واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: رضا كرمرضايي ميگفت:«سوگ مضحكه آقا بزرگها» آخرين تئاتري است كه روي صحنه اجرا كردهام در جشنواره تئاتر فجر به گمانم در بهمنماه 82 و چون سالن مناسبي براي اجراي عمومي در اختيارم قرار ندادند از اجراي عمومي آن منصرف شدم.» به گزارش بخش هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، رضا كرمرضايي در كتابي كه به قلم خودش دربارهي آثار هنريش با عنوان « همه دوستان من» نوشته، آورده است:«در نوجواني، وقتي از سختيهاي زمانه گله ميكرديم، در مواجهه با نامراديها و ناكاميها غُر ميزديم و از روزگار كجمدار شكايت داشتيم، بزرگان ميگفتند: برو خدا رو شكر كن كه چهارستون بدنت سالمه. با خودمان ميگفتيم، سلامتي كه نان و آب نميشود! حالا كه يك ستون بدنم ناتوان شده است و قادر به راهرفتن نيستم، ميفهمم كه سلامتي نه تنها نان و آب ميشود، بلكه بسيار فراتر از آن، كليد درهاي بسته، مشكلگشاي دشواريها، راز پيروزيها و جواب معماهاست. سلامتي نيازمندان را بينياز ميكند و سعادت و خوشبختي ميآورد، به شرطي كه آدم قدرش را بداند و از آن درست استفاده كند. متاسفانه ما قدر چيزي را كه داريم نميدانيم و هنگامي به ارزش آن پي ميبريم كه آن را از دست داده باشيم. حالا ديگر بيكار و تنها و خانهنشينم و قدر هر سه را ميدانم. منظورم از بيكاري، كاري است كه از آن پولي درآيد كه خوشبختانه و شكرخدا نياز مبرمي به آن ندارم. نياز يك امر نسبي است، چه بسا اشخاصي كه ثروت زيادي دارند، اما سيريناپذيرند و مانند آدمهاي فقير و درمانده نيازمندند و در مقابل تهيدستاني هستند كه از هر آنچه رنگ تعلق بگيرد آزاد و بينيازند. اين آدمهاي قانع و وارستهاي هستند. من نه اينم و نه آن. كاش ميتوانستم جزو گروه دوم باشم.» رضا كرمرضايي كه صبح امروز ـ 14 فروردين ماه ـ در سن 73 سالگي درگذشت در فيلمها و تئاترهاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت كه از جملهي اين آثار ميتوان از سريالهاي«اين خانه دور است»، «امام علي (ع)»، «سربداران»، «معصوميت از دست رفته» و از جمله نمايشها و فيلمها ميتوان از:«فيزيكدانان»، «كلبه والدين»، «مستأجر جديد»،«مسافر ري»، «فصل پنجم»، «شاخههاي بيد»، «ايليا نقاش جوان»،«آقاي شانس»«ديوانهوار»، «در كمال خونسردي»، «نيش»،«رابطه پنهان» ، «نرگس»، «اعدامي»، «در شهر خبري نيست»، «خواستگار» علي حاتمي و... نام برد. رضا كرمرضايي در سالهاي پس از انقلاب نمايشهايي همچون «نطفه شوم» (1360) در تالار هنر،«فيزيكدانها» اثر دورنمات 1359، «شاه ميميرد»، «توراندخت» را كارگرداني و بازي كرده است و در «بازرس» به كارگرداني عزتالله انتظامي بازي داشته است. آخرين نمايشي كه كرمرضايي در تلويزيون كار كرد «قطار ارواح» بود تلهتئاتر خوبي از آب درآمد و در جشنوارهي بهترين برنامههاي تلويزيون در طول 5 سال كانديداي بهترين تلهتئاتر شد و پرويز پورحسيني هم به خاطر بازي در تلهتئاتر جايزهي بهترين بازيگر مرد را دريافت كرد. نخستين سريالي كه پس از انقلاب در آن به ايفاي نقش پرداخت سريال «سربداران» است كه خود كرمرضايي از آن به عنوان سريالي خوب ياد كرده است. اين بازيگر درفصل چهلم كتاب خاطراتش كه با نام «همه دوستان من» سال گذشته منتشر شده نوشته است،«اولين سريالي كه بعد از انقلاب بازي كردهام سريال تاريخي خوب «سربداران» ساخته محمدعلي نجفي است متاسفانه به دليل اشتغال به كارهاي اداري يا به دلايل ديگر بعدها كارهاي زيادي از ايشان ديده نشد. آخرين سريالي كه بازي كردم «معصوميت از دسترفته» نام داشت كه نويسنده و كارگردان آن داوود ميرباقري بود و حالا كه اين يادداشتها را مينويسم (آذرماه 85) مشغول ساختن عظيم ديگري است بهنام «مختارنامه»، صد حيف كه به علت پيشرفت ناتواني جسميام قادر به همكاري با ايشان نيستم در عوض پسرم افشين يكي از دستياران اوست و از اين بابت بسيار خوشحالم.» كرمرضايي به گفتهي خودش علاقهمند بوده با يكي از كارگردانهاي زن سينما همكاري كند در سال 76 براي بازي در نقش يعقوب در فيلم «نرگس» به نويسندگي و كارگرداني رخشان بنياعتماد دعوت به كار شد. او از آن پس بيشتر به كارگرداني تئاتر و ترجمه و نوشتن پرداخت و بازيگري را رها كرد. اين بازيگر در بخش ديگري از كتاب خاطراتش نوشته است:«سالها پيش نمايشنامهاي ترجمه كردم به نام «هر كس» نوشتهي هوگو هوفمانشتال، اين نويسنده كه به گمانم اتريشي است مهارتي دارد در بازنويسي نمايشنامههاي قديمي. او نمايشنامهي «هر كس» را براساس يك نمايشنامه اخلاقي يا به عبارت ديگر يك نمايشنامه مذهبي قرون وسطايي نوشته است كه «انسان» نام دارد و نسخه ترجمهي تايپ شده آن در كتابخانه تخصصي تئاترشهر موجود است. باري من سبك و سياق و متن نمايشنامه را تغيير دادم و براي اجرا فرم «گروتسك» را انتخاب كردم و نام نمايشنامه را «سوگ مضحكه آدم» گذاشتم.» طبق آنچه رضا كرمرضايي نوشته است:«اين نمايش ارديبهشتماه 73 در سالن اصلي تئاترشهر به صحنه رفت و مورد استقبال قرار گرفت و پس از آن همراه با چند نمايشنامه مذهبي ديگر كه نوشتههاي نصرالله قادري بودند توسط انتشارات مركز هنرهاي نمايشي به چاپ رسيد.» كرمرضايي كه علاقهمند بود نمايشي ملي را اجرا كند براي دومينبار نمايش «شاه ميميرد» را دست گرفت اما چون ضعف جسمانياش اجازه نميداد كه خودش براي دومينبار در آن بازي كند ناچار شد دنبال بازيگري ديگر بگردد. پس از مشكلات متعددي كه براي اجراي اين نمايش به وجود آمد. نمايش با بازي داوود فتحعليبيگي از 28 تيرماه 79 به مدت دوماه در تالار قشقايي تئاتر شهر اجرا شد. رضا كرمرضايي در بخش ديگري از كتاب خاطراتش نوشته است:«آدمها در تنهايي و در خلوت خودشان بهطور معمول يا به گذشته ميانديشند يا به آينده فكر ميكنند. هنگامي كه به گذشته ميانديشند بيشتر غرق در خاطراتشان ميشوند و زماني كه به آينده فكر ميكنند، بيشتر براي موفقيت در كار و اگر كاسب باشند براي رونق كسبشان برنامهريزي ميكنند.اگر آدمها دچار كمبودها و گرفتاريهايي باشد دلهره رفع آن را دارد نويسندگي و آنهايي كه دست به قلم دارند در خلوت خويش بيشتر اوقات به دنبال سوژه و موضوعي براي نوشتن ميگردند همين است كه اين قشر آدمها هيچوقت احساس تنهايي نميكنند و از تنهايي ناراحت نميشوند، چون با آدمهايي كه در ذهنشان خلق كردهاند زندگي ميكنند. در عليآباد كاشان به اين فكر افتادم كه من هم براساس ضربالمثلهاي ايراني مجموعهاي بسازم در قسمتهاي كوتاه. طبق معمول مدتها طول كشيد تا متن را تصويب كردند و من در دفتر مسعود مجتبايي تمرين آن را شروع كردم، البته اين مجموعه تلويزيوني با مشكلاتي روبهرو شد و آنطور كه بايد باشد نشد و خودم را راضي نكرد.» به گفتهي كرمرضايي؛«سوگ مضحكه آقا بزرگها» آخرين تئاتري است كه روي صحنه اجرا كردهام در جشنواره تئاتر فجر به گمانم در بهمنماه 82 و چون سالن مناسبي براي اجراي عمومي در اختيارم قرار ندادند از اجراي عمومي آن منصرف شدم. خيلي دلم ميخواست در اين آخرين تئاتر بازي هم بكنم، اما توانش را نداشتم و با استفاده از ويلچر نقش گوينده نمايش را ايفا كردم. در سال 81 انجمن بازيگران در محل خانه سينما از من تقدير و تشويق به عمل آورد. قرار بود لوح تقدير را آقاي پزشك، معاون امور سينمايي، به من بدهد كه نيامد و يادداشتي فرستاد كه در آن عذرخواهي كرده بود و افتخار دريافت لوح تقدير را توسط داوود رشيدي، بازيگر و كارگردان محبوب پيدا كردم. يك سفر به كيش هم هديه گرفتم كه به همراه پسرم افشين به آنجا رفتيم. در هتل محل اقامت داوود رشيدي را هم ديدم كه با خانواده آمده بود و همينطور مسعود ميناوي، نويسنده خوب خوزستاني را به همراه پسرش رامين و همسرش. به ياد شبهاي شعري افتاديم كه در منزل او يا در منزل من و ديگر دوستان داشتيم. چرا چنين محفلها و دورههايي ديگر تشكيل نميشود؟ چه شدند جمع دوستان؟ كجا هستند و كجا رفتند؟ هركدام در يك گوشه دنيا. دور از هم و تنهايي. چنين است و چنين بوده است رسم زمانه.» انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]