تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831341888




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بي ستاره


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 بي ستاره
بي ستاره بالش نرم نبود. ليوان را برداشتم تا نوشيدن آب ، خنکم کند؛ يخ هايش آب شده بود، گرم مثل زهر مار. پرده حرير لعنتي ، تکان نمي خورد و از چار چوب آن پنجره بزرگ ، ذره اي نسيم نمي آمد که تکان اش دهد. سرم را دوباره گذاشتم روي بالش . نرم نبود . عرق کرده بودم. هي سرم را بر مي داشتم که کابوس لعنتي تمام شود. همين که چشم مي گذاشتم روي چشم ، تصويرهاي معوج مي آمد جلوي چشمم و دوباره همان تکان هاي هول ناک روي حجم ابري که بر فراز زمين ، ذره ذره ام را متوجه جاذبه مي کرد و هي در ابر فروتر مي رفتم و مي رفتم پايين تر ... چرخيدم به پهلوي راست . پلک گذاشتم به هم که اتاق ديوار شد موج سر به فلک کشيده و ديوانه و آمد به سمتم. هراس داشتم و فقط مي دويدم. دورتر از من کساني بودند که گمانم آن سهمگيني ،اصلا تهديدشان نمي کرد ؛ خون سرد بودند و با آرامش ، تقلاي من را دنبال مي کردند. شمشير موج خورد فرق سرم و تا انگشتان پايم سيخ شد که پريدم. دوباره نشستم توي رختخواب و اين بار انگار تنم بيشتر خيس شده بود. ليوان را برداشتم ، خالي بود. گفتم بلند شوم آب بياورم ؛ انگار در ، هزار سال نوري با تخت فاصله داشت. بسته بودند من را به توهم و نگاه که مي کردم انگار صد سال بود کسي دستگيره در آبي رنگ و رو رفته اتاق را نچرخانده بود. دست کشيدم به صورت عرق کرده. آخر کجاي اين بستر ، به آن ابر شبيه بود که از مولکول هايش ، چنان راحت ردم مي کرد که انگار آب را از پارچه تنظيف ؟ لعنت به ابليس . سرم را گذاشتم روي بالش. نرفت در آغوش توده نرم ، پس خورد و شق ايستاد. انگار سيمان ريخته بودند لاي پرها. ملحفه کشيدم رويم و چرخي زدم . نفسم گرفت ، دوباره زدمش کنار. تک تک لباس هاي کم حجم تنم ، زيادي بود. پوستم زيادي بود، گوشتم زيادي بود. دوست داشتم فقط با استخوان هايم بخوابم که باد از لاي شان رد شود و جانم ، خنک شوم. کف پايم ، گر گرفته بود و هر چه روي تشک کم و بيش خنک مي کشيدمش ، حالم همان بود که بود. چشم به هم گذاشتن شده بود حرام و عذابش الساعه. تنم را از تخت کندم ، نشستم. پاهايم را از لبه تخت آويزان کردم. پرده ، کماکان بي حرکت بود. صداي جگر خراش دمپايي يک پيري که مي شد حدس زد دارد خودش را به زور مي کشد از اين سر کوچه به انتهايش ، کشاندم لب پنجره و پيش از آن که نگاه بچرخانم ، نئون سبز مسجد کوچه کناري ، خورد به چشمم.عبا روي دوشش بود و از بالا که من مي ديدم، گمانم بقچه اي در دست اش. بالاتنه ام در چارچوب بود. پاهاي سست ام تحمل نمي کرد جسم شلاق خورده از کابوس مدام را. دست ، قائم کرده بودم روي هره که کمک ايستادنم باشد. پير رسيده بود سر کوچه که زن و نوجواني ، انگار به همان مسير و مقصد ، راه آغاز کردند. زن تند مي رفت ، پسرک عقب سر مادر ، با قدم هاي کوچک تر، هم مسير بود و مدام « چشم » مي گفت. کمر کش کوچه مادر ايستاد، پسرک را برانداز کرد. دستي به مويش کشيد و خم شد و پيشاني اش را بوسيد. دوباره راه افتادند که ديگر نديدم. جسمم به مرگ ميل داشت تا به استراحت . دوباره جنازه شدم روي تخت. صداي پاهاي گونه گون مي آمد ؛ شايد يک جوان ، سپس شايد يک زن که آرام تر راه مي رفت ، بعدش دو سه تا بچه که با بزرگ تري همراه بودند انگار. آرام مي خنديدند و ذوق داشتند. هي حدس مي زدم و هي در گور سپيد مي پيچيدم. جرات کردم پلک روي پلک بگذارم که يک دفعه صفحه پشت پلکم سياه شد و نئون بالاي مسجد زد توي چشمم. يکي توي کوچه ، جوري دويد که سراسيمگي اش بلندم کرد. يک صداي پاي ديگر بلافاصله پشت سرش ، که ايستادم دوباره در قاب پنجره . رفيق هم بودند انگار دو جوان. يکي شان که رسيد به کمرکش ،برگشت و تلخ به جا مانده گفت : « بدو ، از اين جا که معلومه جا نيست... » و باقي حرفش را نشنيدم. دومي هم در پيچ کوچه گم شد. آسمان ، ابر نداشت و انگار فقط من ، يکي سفارشي اش را داشتم براي تخت خواب لعنتي ام ؛ آن هم آن قدر انبوه و سهمناک. ليوان را برداشتم و هوا سر کشيدم. دو سه قطره ته اش داشت که گلوي خشکم ، تر شود. نشستم روي تخت و پاي کرخت شده ام را ماليدم به موکت نامرغوب که کمتر زق زق کند. صداي آرام اذان بلند شد. پا شدم. نئون بالاي گنبد ، دوباره خورد توي چشمم. چه وقت اذان بود سر شبي ؟مهتابي هاي الوان مربعي کنار مناره ها ، چشمک زدند و روشن شدند. عقربه هاي روشن ساعت بي صداي روي ميز ، روي يک بود. جواني که اذان مي گفت ، پايان اذانش گفت: « نيت کند ، از نماز ظهر شروع مي کنيم. » سخت مي شنيدم. گفت الله اکبر و دوباره گفت :« نيت کنيد نماز ظهر. » نشستم روي تخت. پرده حرير ، آرام تکاني خورد. انگار که از لاي لب هاي شب ، آرام ، فوتي کرده باشند. جوان گفت سبحان الله بي اختيار پا شدم. « سمع الله لمن حمده » را که گفت، پرده ، قشنگ تر رقصيد. همه الله اکبرها، نئون سبز روشن مي کرد. جوان هي مي گفت الله اکبر. من به حال خودم که آمدم، داشتم دستگيره در را مي چرخاندم. پله ها را يکي يکي رفتم پايين . چک کردم لباسم را... لباس ديگري تنم بود. کوچه روشن تر از شب هاي ديگر. کمرکش کوچه را که رد کردم، ديگر خودم را نديدم. منبع: مجله خيمه شماره 36- 35/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن