه اي بعيد و غريب جلوه مي كند، علت آن را بايد در همان مطلبي جست و جو كرد كه عرض شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
1- حديد. 3
2- mutation
3- و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء.
4- الميزان، صالحي كرماني، ج 7، صص 243 ـ 241.
5- الميزان، صالحي كرماني، ج 7، ص 243.
 يکشنبه 28 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 439]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن