واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عبيد زاکاني مولانا نظام الدين عبيد زاکاني قزويني، از شاعران و نويسندگان متفکر و منتقد بزرگ در سده ي هشتم هجري است که در زاکان قزوين متولد شده است. وي از خاندان زاکانيان است، و زاکانيان، تيره اي از خاندان زاکانيان است، و زاکانيان، تيره اي از عرب بني خفّاجه بودند که به ايران مهاجرت کرده و در قزوين ساکن بوده اند. از گفته ي حمدالله مستوفي درباره ي او، (1) چندين نکته را مي توان استنباط کرد. 1. عبيد در آغاز کار، جزو صدور (صاحب منصبان) و وزرا بوده است؛ چرا که «صاحب معظّم» عنواني است که در تاريخ اسلام و ايران، به وزرا و صدور و يا کساني که در رديف آنان بوده اند، داده مي شده است. 2. حمدلله مستوفي، «تاريخ گزيده» را به سال 730 ق، تأليف کرده است، و اين، نشان مي دهد که در اين تاريخ، عبيد، شهرت به سزايي داشته است. 3. همين عبارت، ضمناً نشان مي دهد که عبيد، دست کم در دهه ي اول سده ي هشتم، متولد شده است.4. همين طور از عبارت مستوفي استنباط مي شود که وضع زندگاني او در آغاز حيات، به سبب انتساب به دودماني اصيل و متمکّن، خوب بوده است؛ ولي بعدها به سبب دگرگوني هاي روزگار و شايد به علت اشتغال به شاعري و نويسندگي، آن هم از نوع متعهدانه و انتقادي- که نتيجه اي جز محروميت به بار نمي آورد-، به عسرت و تنگدستي افتاده، کارش چنان سخت شده که در طلب جوان مردي مي بوده است تا او را «از غم قرض، برهاند». (2)قصه ي درد دل و غصه ي شب هاي درازصورتي نيست که جايي بتوان گفتن باز. (3)عبيد از نوابغ بزرگان ايران و تا اندازه اي شبيه به ولتر (نويسنده ي بزرگ فرانسوي) است. از تأليفاتي که از او باقي است، معلوم است که منظور او، بيشتر انتقاد به معاصر و سنّت هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي روزگارش به زبان هزل وطبيعت بوده است. (4)به مزاحم نگفتم اين گفتار هزل بگذار و جد ازو بردار. (5)وفات عبيد در سال 772 ق، اتفاق افتاد. (6)انگيزه هاي طنز عبيدبراي آن که اسباب و انگيزه هاي بروز سبک طنز آميز و انتقادي عبيد و شأن انحصاري او از اين حيث در ادبيات فارسي روشن گردد، بايد قرن ها به عقب برگشت و ذهن را متوجه و محصور به قرن هشتم قمري و اوضاع و احوال آشفته، مصائب و آلام اجتماعي، مفاسد اخلاقي، بي عدالتي ها و ستمگري هاي حکّام بيگانه از فرهنگ و جابران بي اخلاق و مردم ستيز و کينه توز آن عصر و زمان نمود تا به خوبي، به مفهوم و مصداق آنها پي برد. (7) آنچه مسلم است، چنان که گفتيم، منظور عبيد، عمدتاً انتقاد از وضع موجود اجتماعي و برانگيختن جامعه و معاصران خويش به اصلاح نگاه و رفتارشان در زندگي فردي و اجتماعي است. خصوصيات آثار عبيد دو ويژگي مهم در آثار عبيد وجود دارد: يکي ابتکار و ديگري فصاحت. در تاريخ ادبيات ايران، عبيد، نخستين کسي است که به سبکي خاص به انتقاد از اوضاع اجتماعي پرداخته و بدين شکل، رسالاتي نگاشته است. بنابراين، افتخار ابداع «انتقاد اجتماعي» در ادبيات ايران، اصولاً متعلّق به عبيد زاکاني است. نثر عبيد نيزخيلي روان و شيرين و مستحکم و منسجم است. عبيد، در نثر نويسي، پيرو سعدي است. در داستان هاي او، در پندهاي او، و به طور کلي در همه ي نثر هاي عبيد، به زحمت مي توان يک کلمه ي زايد پيدا کرد. قدرت و مهارت عبيد در نثر، به قدري آشکار است که جز سعدي، فصيح تر از او سراغ نداريم. عبيد در عين اين که به شيوه ي سعدي چيز مي نويسد، مقلّد نيست. هنر او اختصاص به خود او داد. هيچ وقت به عمد، سجع به کار نبرده و معنا را فداي لفظ نکرده است. بر روي هم، کلام او ساده و بي تکلف و بي پيرايه است: «قزويني اي به بغداد رفته بود، پرسيدند در آن جا چه مي کردي؟ گفت: عرق!».(8)آثار عبيد 1. اشعار جدّي شامل قصايدي که در مدح رکن الدين عميد المک، وزير شاه شجاع و سلطان اويس جلايري؛ 2. مثنوي «عشّاق نامه»؛3. کتاب «نوادر الأمثال» به عربي که کتابي است جدّي در امثال و حکم و اشعار و اقوال حکما؛ 4. کتاب «اخلاق الأشراف» که بي ترديد، بهترين کتاب عبيد و اثري است انتقادي که طرز فکر و اخلاق بزرگان (و به اصطلاح: اشراف) عصر وي را مجسّم مي کند؛5. رساله ي «صد پند» که طنز آميز وانتقادي است؛6. رساله ي «تعريفات» که آن را «ده فصل» هم مي گويند؛7. اشعار هزل و تضمينات و قطعات هزليه و هجويه ي او؛8. قصيده ي انتقادي «موش و گربه» که گويا عبيد، در تنظيم آن، به وضع شيراز و کرمان در زمان امير مبارز الدين و رياکاري او و بزرگان عصر او نظر داشته است؛9. «مکتوبات قلندران» که شامل دو نامه است از نوع نامه هايي که قلندران زمان عبيد به يکديگر مي نوشته اند؛10. «فالنامه ي بروج» که رساله ي مختصري است که در گرفتن فال از روي بروج- به نثر- که در آخر هر فالي يک رباعي نيز آورده است. در اين رساله، عبيد، کتاب هاي فالنامه و احکام و طوالع را مورد استهزا قرار داده است؛11. «فالنامه ي وحوش». اين رساله، شامل شصت رباعي است و درباره ي هر يک از پرندگان که مردم، آنها را به فال نيک مي گيرند، گفتگو مي کند؛12. «رساله دلگشا» حکاياتي است که هر يک از آنها نماينده ي عکس العمل روح هنرمندانه و صاحب ذوقي، در مقابل انحرافات اخلاقي بزرگان است». (9)نمونه اي چند از حکايات «رساله ي دلگشا»1. مولانا رکن الدّين ابهري از مولانا غياث الدين پرسيد که: يخ سلطانيه سردتر است يا يخ ابهر؟ گفت: «مولانا! اين سؤال تو از هر دو سردتر است». (10)2. طفيلي را مي گفتند: «اشتها داري؟». گفت: «من بيچاره، خود، در جهان، همين يک متاع دارم». (11)3. گران جاني به پرسش بيماري رفت و دير بماند. بيمار گفت: «از بسياري کساني که به ديدنم مي آيند، آزرده شوم». گران جان گفت: «برخيزم و در بندم؟» گفت: «آري؛ اما از بيرون». (12)4. قزويني اي پاي راست بر رکاب نهاد و سوار شد. رويش از کفل اسب بود. او را گفتند: «باژگونه بر اسب بنشسته اي». گفت: «من باژگونه نسسته ام؛ اسب، چپ بوده است». (13)5. قزويني اي را پسر در چاه افتاد. گفت: «جان بابا به جايي مرو تا من بروم و رسن بياورم و تو را بيرون کشم». (14)6. شخصي تيري به مرغي انداخت . خطا کرد. رفيقش گفت: «احسنت!». تيرانداز بر آشفت که: «به من ريشخند مي کني؟». گفت: «نه؛ مي گويم احسنت؛ اما به مرغ!».(15)7. عربي را گفتند: «شورباي گرم را چه نامند؟». گفت: «کلّه جوش». گفتند: «چون سرد شود، آن را چه خوانند؟». گفت: «ما امانش ندهيم که سرد شود». (16)8. قزويني اي انگشتري در خانه گم کرد. در کوچه مي جست. گفتند: «کجا گم کردي ؟». گفت: «درخانه». گفتند: «آن را در کوچه مي جويي؟» گفت: «خانه، تاريک است». (17)9. اعرابي اي نماز را کوتاه مي کرد. گفتندش: «اين پسنديده نيست». گفت: «طرف، بزرگوار است». (18)10. مجوسي اي را گفتند: «انّا لله و انا اليه راجعون، چه باشد؟». گفت: «من تفسير آن ندانم؛ اما اين قدر مي دانم که در مهماني و عروسي و مجلس انسش نگويند». (19)11. مسعود رمال، در راه به مجد الدين همايون شاه رسيد پرسيد که: «در چه کاري؟» گفت: «چيزي نمي کارم که به کاري آيد». گفت: «پدرت نيز همچنين بود. هرگز چيزي نکشت که به کار آيد».(20) 12. شخصي با دوستي گفت: «مرا چشم، درد مي کند، تدبير چه باشد؟». گفت: «مرا پارسال دندان درد مي کرد، برکندم». (21) 13. شخصي دعوي نبوّت مي کرد. او را پيش خليفه بردند. خليفه از او پرسيد که: «چه معجزه داري؟». گفت: «معجز من آن است که اين زمان، هرچه شما را در دل مي گذرد، مرا معلوم است». گفت: «ما را در دل، چه مي گذرد؟». گفت: «در دل، شما را مي گذرد که من دروغ مي گويم». (22)14. عربي با پنج انگشت مي خورد. او را گفتند: «چرا چنين مي خوري؟». گفت: «اگر به سه انگشت لقمه برگيريم، ديگر انگشتانم را خشم آيد». ديگري را گفتند: «چرا با پنج انگشت لقمه برگيري؟». گفت: «چه کنم که بيش از اينم انگشت نباشد». (23)15. قزويني اي در حالت نزع، وصيت کرد که: «در شهر، کرباس کهنه بطلبيد و کفن من سازيد». گفتند: «غرض چيست؟». گفت: «تا چون منکر و نکير بيايند، پندارند که من مرده ي کهنه ام. پس زحمت من ندهند». (24)سخن آخر: ده اندر دلنشين از رساله ي «صد پند»1. اي عزيزان، عمر، غنيمت شمريد. 2. وقت از دست مدهيد. 3. عيش امروز به فردا ميندازيد. 4. روز نيک به روز بد مدهيد. 5. زمان ناخوشي را به حساب عمر مشمريد. (25)6. خود را تا ضرورت نباشد، در چاه ميفکند تا سر و پاي، مجروح نشود. 7. هزل، خوار مداريد و هزالان را به چشم حقارت منگريد. (26)ملّاي رومي در اين وادي گفته است: هزل، تعليم است، آن را جد نشوتو مشو بر ظاهر هزلش گروهر جدي، هزل است پيش هازلانهزل ها حد است پيش عاقلان!و اين آيه ي شريفه نقل شده است که: «و خدا را باک و ملاحظه از آن نيست که به پشه ي کوچک و چيزي بزرگ تر از آن، مثل زند». (27)8. مردم خوش باش وسبک روح و کريم نهاد و قلندر مزاج را ما، درو دهيد. (28)9. جواني به پيري، و صحّت به از بيماري، و توانگري به از درويشي، و هشياي به از ديوانگي دانيد. (29)10. زنهار که اين کلمات، به سمع رضا در گوش گيريد که کلام بزرگان است و بدان کار بنديد. (30)نام عبيد، کي رود از ياد اهل دل چون گفته هاي نازک او يادگار اوست. پي نوشت ها:1. تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي، تصحيح: عبد الحسين نوايي، تهران: اميرکبير، 1364، ص 805.2. اخلاق الاشراف، عبيد زاکاني، تصحيح و توضيح: علي اصغر حلبي، تهران: اساطير، 1374، ص 10.3. کليات عبيد زاکاني، تصحيح، پرويز اتابکي، تهران: زوار، 1379، ص 8.4. جاودانه ي عبيد زاکاني، محسن قشمي، تهران: ثالث، 1380، ص 8.5. کليات عبيد زاکاني، ص 8.6. گنج سخن، ذبيح الله صفا، تهران: ققنوس، 1374، ص 535.7. کليات عبيد زاکاني، ص 38.8. جاودانه ي عبيد زاکاني، ص 114 و 115.9. همانف ص 147 و 148.10. کليات عبيد، ص 484.11. همان، ص 434.12. موش و گربه و گزيده اي از حکايت ها، عبيد زاکاني، تهران: سکوت، 1380، ص 29.13. کليات عبيد زاکاني، ص 439.14. همان، ص 435.15. همان، ص 471.16. همان، ص 418.17. همان، ص 456.18. موش و گربه و گزيده اي از حکايت ها، ص 34.19. کليات عبيد زاکاني، ص 410.20. همان، ص 442.21. همان،ص 438.22. همان، ص 459.23. همان، ص 417.24. همان، ص 474.25. جاودانه عبيد زاکاني، ص 285.26. همان، ص 288.27. سوره بقره، آيه ي 26.28. جاودانه ي عبيد زاکاني، ص 285.29. همان، ص287.30. همان، ص 288.منبع: نشريه ي حديث زندگي/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3414]