تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را رها مكن حتى اگر بعدش شعر باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836415610




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از زمین و زمان كنده شده بود


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از زمین و زمان كنده شده بود 
بسیجی
كوله‏پشتی‏اش را به من سپرد و رفت. حالا باید بروم و كوله‏پشتی را به خانواده‏اش بدهم. اما چگونه؟ چگونه باید بروم؟! چند روزی بود كه "علی" غیبش زده بود. بعضی‏ها می‏گفتند كه رفته مرخصی اما بعد گفتند كه توی منطقه دیده شده است. یك روز نزدیكای غروب پشت منطقه عملیاتی او را دیدم. لباس بسیجی به تن داشت و در دستش كوله‏پشتی و اسلحه انفرادی كلاشینكف بود. باخوشحالی به سویش دویدم.  ـ"چرا بی‏خبر ما را ترك كردی؟" بعد از روبوسی در حالیكه روی زمین می‏نشست، گفت: ـ"می‏شه چایی درست كنی، بخوریم؟" كتری را برداشتم و گفتم: "خب، چایی هم درست می‏كنم. "علی" سرش را پایین انداخت و گفت: "آفرین آقا رضا آفرین چایی را بده بخوریم!" خشكم زد. دیدم كه گونه‏هایش گل انداخته است. گفتم: "نگفتی كجا بودی؟" لبخندی زد و گفت: "بالاخره یك جایی بودیم دیگر!" نمی‏خواست چیزی بگوید. من هم پیله نكردم. بعد كه شهید شد، فهمیدم كه بصورت یك رزمنده تك تیرانداز همراه یكی از گردانهای لشكر عاشورا توی عملیات بدر شركت كرده است. علی محو تماشای غروب شده بود و من هم محو تماشای او. گفت: "كوله‏ام را به تو می‏سپارم. چیزی ندارم. كمی لوازم شخصی و یك وصیت نامه تویش هست. می‏خواهم بروم عملیات!" طور غریبی حرف می‏زد. از زمین و زمان كنده شده بود. اشك به چشمهایم دوید و آهسته گفتم: "خدا پشت و پناهت!" چه می‏توانستم غیر از این بگویم. بعد ناگهان پرسیدم: "مسئولین می‏دانند؟" سكوت كرد و چیزی نگفت. فهمیدم هوای رفتن همه وجودش را پر كرده است.  گفتم: "بهتره بمانی. جای تو را جبهه برادران دیگر می‏توانند پر كنند اما بی‏حضور شما كارها لنگ می‏شود!" چیزی نگفت و باز شفق را به تماشا گرفت... پاسی از شب گذشته برخاست. "من می‏روم!" گفتم: "پیاده كه نمی‏شود!" گفت: "پس اگر زحمتی نیست مرا با ماشین برسان!" یكی از تویوتاها را روشن كردم و رفتیم به طرف جزیره مجنون. بچه‏های لشكر عاشورا پشت كمپرسی‏ها سینه می‏زدند و نوحه می‏خواندند. به جاده جزیره مجنون رسیدیم. "نگه دار! من با همین بچه‏های بسیجی می‏روم!" گفتم:"بیا تا جزیره برویم!" صورتم را بوسید و سراغ یكی از كمپرسی‏ها رفت. خود را بالا كشید و در بین نیروها ناپدید شد. عملیات آغاز شد. ما نزدیكی‏های رودخانه دجله مقر زده بودیم. آن روز برای بردن آب به خط لشكر عاشورا رفتم. موقع بازگشت، جلوی یكی از بسیجی‏ها را كه با موتور داشت می‏آمد، گرفتم. "از بچه‏ها چه خبر؟!" سراپا گردوخاك بود. گفت: "منظورت كیه؟" گفتم: "علی تجلایی" رویش را برگرداند و با حسرت گفت: "شهید شد." چیزی در دلم سقوط كرد. ناباورانه پرسیدم: كجا؟ كجا شهید شد؟" به آن سوی دجله اشاره كرد و گفت: "توی همان منطقه كیسه مانندی كه دجله آن را دور می‏زند." چند لحظه بعد سوار بر موتور، آن سوی پرده اشك می‏لرزید و دور می‏شد. حالا باید بروم و كوله‏پشتی را به خانواده‏اش تحویل بدهم. اما چگونه... چگونه باید بروم!؟ منبع: روزنامه جمهوری اسلامیتهیه از گروه هنر مردان خدا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن