واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تعداد كارگردانهاي زندهاي كه 2بار برنده جايزه اسكار شدهاند به تعداد انگشتان يك دست نميرسد و ميلوش فورمن -كارگردان چك- يكي از آنهاست؛ كارگردان گزيده كاري كه در طول 45سال فعاليت سينمايي تنها 13 فيلم ساخته است. ميلوش فورمن بيشتر شهرتش را مديون «پرواز بر فراز آشيانه فاخته» (كه در ايران با نام «ديوانه از قفس پريد» به نمايش درآمد) است؛ فيلمي كه هنوز هم پس از گذشت 35سال، قدرت تأثيرگذارياش را حفظ كرده است. در «آمادئوس» موفق شد فيلمي درباره موسيقيدان نابغه اتريشي بسازد كه هنوز هم بهترين فيلمي است كه درباره موتزارت جلوي دوربين رفته.فورمن در دهه90 و در شرايطي كه به فيلمسازي تقريباً فراموششده بدل شده بود، با «مردم عليه لاري فلينت» بار ديگر توجه همه را به خود معطوف كرد؛ فيلمي در ستايش آزادي كه اين را شايد بتوان مايه تكرارشونده بسياري از آثار كارگرداني دانست كه در سرزمين مادرياش، چكسلواكي، طعم ديكتاتوري را با همه وجود حس كرده بود. ضمن اينكه با اين فيلم كه درباره زندگي لاري فلينت بود بار ديگر و پس از «آمادئوس» تبحر خود را در ساخت فيلمهاي سرگذشتنامهاي نشان داد.در «مردي روي ماه» اين بار زندگي اندي كافمن كمدين، دستمايه فورمن قرار گرفت و در آن يكي از متفاوتترين بازيهاي جيمكري رقم خورد.پخش مجدد «پرواز بر فراز آشيانه فاخته» بهانهاي شده براي مجله پروميه كه به سراغ او برود و ميلوش فورمن به اختصار از انگيزههايش براي ساخت چند فيلم مهم خود سخن رانده است. هر فيلم معرف يك مرحله متفاوت در زندگي من است. من كارم را در مقام فيلمنامه نويس شروع كردم و كمابيش از زندگي خودم الهام ميگرفتم. سپس براي زندگي به آمريكا رفتم و آنجا متوجه شدم كه تاابد نميتوانم به اين شيوه ادامه بدهم. از طرفي تسلط كامل بر زبان ( انگليسي ) نداشتم؛ پس تمايل پيداكردم به اقتباس از كتابها يا نمايشنامههاي تئاتر. در هركدام از آنها چيزي خاص مرا جذب ميكرد و همين كافي بود تا تمايل به ساخت آنها پيدا كنم. پرواز بر فراز آشيانه فاخته (1975) كتاب كن كندي به طرزي واضح تحولي در زندگي من تحت حكومت كمونيستي محسوب ميشد. فوري خودم را در آن ديدم؛ حيات در آن آسايشگاه بزرگ كه تمام روز به شما ميگويند چه كاري بايد انجام دهيد، به چه فكر كنيد و به چه فكر نكنيد؛ آنچه بايد گفت و آنچه نبايد گفت، به كجا بايد رفت و به كجا نبايد رفت. اينكه در يك كتاب آمريكايي، قهرمان، پنجره را ميشكند براي ديدن دنياي بيرون، برايم باور نكردني بود. من هم تمايل داشتم تا حصارها را پاره كنم تا آنچه وراي آن هست را ببينم؛ مانند تمام جوانان هم سن و سالم در چكسلواكي. ما ميخواستيم دنيا را ببينيم و اين موضوع براي ما ممنوع شده بود. مو(1979 ) آوازهاي آن بود كه توجه من را جلب كرد. من سال 1967 زماني كه براي شركت در فستيوال فيلم به نيوريوك رفته بودم به ديدن يكي از نخستين اجراهاي كمدي موزيكال آن در برادوي رفتم. بيدرنگ بعد از نمايش براي پيشنهاد ساخت يك فيلم بر مبناي آن به پشت صحنه رفتم اما تلاشم ناموفق بود. سپس به چكسلواكي برگشتم؛ جايي كه از آن به آمريكا مهاجرت كرده بودم. براي گرفتن حق اقتباس آن دوسه بار ديگر سعي كردم كه باز ناموفق بود. سال 1976 بود كه به من خبر دادند الان ديگر براي كار آزاد هستند. ضبط آن را دوباره گوش كردم تا ببينم هنوز هم به همان ميزان موسيقي آن را دوست دارم يا نه. قديمي شده بود ولي به همان اندازه آن را دوست داشتم. «آره ميخوام اين فيلم را بسازم!» من هنوز هم از ساخت آن راضي هستم و به آن افتخار ميكنم اما فيلم در زمان خوبي به نمايش درنيامد؛ ديگر نه موضوع روز بود و نه شامل نوستالژي ميشد. ميتوان امروز آن را در اروپا به ياد كنسرت وودستاك به نمايش درآورد ولي نه در آمريكا كه بهدليل جنگ در عراق يا افغانستان نمايش آن موجب زنده شدن زخمهايي بسيار دردناك يا نهچندان قديمي ميشود. رگتايم (1981) من شاهد درگيري بين يك راننده تاكسي رنگين پوست با يك سفيد پوست چاق بودم. راننده بهدنبال پليس رفت و وقتي برگشت با مدفوعي روي صندلي عقب ماشيناش مواجه شد. مامور پليس سعي ميكرد او را آرام كند و به او گفت: «ببين! خسارتي وارد نشده؛ تميزش كن و برو» اما اين وضعيت آنچنان توهينكننده بود كه مرد به او جواب داد: «نه! من ميخواهم كسي كه اين كار را كرده، آن را تميز كند». غرور او و كنار نيامدن با اينكه بگذارد به او توهين شود در من طنيني ايجاد كرد مانند هركسي كه متحمل توهينهايي توسط يك حكومت توتاليتر شده باشد و من فيلم خودم را ساختم. آمادئوس(1984) دركار من، بخت و اقبال نقش بزرگي ايفا كرده است. براي گزينش بازيگر فيلم رگتايم 2روز در لندن بودم. مدير برنامهام پيشنهاد كرد به همراه او به تئاتر بروم. در تاكسي، او با من درباره نمايشي با موضوع موتزارت صحبت كرد. واي! خاطرات چكسلواكي را به ياد آوردم؛ جايي كه دوست دارند در مورد موزيسينها نمايش اجرا كنند چرا كه آنها موسيقي ميساختند ولي حرف نميزدند؛ خستهكنندهترين نمايشهايي بود كه در تمام طول عمرم ديدم! انتظار آن را داشتم كه از بيحوصلگي تلف شوم ولي شاهد يك درام عالي شدم كه نه با موتزارت و سالياري كه اگر در مورد دوتا نجار هم بود فوقالعاده ميشد! موقع آنتراكت به مدير برنامهام گفتم اگر همينطور ادامه بيابد فوقالعاده است. آخر نمايش براي مذاكره در مورد حق اقتباس آن به پشت صحنه رفتيم. مردم عليه لاري فلينت(1996) فيلمنامه آن مابين كلي فيلمنامه ديگر به دستم رسيد. چون كه فكر ميكردم در مورد مسائلي است كه به آن علاقه ندارم، نخواندمش وكوچكترين علاقهاي هم به ساخت آن نداشتم. مدير برنامهام از من خواهش كرد كه از روي ادب و احترام هم كه شده به خاطر اليوراستون كه تهيهكننده آن بود، فيلمنامه را بخوانم و من داستان شورانگيز يك مرد را كشف كردم. امروز هم نميدانم كه آيا لاري فلينت يك مدافع حقيقي آزادي بيان بود يا اينكه تنها از آن استفاده كرد تا پول بيشتري به جيب بزند اما سر آخر برايم اهميتي ندارد. به لطف او آزادي بيان نقض نشدني شد و در اصلاحيه لوح مرمرين قانون اساسي حك شد. و ميدانيد كه او چگونه موفق به اين كار شد؟ با توضيح اينكه « اگر اصلاحيه حافظ من باشد، شما همگي محفوظ خواهيد بود چرا كه من در ميان شما بدترين هستم». وقتي فيلمنامه را براي او فرستادم به اندازه يك خروار در آن تغييرات ايجاد كرد. از او پرسيدم: «اين به اين خاطر نيست كه از شما تعريف و تمجيد نميشود؟» و جواب داد: «بله، البته كه از اين موضوع راضي نيستيم اما چه ميشود كرد وقتي همه چيز حقيقت دارد؟». مردي روي ماه(2000) من، اندي كافمن را در يك كلوپ شبانه در لسآنجلس كشف كردم كه هر سهشنبه درهايش به روي علاقهمندان باز است. وقتي روي صحنه آمد، رقتبرانگيز بود. بهخودمان گفتيم: «بيچاره! فكر ميكند كه خيلي خندهدار است» اما 10دقيقه بعد از خنده تا شده بوديم نه به اين خاطر كه به وضعيتش بخنديم بلكه او حقيقتاً خندهدار بود. تصميم گرفتم پيگير كارنامهاش بشوم. او به لطف آيتم «تاكسي» معروف شده بود كه از آن متنفر بود. او فهميده بود كه تمايل دارد نمايشهاي خودش را اجرا كند. براي اين كار ميبايست او خود را به تماشاگران ميقبولاند. وقتي تمام داستان او را خواندم تصميم گرفتم فيلمي درباره او بسازم. حتي با وجود صحبت با خانواده يا نامزدش من نفهميدم كه اندي كافمن واقعي كيست اما همين است كه اشتياقبرانگيز است؛ همين ندانستن. منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]