تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه اگر مردم آثار آن را مى‏دانستند، به جهت حريص بودن به خير و بركتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805233126




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شاعري قائم مقام فراهاني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شاعري قائم مقام فراهاني
شاعري قائم مقام فراهاني نويسنده:محمد محيط طباطبايي قائم مقام از خاندان سادات هزاوه ي فراهان بوده که پيش از او و بعد از او هم افرادي از اين خانواده در شعر زبان فارسي صاحب عنوان و اثر بوده اند . ميرزا محمد حسين وفا، نيايش ، ميرزا معصوم محيط، برادرش ، ميرزا علي اکبر جان ، صاحب جان جهان ، نبيره اش و مرحوم اديب الممالک اميري که مشهورترين نويسنده و شاعر آغاز مشروطيت ايران بوده ، هر يک به جاي خود در شعر و ادب فارسي مقامي داشته اند . قرينه مي نمايد که پنج نسل پيش از ميرزا بزرگ هم در اين سلسله نسبت ، به کارهاي نويسندگي ديواني در دولت صفويه و افشاريه و زنديه مشغول بوده اند و بعيد نيست افراد ديگري پيش از وفا هم از فضيلت شاعري برخوردار بوده اند و بعدها آثاري در اين زمينه از آنان به دست آيد . نويسندگان معروف ديواني عصر زنديه و قاجاريه غالباً از شعر و شاعري نصيبي برده و در روزگار قائم مقام چند تن از اين طبقه، جمع ميان شعر و نثر کرده بودند و آثاري از آنان به يادگار مانده است . ميرزا رضي بنده ، ميرزا عبدالوهاب نشاط ، ميرزا تقي ملول يا صاحب علي آبادي ، عبدالرزاق مفتون دنبلي از مشاهير اين طبقه مسحوب مي گردند . قائم مقام در اين ميانه گويا از ابتدا چندان توجهي به استفاده از اين موهبت طبيعي نداشته و در صورتي که داراي آثاري از سخن منظوم به روزگار ، توقف طهران و همکاري با ميزرا شفيع صدر بوده ، به ضبط و حفظ آن ها نمي پرداخته است ، زيرا جزء اعظم شعري که از امروز در دست ماست مربوط به بعد از دوران تعهد مقام مقامي بوده است و آن چه از شعر عربي و فارسي او مربوط به پيش از اين زان باشد از حيث شيوايي و دلچسبي به پايه ي نثر او نمي رسد . شايد اين تفاوت وضع و مقامي که در شعر و شاعري او ديده مي شود از اين جنبه ي روحي و خصيصه ي فکري او ناشي شده باشد که هر وقت او به هر کاري مي پرداخت همه استعداد وجودي خود را به حسن انجام آن اختصاص مي داد . چنانکه بعد از تجزيه ي ايالات ماوراء ارس و تقليل عوايد ديواني تبريز براي تنظيم کار ماليات آذربايجان بي آنکه سابقه ي عمل قابل توجهي در کار استيفا داشته باشد توانست « قانون عملي » براي اين کار موافق تشخيص خود تدوين کند که بعدها دستورالعمل کار مستوفيان آذربايجان شده بود . يا در آن زمان که عضو رابط ميان شاه و ميرزا شفيع صدر بود چنان در امر ضبط و ثبت و صدور اوامر شاهي دقيق و مسلط شده بود که قدرت حافظه او را در صدور فرامين و نقل و حفظ آن ها ضرب المثل مي شمردند . متاسفانه از دوران صوفيگري او که قاعدتاً ي بايستي پيش از الحاق وي به دستگاه صدر آغاز شده و به قبل از انتقال او به تبريز در 1226 براي تعهد وزارت عباس ميرزا پايان يافته باشد ، اثر منظوم و منثوري از اين بابت در دست نداريم و بعيد نيست بعد از آنکه فتحعلي شاه او را وادار به توبه ي کناره جوئي از صوفيان کرد و در پي آن به اندک فاصله اي زير نظر مستقيم پدر متشرعش در تبريز قرار گرفت ، يادگاري هاي نظم و نثر در دوران تصوف جواني را که دست ارادت به گوهر علي شاه همداني سپرده بود از ميان برده باشد . به هر صورت از او هزار و چند صد بيت شعري که فعلاً به نام او در دست داريم بيش از سه چهارمش مربوط به روزگار بعد از مرگ پدر و حصول اختلاف با عباس ميرزا و عزل او از وزارت عباس ميرزا مي شود . حتي قصيده اي که در آغاز امر اختلاف و شکايت از تجاوز مأمورين محلي به بستگان و اموال خويش در فراهان سروده و در ضمن از اختلاف صوفي و قشري اشاره اي دارد و مي گويد : تا با سر زلفين تو داريم سر و کار ما را چه سر و کار به کار دو جهان است از صوفي و قشري چه نشان است و چه نام است بي پا و سري را که نه نام و نه نشان است با کشمکش کافر و مؤمن چه رجوع است بي دين و دلي را که نه اين است و نه آن است بعد از ابيات بلندي ناگهان از دلبستگي ديرين خود به گوهر عليشاه همداني ياد مي کند و مي گويد : دل کز بر من گم شد و پيدا نشود باز عالم همه دانند که اندر همدان است گيرم که زيان آيدم از گفتن اين راز رسواي غمت را چه غم از سود و زيان است پيداتر از اين گر بتوان گفت : بگويم تا بازنگويي تو که اندر همدان است گر در سر سوداي تو باز سر و جان را سودي اگرم ين سر و جان هست همان است دلباخته اي را که به هر عضو، زباني است خاموش تر از جمله زبان هاش زبان است من مست تهيدستم و هر کس که چنين است کي در پي مال است و کجا در غم جان است با وجود اين وارستگي دوباره وقتي به ياد جان و مال افتاده چنين مي سرايد : آن کافر کوفي که مرا صوفي گفته است خود صاحب شغل و عمل شمر و سنان است بالله که حسيني نبود ورنه درين عصر بس شمر و سنان است که با سيف و سنان است گر نيست حسين اينک فرزند حسين استکز فتنه ي اين فرقه ي کوفي به فغان استيک طايفه سادات حسيني را امسال نه خورد و نه خواب است و نه آب است و نه نان است بردند ز ما هر چه بديدند يقين بود خواهند کنون آنچه ندانند گمان است اي کاش که کذاب و منافق شدمي زانک اين جمله ز صدق دل و تصديق لسان است گفتند به شاهنشه گيتي که در اين مرز گنجي است که صد الف در آن گنج نهان است و آنگاه به طفلي که ندارد چو الف هيچ يک الف نوشتند و نه مهلت ، نه امان است او بسيگنه و قوم گنهکار عظيمند او بي سپه و خصم سپهدار کلان است منظورش يوسف سپهدار کرجي باني سلطان آباد و حاکم عراق بوده است که فراهان در جزو قلمرو او بوده . گر گفتن اين حرف به شه راز نهان بود بگرفتن اين وجه زما فاش و عيان است اي واي بر احوال فقيري که در اين ملک کارش همه با مصلحت مدعيان است اين مدعيان و بدخواهان در نتيجه ي فسادي که در کار زندگاني مادي و ديواني قائم مقام کردند ، شاه را در طهران و وليعهد را در تبريز نسبت به او بر سر بي مهري آوردند و در نتيجه او را مدت سه چهار سال دور از مقام و مکنت و عزت خانوادگي سرگردان نگاه داشتند ، اما در مقابل نه تنها عقده ي دروني او را که درون حجاب جاه و مقام و مال دنيا نهفته و بسته بود گشودند و طبع شعر او را از بند کار ديواني آزاد ساختند ، بلکه او را در مقام شکوه و ناله و نقد و حمله و تعريض و تعرض به مخالفان در مرحله ي تازه اي از شعر فارسي درآوردند . شعر سياسي در زبان فارسي قديم فصلي از باب شعر حکمت و اخلاق محسوب مي شد و اگر در آثار شعري متقدم و متأخر احياناً شعري ديده مي شد که در آن تعريضي به صاحب نفوذي بود و از مقوله ي هجو محسوب نمي شد، جنبه ي موعظه و نصيحت در آن بر سياست و مصلحت انديشي غلبه داشت . مثلا يکي از شعراي اصفهان که عارف تخلص داشته در موقع محاصره ي محمود افغان جزو محصورين بوده و شايد در دوران محاصره هم از ميان رفته باشد ، در غزل هايي که حتي به دستور محمد قلي خان اعتماد الدوله راجع به برخي از حوادث دوران محاصره گفته و به خط خود نوشته ، جرأت انتقال از وضع پريشان دوران را نداشته و به ابهام و کنايه برگذار مي کرده است . شاعر ديگري به نام سيد احمد سند اصفهاني در همان دوران محاصره مي زيسته و حوادث دوران محاصره را به قالب شعر ريخته و جزئي از آن به خط او باقي مانده ، ولي همچون شاعر ديگر معاصر خود نديم نام از حد توصيف وضع نتوانسته تجاوز بکند و جز آه و نفرين ارمغاني از اين سير و سلوک همراه نياورده است . اين قائم مقام بوده که در اثناي وقوع حوادث دوره ي دوم جنگ روس و ايران به واسطه ي فراغت مجالي که از تصدي امور و آميخته به آزردگي خاطر داشته توانسته پاي شعر سياسي را به ادبيات زبان فارسي دري بگشايد و موضوع سخن سياسي را از پند و اندرز جدا سازد و بدان چهره ي مستقلي بدهد . در آغاز کار مقدمات رنجش و برکناري او در تبريز و فراهان از طرف عناصر مختلف فراهم مي آمد ، موضوع از نابساماني وضع مالي عباس ميرزا آغاز مي شود ، چه عايدات محدود آذربايجان کفاف احتياجات وليعهد او را نمي داد و فتحعليشاه هم سرکيسه را محکم کرده و کمکي که در حيات ميرزا بزرگ به دستگاه پسر مي رسانيد ، تقليل داده ، بلکه قطع کرده بود . در نتيجه صندوق دار و مستوفي خاصه ي شاهزاده مجال مشوب کردن ذهن وليعهد را نسبت به وزير يافته و فساد کرده بودند . قائم مقام در دفاع از خود قصيده ها و قطعه هايي دارد . از جمله اين قطعه که در ديوان چاپ شاهزاده مطلع و چند بيت ديگر آن حذف شده ، ولي در برخي نسخه هاي خطي باقي است . او نايب السلطنه را مخاطب قرار داده و گناه بي سر و ساماني را به گردن اسراف کاري او مي گذارد و مي گويد : چنان ز جود تو آباد شد جهان که اگر خرابه اي بود اندر جهان خزانه ي توست چرا تو يکجا مال جهان به باد مي دهي ؟ مگر نه مشتي از خاک آستانه ي توست ؟ اگر چه گنج ترا مشرکان به من گويند : خراب گشته ز تدبير جاهلانه ي توست ولي تو داني و ايزد که در فشاندن گنج خود از خصايص اين گوهر يگانه ي توست غباري از بن قصرت ربوده چرخ چرا ز بيخ ديوار اندود بام خانه ي توست وقتي کار به عزل او انجاميد تيغ انتقاد را تيزکرده و حيدرعلي برادرزاده ي حاجي ابراهيم کلانتر را که صندوقدار وليعهد بود ، در ضمن چند شعر هدف تعرض قرار داده و گفته است : عزلت بنده و مشغولي اين اين قوم به کار يادگاري است که ميراث ز اجداد بود بعد خطاب به نايب السلطنه مي کند و تذکر مي دهد : مر تو را خوني سي ساله بود آنکه مرا يک دو سال است که گويند ز حساد بود آنکه شد کشت و شهش کشت شهان را بايد حذر از تخم بد هر که از او زاد بود راه اين سيل بگردان که به معموره ملک رخنه اي فاحش ، اگر باز ناستاد بود من خود اين خار در اين باغ نشاندم کامروز خرمن عمر مرا شعله وقاد بود در همان ابتداي سوء احوال ، محمد ميرزا پسر وليعهد که در ناحيه ي قلمرو و عراق از طرف پدر متعهد سرپرستي و رسيدگي شده بود و به تبريز باز آمد . قائم مقام که درباره ي وضع فراهان از همه آزرده خاطر شده و عنان صبر و حزم را از دست اختيار داده بود ، مي گويد : به شهر تبريز شه زاده از عراق آمد بسيار باده و با جهد و اهتمام بيار کلاه و موزه و دستار بنده را هم نيز چنان که رسم بود در صف سلام بيار مرا که حرمت ديرين به باد دادم باز از اين پذيره شدن عز و احترام بيار آنگاه محمد ميرزا را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد : کمکال عجز من اندر نظر ميار ولي جلال جد من آن سيد انام بيار تفقدي به سزا بر قبيله اي که بود ز نسل طاهر پيغمبر و امام بيار حقوق خدمت جد و پدر به جد و پدر به ياد خويشتن اي شاه شادکام بيار ترا که گفت که بدنام زن سرشتي را امير و حاکم مردان نيکنام بيار وز آن سبب همه املاک بنده را يکجا برون ز قاعده رونق و نظام بيار بسيار ملک حلال من آن ستمگر را که باد نعمت شاهان بر او حرام بيار و گر نياري باري مگو ثنايي را که اين مقوله سخن را به اختتام بيار ثنايي تخلصي بود که ميرزا ابوالقاسم بعد از ترک تخلص مجنون اختيار کرده بود ، چنان که ملاحظه مي فرمائيد قائم مقام در اين شعر مراعات جانب حزم را منظور نياورده ، با لحني درشت از محمد ميرزا مؤاخذه مي کند و از او مي پرسد تو را که گفت که بدنام آنچناني را به حکومت عراق و فراهان ملک من نصب کني ؟ و به خاطر نمي گذرانده که ممکن است روزگار سرنوشت جان و مال او را روزگاري در اختيار اين شاهزاده کينه توز قرار مي دهند . با پيشرفت زمان و افزايش موجبات تکدر خاطر قائم مقام بر تعداد قطعه ها و قصيده هاي گله آميز و شورانگيز او مي افزايد : با سقوط او از مقام و منصب، عمال آذربايجان هم وزير خود را در مورد املاک او زير فشار قرار دادند و او را که همواره در نظم و نثر دلبستگي خاصي به آن سرزمين داشت آزرده خاطر ساختند چنان که اين شعر مي تواند گوشه اي از آزردگي و رنجش او را نشان بدهد : دلي ديوانه دارم و اندر آن دردي نهان دارم که گر پنهان کنم يا آشکارا بيم جان دارم مرا تبريز تبخيز است و لب از شکوه لبريز ست چه آذرها به جان از ملک آذربايجان دارم چرا از ضابطان ارونق صد طعن و دق بينم که قدري ملک و آب آن جا براي آب و نان دارم ز بي مهران مهرانرود دل خون گشت و جان فرسود که جزئي مزرعي در کوهسار ليقوان دارم برات نوح شيران زان به من شد در همه ايران که بهر طعمه پنداريد مشتي استخوان دارم در ميان اشعار شکوه آميز مقام اين قصيده که معروف است بر وزن و قافيه شعري از جمالاي کازروني سروده شهرتي فراوان يافته است : اي بخت بد اي مصاحب جانم اي وصل تو گشته اصل حرمانم اي بي تو نگشته شاد يک روزم اي با تو نرفته شاد يک آنم اي خرمن صبر از تو بر بادم اي خانه ي عمر از تو ويرانم تا جايي که عباس ميرزا را مورد گله قرار مي دهد و مي گويد : اي شاه جهان نه حد من باشد کاين گونه سخن به بزم تورانم ليکن به خدا نمانده با اين حال امکان سکوت و جاي کتمانم صد گريه نهفته در گلو دارم در ظاهر اگر چه شاد و خندانم گر راي تو بود اينکه من يک چند زان تربت آستان جدا مي مانم بايست به من نهفته فرمايي زان روز که بود عزم تهرانم نه اينکه به گام دشمنان سازي رسواي فرنگ و روم و ايرانم من کيستم آخر اي خدا کارند طومار خطا به شاه کيهانم مپسند به من که ناکسي رقاص تشنيع کند به بزم شاهانم از قول تو گويد و نه قول توست سوگند به ذات پاک يزدانم حاشا نکنم که کرده اي سي سال سيراب ز بحر جود و احسانماما نه چنانکه که قطره اي زان بحر در حلق چکد به راز و پنهانم بل بين و فاش و اشکار آنسانک بارد به سرا بر فصل نيسانم من نيز به سفره کيست کو گويد با همت تو کم از سليمانم با آنکه به صدر ثروت و سامان کمتر ز صدور آل سامانم هم خوردم و هم خوراندم از جودت آنقدر که از شماره وامانم دادم به خلايق و نپرسيدم کاعداي من اند با که اعوانم زينان که چو گرگ خون من نوشند آن کيست که ينست گر به خوانم پاداش من است اگر در اين گلشن بر پاي همي خلد مغيلانم تا من باشم که خار گلخن را در گلشن خاص شاه ننشانم من هر چه کنم گنه بود ليکن از رافت تست چشم غفرانم امروز ز هر چه کرده ام تا حال و ز هر چه نکرده ام پشيمانم افسوس که پير گشتم و هم باز در کار جهان چو طفل نادانم نه سالک راه و رسم تزويرم نه عالم افترا و بهتانم نه فن فساد و کينه مي ورزم نه درس ريا و سمعه مي خوانم نه مانع برگ عيش درويشم نه قاطع رزق جيش سلطانم ز آن است که هر زمان بلاي تو آيد به سر از جفاي دورانم از بس که ز جان خويش دلتنگم شد پوست به تن مثال زندانم و ز بس که ز همرمان جفا ديدم از سايه ي خويشتن هراسانم نه در غم خانمان تبريزم نه در پي کار و بار طهرانم اي شاه جهان بيا ترحم کن بر من که ز سر گذشت طوفانم بعد از چهل و هفت سال عمر آخر روي از تو کدام سو بگردانم ؟ خدام کمين که پيش از اين بودند جاروب کشان کاخ و ايوانم امروز ببين که چون هجوم آرند بر آب و زمين و باغ و بستانم بتان و سراي من طمع دارند دربان سراي و بوستانم از اهل وطن خراب شد يک جا هر جا که عمارتي به اوطانم بل گرسنه در عراق محصورند بالفعل همه رجال و نسوانم مگذار چنين به دست نامردان آخر ته ، مگر ز شاه مردانم اين قصيده را که طولاني ترين و معروف ترين گفته هاي قائم مقام مي باشد در بحبوبه ي اوضاع ناگواري که بر او تحميل شده بود يعني 1240 سروده و در ضمن آن به تضمين آن چند بيت از شعر جمالاي کازروني پرداخته که در حقيقت گوئي سلسله جنبان همت طبع والاي او در ايجاد و انشاد اين سخن شيوا و محکم بوده است : من واپس کاروان و پيش از من رفتند برادران و خويشانم گر در غم صد چو ماه کنعان بود مي گفتم من که پير کنعانم آ« کس که بدين جهان فرستادم ننهاد جوي خوشي در انبانم گوئي همه شير درد و غم دادم مادر که به لب نهاد پستانم و قصيده را هم به آخرين بيتي که خود از جملا نقل کرده خاتمه مي دهد : يا رب توبه فضل خويشتن باري زين ورطه ي هولناک برهانم ثنائي در ضمن سخن به تضمين اشاره نمي کند ، ولي در رساله ي شکوائيه عربي بدان ها استشهاد مي کند و از جملا نام مي برد ، شايد موجب شهرت اين چند بيت و گوينده اش همين تضمين و استشهاد قائم مقام باشد ، زيرا مأخذي مقدم بر فارس نامه ي فسائي براي آن نديده ام . شايد قائم مقام در استشهاد به اين چند بيت همان طريقه اي را که در اسناد سخنان ديگر خود به اشخاص ديگر داشته عمل کرده باشد و شاعري از گازران را منبع روايت شعر آورده باشد . شاعري که در حقيقت جز خود ثنايي حجازي کسي ديگر نبوده است . آنگاه گازران که يکي از مزارع ملکي او در عراق بوده بعداً به صورت کازرون درآمده و جمالاي موهوم يا معلوم گازراني در فارسنامه جمالاي کازروني شده باشد . يادآوري اين مطلب براي شناختن شعر قائم مقام کمال ضرورت دارد که او هم مانند صاحب بن عباد سخن خويش را بر زبان ديگران مي نهاد و بي هدف ، ولي با غرض صاحب تفاوت داشت . صاحب مي خواست که با اظهار تمجيد و تحسين مجلسي خود نظر حاشيه نشينان را به شعر جلب کند و پيش از شناسايي گوينده ي حقيقي آنان را در آفرين گوئي پيرو خود سازد ، تا پس از آشنا شدن با نام گوينده اش اين سابقه ي تحسين و تمجيد براي شعرا و ذخيره اي باشد ، اما قائم مقام مي خواست حتي الامکان گوينده ي حقيقي را در پشت نامي که مي برد از آسيب و آزار رنجديدگان پنهان در امان نگاه دارد و افرادي همچون ذره ي تفرشي و برادرش شهدي راحتي براي مواخذه و سياست تا پاي چوب فلک و توسري هم ببرد و آنگاه از زبان آنان شعر ديگري در تقاضاي عفو و معذرت از گفته ي نخست ايشان به نظم در مي آورد . در ديوان خطي که از قائم مقام در دست داريم و محتويات آن غالباً روايت از نسخه هاي کوتاه تر است از روي فهرستي که براي آن تهيه کرده ايم سه شعر آن با ذکر عنوان ثنايي يا ثنايي حجازي و ثنايه معنون است و چهار شعر ديگر زير نام ميرزا ذره ي تفرشي و دو شعر در پي نام ميرزا محمد بروجردي و يک شعر به اسم ميرزا عبداللطيف اصفهاني و يک شعر زير عنوان شهدي و يک قصيده زير نام عبدالرزاق به يک و دوازده قطعه و قصيده ي ديگر زير عنوان رزاقيات به همان عبدالرزاق منسوب است . چند قطعه رباعي به عنوان رازيات اتفقايه که گويا در طهران سروده باشد و چند رباعي را به عنوان مطايبات فتحعلي کنجوي ياد مي کند . در پايان آن ديوان جلايرنامه را خيلي کوتاه تر از نسخه ي چاپي به پايان مي آورد . در سراسر اين ديوان که به خط نستعليق محمد شفيع فراهاني در 1296 نوشته شده اسمي از قائم مقام ديده نيم شود ، تنها در چند مورد ثنايي حجازي و در ساير موارد شهرت اشعار مي تواند گوينده ي اصلي آنها معرفي کند . آري غرض قائم مقام از نسبت دادن اين گفته ها به ديگران بر کنار ماندن از تعرض بوده است . حقيقتاً ي اگر اين شعر را به عبدالرزاق نسبت نمي داد که در آن تعرض به نايب السلطنه آغاز مي کند و او را به غفلت از انجام وظيفه ي هم نشيني با رمضان نديم و پيش خدمت نکوهش مي کند . امروز که با شاه جهان ماه جهان است روز رمضان نيست که ماه رمضان است و بعد از تغزلي تعويض گونه مي گويد : من بنده عيان گويمت اين راز اگر چه چندي است که رازت ز من بنده نهان است کين جنگ و جدالي که تو در خاطر داري کاري است که بس عمده و دوشار و گران است وين خيل و سپاهي که تو را باشد امروز با طايفه ي روس کجا تاب وتوان است امسال سه اسل است که اين خيل وحشم را نه جيره و نه جامه و نه مشق و نه سان است امروز تو را ديدن سان لازم و واجب نه حسن فرامرز و جمال رمضان است بديهي است نتيجه ي آن مواخذه و سياست تازه اي مي بود . در صورتي که اين شعر را به ميرزا ذره نسبت نمي داد که آصف الدوله را وصف مي کند : بگريز به هنگام که هنگام گريزست رو در پي جان باش که جان سخت عزيز است جانست نه آنست که آسانش توان داد بشناس که آسان چه و دشوار چه چيز است از رود ارس بگذر و بشتاب که اينک رو سست که دنبال تو برداشته ايزست آن آهوي رم کرده که در يک شب و يک روز از رود زکم آمده تا ديرچ و ديزست نه دشمن روس است و نه در جنگ جهادست بل تازه عروس است و پي جمع جهيزست معلوم نبود که تکليف او با شاه و نايب السلطنه که آصف الدوله را براي صدارات کشور و فرماندهي سپاه برگزيده بودند چه مي شد ؟ قائم مقام در يکي از نامه هاي خصوصي خود به فاضل خان يا ديگري وقتي مي خواهد اين دو بيت را از قصيده : گر در دو جهان کام دل و راحت جانست من وصل تو جويم که به از هر دو جهان است شازده نقل کند ، مي گويد : « خدا بيامرزد آقاي عبدالزاق بيک را که در شرح احوال اين طايفه ( يعني انگليسي ها ) ( طايفه منظور مکنيل است ) عجب درستي نوشت : در کيش من اسلامي اگر هست به عالم در کفر سر زلف چو زنجير بتان است گر واعظ مسجد بجز اين گويد مشنو : در اين کار ترديدي نمي توان کرد مرحوم عبدالرزاق موهومي يا معلومي را مسئول معرفي مي کند تا خود آسوده بماند ـ يکي از رزاقيات ديوان اين قصيده است که برخي از ابيات آن امروز ورد زبان هاست : آن از اين قوم بي حميت بي دين خلق ري و اهل خمسه مردم قزوين عاجز و مسکين هر چه دشمن و بدخواه دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکين دشمن از ايشان به عيش و شادي و عشرت دوست از ايشان به آه و ناله و نفرين در اين شعر ديگر جاي سازشي با آصف الدوله و شاهزادگان حاکم قزوين و خمسه و ساير فراريان جنگ با روسيه که پيش از معلوم شدن نتيجه ي فتح يا هزيمت در معرکه عنان عزيمت را به دست فرار سپرده بودند باقي نگذارده است ، در اين صورت عنوان رزاقيه در آغاز امر مي توانسته به طور موقت فراغت خاطري به بار آورد ، ولي حاصل اين خرده گيري ها و سخنگويي ها و بدزباني ها در مورد کساني که مانند دانه هاي تسبيح به ريسمان سلطنت قاجاريه پيوسته بودند . عاقبت صدها خان و شاهزاده و ميرزا و مستوفي و سر کرده را بر ضد گوينده ي اين اشعار برانگيخت و همين که افق اوضاع را از وجود مزاحمي براي محمد شاه خالي کرد ، موجبات هلاکت او را به طور دسته جمعي فراهم آوردند . شايد اين نکته که ميرزا تقي خان دست پرورده ي خاندان قائم مقام در روز قدرت صدارت خود نتواسنت يا نخواست رفع مزاحمت از خاندان او حتي چندين سال بعد از مرگ قائم مقام هم بکند ، نمودار شدت بغض و عناد قاجاريه نسبت به قائم مقام محسوب شود ، ناچاراً به زماني موکول شد که ميرزا آقاخان نوري واسطه ي رفع مزاحمت گردد . منبع: ماهنامه آينده، سال نوزدهم، شماره 10-12/س
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 552]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن