-از زمین و زمان كنده شده بود
كولهپشتیاش را به من سپرد و رفت. حالا باید بروم و كولهپشتی را به خانوادهاش بدهم. اما چگونه؟ چگونه باید بروم؟! چند روزی بود كه "علی" غیبش زده بود. بعضیها میگفتند كه رفته مرخصی اما بعد گفتند كه توی منطقه دیده شده است. یك روز نزدیكای غروب پشت منطقه عملیاتی او را دیدم. لباس بسیجی به تن داشت و در دستش كولهپشتی و اسلحه انفرادی كلاشینكف بود. باخوشحالی به سویش دویدم. ـ"چرا بیخبر ما را ترك كردی؟" بعد از روبوسی در حالیكه روی زمین مینشست، گفت: ـ"می