تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذير...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835362100




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روباه مکار به دنبال یک جفت چشم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روباه مکار به دنبال يک جفت چشم
روباه
يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچ کس نبود. يک آقا روباه پيري بود که بايد خيلي از خودش مراقبت مي کرد. آقا روباهه خيلي راه رفته بود و خيلي خسته شده بود. اون مي خواست کمي استراحت کنه اما اول بايد ييه جاي امن پيدا مي کرد. يکدفعه آقا روباهه يه درخت رو مي بينه، خيلي خوشحال مي شه و به درخت مي گه «باز شو تا من توي تو استراحت کنم.»درخت باز شد و آقا روباهه تندي داخل درخت رفت و بعد دوباره  بسته شد. آقا روباهه خيلي خسته شده بود به خاطر همين خيلي خوابيد، وقتي بيدار شد يادش نمي اومد به خانم درخته چي گفته بوده. آقا روباهه به خانم درخته گفت: «اجازه بده بيام بيرون» اما درخت باز نشد. دوباره گفت «لطفاً بذار بيام بيرون» اما باز هم درخت باز نشد. «آقا روباهه چند ضربه به درخت زد، اما درخت باز نشد. خانم درخته از دست آقا روباه ناراحت شده بود چون  وقتي آقا روباهه مي خواسته وارد درخت بشه مودبانه از اون خواهش نکرده بوده.
روباه
وقتي پرنده ها صداي آقاي روباهه رو شنيدند، سعي کردند به اون کمک کنند. اما اون ها ها خيلي کوچک بودند و خانم درخته خيلي بزرگ بود. پرنده ها آقاي دارکوب رو ديدند و ازش خواهش کردند تا به آقا روباهه کمک کنه. آقا دارکوبه شروع کرد به سوراخ کردن درخت. اما درخت خيلي قوي بود و نوک آقا دارکوبه کج شد.آقا روباهه خواست با دستاش بياد بيرون اما سوراخ خيلي کوچولو بود، دوباره خواست با پاهاش بياد بيرون اما بازم نتونست. آقا روباهه بايد يه راهه ديگه پيدا مي کرد چون آقا دارکوبه ديگه نمي تونست بهش کمک کنه. آقا روباهه عصباني شد و گفت «اي درخت زشت پير، بذار بيام بيرون» اما بازم درخت باز نشد.آقا روباهه با خودش فکر کرد که دست و پاهاش رو جدا کنه و يکي يکي از سوراخ بندازه بيرون. حالا نوبت تنش بود. آقا روباهه با خودش گفت «حالا بهت نشون مي دم، به من مي گن روباه مکار.»
کلاغ
حالا آقا روباهه مي خواست سرش رو از سوراخ بياره بيرون، اما سرش خيلي بزرگ بود. گوشاش تو سوراخ گير مي کرد. آقا روباهه گوشاش رو در آورد و از سوراخ انداخت بيرون، اما بازم سرش از سوراخ رد نمي شد چون چشاش خيلي بزرگ بودند. اين دفعه چشماش رو در آورد و از سوراخ انداخت بيرون آقا کلاغه چشم هاي آقا روباهه رو ديد و اون ها رو برداشت. چشم هاي آقا روباهه خيلي قشنگ بودند، آبي مثل آسمان و آقا کلاغه فکر کرد که يک گنج پيدا کرده و مي خواست اون ها رو قايم کنه.  
روباه
بالاخره آقا روباهه سرش رو از سوراخ رد کرد و بعد شروع کرد به چسباندن دست و پا و سرش. دوباره آقا روباهه مثل روز اولش شد. اما وقتي خواست چشم هاش رو روي سرش بگذاره، اون ها رو پيدا نمي کرد.آقا روباهه دوست نداشت حيوونا بفهمند که اون کور شده، توي راه پاي آقا روباهه به يک گل سرخ مي خوره. اون دو تا گلبرگ مي کنه و روي چشم هاش مي ذاره. اينجوري ديگه حيوونا نمي فهمند که اون کور شده. آقا روباهه دنبال چشم هاش مي گشت و مطمئن بود که همين دور روبراست.
حلزون
توي راه آقا روباهه، آقا حلزونه رو مي بينه. آقا حلزونه ازش مي پرسه «چرا گلبرگ سرخ روي چشم هات گذاشتي؟»آقا روباهه مي گه «چون اين ها خيلي قشنگند. تو هم اگر دوست داشته باشي مي توني امتحانشون کني، اما اول بايد چشم ها تو به من بدي.»آقا حلزونه چشماش رو در مي آره و اون ها رو داخل دست هاي آقا روباهه مي ذاره. آقا روباهه هم تندي فرار مي کنه. آقا حلزونه هنوز  دنبال چشاش مي گرده .از اون به بعد هم همه ي آقا روباه ها به جاي چشم هاي آبي چشم هاي قهوه اي دارند چون آقا روباه قصه ي ما با بدجنسي چشم هاي آقا حلزونه رو گرفته بود .آقا کلاغه هم که چشماي زيبا و آبي آقا روباهه رو در يک جاي مطمئن قايم کرده بوده ،نمي تونه اون ها رو به آقا روباهه برگردونه، چون اين قدر جاي چشم ها مطمئنه که خودش هم نمي تونه اون ها رو پيدا کنه.
حلزون
گروه کودک و نوجوان سايت تبيان_ترجمه:نعيمه درويشيمطالب مرتبطداستان سه ماهي خرس ها عسل دوست دارند نه زنبور کلارا و آرماديلو قصّه‏ي قورباغه سبز همسايه کوچولو در انتهاي کلاس ! شکوفه ي سيب مغرور دندان لق من کي مي‏افتد مزرعه?ي پنبه? دکمه‏ي گمشده





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 470]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن