واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم:داستان تازه اي نيست و حتما مي دانيد فيلمسازاني مثل مهرجويي و کيميايي هم که با همان اولين آثارشان پايه هاي سينماي موج نوي ايران را گذاشتند و به نوعي مسير تازه اي را در سينماي فارسي آن دوره ايجاد کردند، خيلي راحت به اين دنيا قدم نگذاشتند. مهرجويي فيلمي تجاري و با همان شاخصه هاي فيلمهاي آن دوره ساخت به اسم «الماس 33» و کيميايي هم لااقل به اندازه يک فيلم کوتاه ثابت کرد که زبان حاکم بر سينماي ايران را خوب مي شناسد. تازه پس از اثبات برادري بود که توانستند آن جوري که دوست دارند، کار کنند. اين اتفاق بارها و بارها در سينماي ما تکرار شده است. حتي ممکن است فيلمسازان بسياري بدون اين که به زبان بياورند، همين داستان ها را الگو قرار داده اند و به هر شرايطي براي شروع کارشان در سينماي حرفه اي تن داده اند؛ اما واقعا چند درصد از آنها پس از آن که خرشان از پل گذشته و فيلم اولشان را ساخته اند، توانسته اند يا حتي خواسته اند به آرمان هاي ذهني پيش از اين فکر کنند؟ ضمن اين که کنار هم گذاشتن موضوعات و مسائلي که اين دوستان محترم در فيلمهاي کوتاهشان مطرح مي کنند و سنگش را به سينه مي زنند، با توليداتشان در سينماي حرفه اي، مقايسه جالب، مفرح و آموزنده اي خواهد بود و نتايج جالبي هم به دنبال خواهد داشت. و اما «کلاغ پر» هم اولين فيلم سينمايي، کارگردانش شهرام شاه حسيني به حساب مي آيد که گويا در سالهاي پيش به خاطر يکي از فيلمهاي کوتاهش از جشنواره فيلم فجر، سيمرغ بلورين هم گرفته است ؛ اما فيلم اولش هيچ نشاني از فرهيختگي و نخبه گرايي ندارد که هيچ، در آن از تمام معيارهاي فيلمهاي عامه پسند خيلي بيشتر از ميزان لازم هم بهره برده است. حضور موفقيت آميز محمدرضا گلزار و مهناز افشار در فيلم پرفروش «آتش بس» بهانه اي شده براي حضور آنها در اين فيلم تا اضلاع يک مربع عشقي باشند. ضلع ديگر اين مربع يعني مسعود را حسام نواب صفوي بازي مي کند که ديگر کم کم دارد در نقش جوانهايي که هيچ تعهدي نسبت به عشق ندارند و از هر فرصتي براي سودجويي در اين زمينه استفاده مي کنند، کليشه مي شود. دقيقا وقتي همه مشکلات مادي رضا (گلزار) حل مي شود و شغل درست و درماني پيدا مي کند، مي فهمد که کار از دستش دررفته و رويا با خواستگار جديدش مسعود ضلع سوم اين مربع که اتفاقا هنرپيشه خيلي معروف و پولداري هم است، در آستانه ازدواج قرار دارد. خلاصه اين که رضا، پنهاني مسعود را که با رويا و خانواده اش به شمال مي روند، سايه به سايه با موتور تعقيب مي کند تا هم آنها را زير نظر بگيرد و هم با خرابکاري ، نگذارد ازدواجشان سر بگيرد؛ آن هم بدون اين که آن شخصيت هاي محترم از حضور او بويي ببرند؛ اما درست همان جا با ضلع چهارم مربع (سارا) برمي خورد که گرچه ابتدا با هم تضاد و تقابل دارند؛ ولي کمي بعد به خاطر منافع مشترکشان در کنار هم قرار مي گيرند و لااقل به طور موقت با هم ائتلاف مي کنند. بقيه داستان از همين جا معلوم است ؛ بي وفايي ياران قديمي در کنار آشنايي بيشتر آنها در اين مسير باعث مي شود عشق جديدي بين رضا و سارا به وجود بيايد؛ ولي اين اتفاق، خيلي نامعقول و غيرمنطقي در فيلم عملي مي شود و اين وسط جاهاي خالي زيادي وجود دارد که نويسنده و کارگردان لزومي به پر کردنش نديده اند. نمونه اش اين که چرا بايد يک هنرپيشه معروف ، ناغافل با شيوه سنتي به سراغ دختري مثل رويا بيايد که چندين و چند سال سرش به نامزدش بوده؟ ما از انگيزه رضا براي دنبال کردن رويا و مسعود خبر داريم؛ ولي هيچ جا نه از زبان سارا و نه مسعود نمي فهميم چرا مسعود، ساراها را رها کرده است. واقعيت اين است که به خاطر ديدن هميشگي اين فيلمها به اقتضائاتشان هم کاملا آشناييم؛ اين که بدون هيچ مشکلي با هم ويلا مي گيرند هم همين طور. همه اش با يک ديالوگ اخطارآميز سارا و بعد نماي کوتاهي از نماز خواندن رضا حل مي شود. اين جوري ، هم معصوميتش ثابت مي شود و هم فيلم در کنار همه کارکردهايش، کارکرد معناگرايي هم پيدا مي کند.با توجه به خنگول بودن مسعود و خانواده رويا، گانگستربازي و پليسي بازي سارا که نصفه شب وقتي همه خوابند، توي خانه شان مي رود دوربين مخفي مي گذارد، قابل پذيرش است. فقط معلوم نيست اين دوربين مخفي چه خاصيتي دارد که تصاوير آنجا را به صورت دکوپاژ شده و سوئيچ شده روي سينماي خانگي اي که به طرز تابلويي قرار است آگهي بودنش تو چشممان فرو برود، تحويل مي دهد.در نشست خبري که براي اين فيلم با حضور دست اندرکارانش در يک خبرگزاري برگزار شده بود، از قول کارگردان تيتر زده بودند که اين فيلم بايد ساخته مي شد. بله ، واقعا اين فيلم و امثالش بايد ساخته شود. اول از اين نظر که يک کارگردان جوان ، خودش را در سينماي حرفه اي اثبات کند. دوم اين که اگر او نسازد، کساني ديگري هستند که جايش اين کار را انجام مي دهند. سوم اين که ما به توليد و اکران هميشگي فيلمهايي از اين دست عادت داريم و اگر خداي ناکرده زبانم لال، فيلمهاي اين جوري روي پرده نباشد، احساس خلا کرده ، حس مي کنيم سينمايمان چيزي کم دارد.شايد متقابلا نوشتن و حرف زدن از فيلمهايي مثل کلاغ پر، کار سبک و بي ارزشي باشد و جز سنگ روي يخ شدن ، نتيجه اي براي منتقدش نداشته باشد؛ ولي به گمانم فارغ از اين که قرار بوده کمدي باشد و تقريبا اصلا در رسيدن به هدفش موفق نشده، رد خيلي چيزها را در همين فيلمها بايد جدي گرفت. اين که عشق ديگر قدر و منزلت گذشته اش را ندارد و زمانه بي اعتمادي است. مسعود با مال و منال بيشتر، جاي رضا را براي رويا پر مي کند و او اصلا فراموش مي کند که کسي به اسم رضا در زندگي اش وجود داشته است. در عين حال آنقدر نسبي گرا شده ايم که وقتي چند بار از زبان مسعود مي شنويم واقعا عاشق رويا شده، به رضا حق مي دهيم خيلي راحت ازش دل بکند. ديگر اين که جوانهاي بيشتر فيلمها مجردند.مهمتر از همه، استقبالي است که باعث مي شود اين فيلمها و فيلمهاي مشابه ديگر ساخته بشود. بعيد مي دانم مخاطبان اين فيلمها که اکثرشان هم جوانها هستند، ضعفهاي منطقي داستان را نفهمند. آنها پول مي دهند و به ديدن فيلمي مي روند که لااقل يک ساعتي وقتشان را بگذرانند و کسي برايشان شعار ندهد. در سکانس هاي پاياني فيلم ، رضا مدام از سارا مي خواهد چيزي را که مي خواسته بگويد و نگفته ، بگويد. به نظر شما کلاغ پر و مشابه هاش آگاهانه يا ناآگاهانه اينها را براي ما نمي گويند؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]