واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شعر رمضان رؤيت هلال نويسنده:سودابه مهيجي انگشت ها نشانه گرفته هلال را بشنو صداي هرچه جواب و سؤال را يک گفت و گوي تازه، يک واژه بزرگ حتي دچار کرده زبان هاي لال را در جست و جوي يک «نبأ» بي گمان «عظيم» از ياد برده اند خبرهاي کال را آري خبر درست به گوش شما رسيد ديگر رها کنيد تب قيل و قال را اينک تو را به بزم بزرگي صدا زدنداز چهره ات بشوي غبار ملال را مهمان سفره حق! آورده بي دريغساقي به پيشواز تو جامي زلال را برخيز و با دو دست دعا گوي التماس اينک ببر به محضر او شرح حال را در اين مجال سبز فقط از خدا بخواه ممکن بدان از اکنون هر چه محال را معجزه رمضان نويسنده:سودابه مهيجي «الغوث» من رسيده به گوش خداي من امشب تمام عرض پر است از صداي من حتي فرشتگان، طلب عفو مي کننداز بارگاه خالق يکتا براي من با اين دل رميده و اين روح بي شکيب حتي ستاره ها همگي غبطه مي خورند امشب به شور گريه و حال و هواي من تا صبح دست از اين همه گريه نمي کشم حتي اگر که کور شود چشم هاي من تکليف روزگار مرا مي زند رقم امشب به سمت و سوي خدايم دعاي من قرآن به سر گرفتم معبود مهربان! از دست خويش سوي تو دارم گلايه من بر من ببخش و آتيه ام را رقم بزن زيباتر از قديم گناه و خطاي من قرآن گشود قلب خودش را به رويم، آه!اينک صداي معجزه را آيه آيه من از اين کتاب مي شنوم... رحم کرده اي اين بار هم به اين دل عاشق، خداي من!سفره نويسنده:سودابه مهيجي با چشم هاي عاشق و قلب سحر خيزم حس مي کنم از استجابت سخت لبريزم بر سفره اي در آسمان مهمانم و بايد از اين زمين و سفره هاي آن بپرهيزم تا آفتاب عشق بر من سايبان دارد من در مسير شوق او چون ذره ناچيزم بر من خداوندا! بنوشان باده رحمت وقتي شراب تشنگي در کام مي ريزمروزه نويسنده:سودابه مهيجي زمين شبيه آسمونه انگار وقتي اذان مي پيچه تو گوش شهر خدا مياد يواش قدم مي زنه ميون دل تنگي آغوش شهر صدا صداي رفتن روز و بعد صداي پاي خسته غروبه خدا واسه اينکه صدامون کنه تک تک خونه ها رو در مي کوبه خدا مياد به دعوت دلامون کنارسفره هاي سبز افطار خدا مي گه: بيا! شروع بزمه تمون تشنگ تو اينجا بيار... تشنگي عشق و صفا و رحمت تشنگي آغوش پروردگار بيا و سفره دلتو وا کن دعا بکن تولحظه هاي افطار دعا بکن تا مي توني... تا مي شه خداي مهربونتو صدا کن خدا مي خواد که تو لبي تر کني لباي روزتو به ناله واکن.. در جست و جوي رحمت نويسنده:سودابه مهيجي برخيز وقت خواندن هرچه دعا شده گويا تمام دنيا از خواب پا شده برخيز قاصد سحر از راه مي رسددرهاي عرش رو به سوي خاک وا شده با اين ستاره ها که در آغاز رفتن اند با آسمان که رنگ حضور خدا شده بايد به سجده هاي فراوان شکر رفت اين معجزه چگونه در اين لحظه جا شدهنيت کن از تمام گناهان جدا شوي وقتي لبت ز سفره پر نان جدا شده وقتي اذان صبح تو را مي زند صدا عطر بهشت در دل پاکت رها شده پروردگار يکتا! سي روز روزه ام تنها به مهر و رحمت تو اکتفا شده صداي ربنا نويسنده:سودابه مهيجي سحر آمد، هنوز اي ماه شب هنگام! بيداري؟ سر از اين سجده هاي بي محابا بر نمي داري؟ ستاره تا ستاره اشک هايت را تماشاکن که شب تا صبح زير آسمان شهر مي باري تمام کوچه ها خوابند، با دستان خود بايد چراغ خانه هاي شهر را روشن کني... باري بيا برخيز لب هاي سحر بي روزه مي مانند اگر در سفره شان نان دعاي خير نگذاريکجا هستي غريب روزه دار آسمان بر دوش! کجاي دور اين ويران سرا قرآن به سرداري؟ صداي ربنايت هر غروب از کعبه مي آيدولي بانگ اذانت بر لب گلدسته ها جاري کجايي؟ با يتيمان غمت هم سفره باش اي عشق! و گرنه روزه ها خون مي خورند از جام افطاري اذان يک بار ديگر، آه... در گوش زمين پيچيد گلو گيرند بي تو لقمه هاي انتظار... آري...منبع:نشريه اشارات، شماره124/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]