تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بسم اللّه‏، شفاى هر دردى و يارى كننده هر دارويى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831373257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان ستاره های بی ستاره


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: برگرفته از سایت فان پاتوق

فصل اول

الان بهترم ... با این که خیلی خسته ام با خودم می گم ((اصلا مهم نیست ...ولش کن... مگه وقتم رو از سر راه اوردم که دنبال اون نامرد راه بیافتم؟! شاید اون بخوا تموم دنیا رو بگرده ...منکه نمی تونم با این طفل معصوم دنبالش برم...!
یحی خسته شده سرش را روی سینه امگذاشته و مژه های بلندش را تند تند بهم می زند... گویی می خواهد هر چه تصویر از پشت این شیشه ی چرک و خاک گرفته می بیند توی ذهنش ثبت کند ... لپ نرمش را می بوسم... لبخند می زندو دلم گرم می شود و با خود می گویم (( کی بود می گفت دلخوشی ها کم نیست ؟!!)) چشمام به خاطر لبخند جمع می شن...
زیر لب می گویم (( روحش شاد)) !! انگار باز هم لحظه ی بی حسی رسیده و من حالا روی نقطه ی اوج این لحظه ایستاده ام.
راننده موشکافانه نگاهش را از اینه به من می دوزد .دندانهایش رقصی ناهماهنگ را اغاز کرده اند... یک مشت دندان چرک و زرد رنگ روی ادامس بزرگش هوار می شود... چقی صدا می دهد... هنوز نگاهش با من است : (( ابجی کجا برم ؟!))
بدون معطلی می گویم( بر می گردیم... همون جا که سوار شدم... ))
(( راننده با سفیدی چشمش نشون میده عصبانیه... ولی خب اون راننده است چه فرقی می کنه کجا بره !! پولشرو می گیره !! با این یاداوری دلگرم می شوم .دیگر به راننده فکر نمی کنم... نگاهم به بیرون سر می خورد و فکرم فکرم دورتر از ان رها می شود ((یعنی کجا رفتند ؟! شاید سینما... یا کافی شاپ ! یک جایی که دنج و راحت باشه... کسی هم مزاحمشون نشه !!))
به سختی اب دهانم را قورت می دهم... گلویم می سوزد هوای گرم را با نفسی عمیق به جان می کشم گلویم بیشتر می سوزد...
پلک های یحیی روی هم افتاده و چتر قشنگی از مژه روی گونه هایش باز شده...
((طفلکی بچه ام خیلی خسته شده... ))
سر کوچه پیاده می شوم... یحیی را با سختی بغل می کنم و کمی راه می ایم. نمی توانم ادامه دهم صدایش می کنم ((یحیی!!... مامانی پاشو پسرم... رسیدیم ها !!))
نزدیکخانه می شوم... نفسم از دیدن این همه اثاثیه که از طبقه سوم خارج شده می گیرد... کمی صبر می کنم تا کارگرها متفرق شوند و راهی برلی بالا رفتن باز شود... توی دلم غرغر می کنم ((واقعا این ادمیزاد چه موجود عجیب و غریبی است !! سراسر زندگیش را چیزهای به درد نخور پر کرده است... در عجبم این همه ات و اشغال را چه جوری توی یک وجب جا چپانده اند !!
همیشه از وسایل کهنه و قدیمی و به درد نخور بیزار بودم... ترجیح میدهم خانه ام خالی از این ((سمساری بازار)) باشد...
خیلی هم پر سر و صدا وشلوغ بودند... تا حد زیادی از عوالم شهر نشینی دور می نمودند... بدجنسی لذت الودی زیر پوستم گزگز می کند... در دل با لبخندی می گویم (( از دستشون راحت می شیم!!))
به طبقه چهارم می رسم... به هن و هن افتاده ام یحیی هم ! همیشه توی پله ها از شدت استیصال ناسزا می گویم.به کی یا به چی ؟؟ نمی دانم !! شاید فقط به پله ها !!دوباره به صدا در می ایم : ((یحیی جان ! خودت رو روی من نیانداز کفش هات رو در بیار... !! ))
کسی پشت در تقلا می کند تا هر چه زودتر در را به روی مادر و برادرش باز کند... باز صدای خودم را می شنوم(( زهرا جان... مامانی ماییم درو باز کن... )) در قژی صدا می دهد و عقب می رود... نگاهم می کند... موهای فرفری اش نامنظم و گره خورده صورت مهتاب رنگش را قاب گرفته... چشم های درشت سیاهش را گرد می کندو می گوید: (( سلام... مامانی!! بستنی خریدی؟!))
با لبخند می گویم (( بله بله عزیزم... دختر خوشگلم...
خودش را توی اغوشمجا می دهد... از یحیی تپل تر است توی بغلم فشارش می دهم واز ته دل لپش را می بوسم...





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن