تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816520813




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماجراجویی آقا کرمه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماجراجویی آقا کرمه
ماجراجویی آقا کرمه
آقا کرمه در تونل زیرزمینی خودش دراز کشیده بود و استراحت می کرد. ناگهان احساس کرد از بالای سرش صدای عجیبی میاد و زمین را تکان داد. با خودش فکر کرد که اون بیرون چه اتفاقی افتاده؟
ماجراجویی آقا کرمه
آقا کرمه به سطح زمین اومد و دید که از همه جور حشره اومدن بالای خونه اون و به یه سمتی حرکت می کردن. اون هایی که بال داشتن پرواز می کردن و بعضی ها هم روی زمین سینه خیز می رفتن. حلزونی همینطور که راه خود را از میان علف ها باز می کرد پرسید: اینجا چه خبره؟ یکی از اون دور جواب داد : امروز، جشن عسل است. یعنی روزی که همه کندوهای عسل را خالی می کنن و برای فروش می گزارن.اونجا همیشه مقدار زیادی عسل  در اطراف منطقه باقی می مونه. حشره همینطور که توضیح می داد دهنش آب افتاد و گفت:اصلاً می دونی که عسل چقدر خوشمزست؟ اگه نمی دونی دنبال من بیا.آقا کرمه با خودش فکر کرد: کرم ها که عسل نمی خورند. شاید باید برم و یه نگاهی بندازم، من که تا حالا نخوردم شاید خوشم بیاد.پس حتما باید برم.آقا کرمه شروع به خزیدن روی زمین کرد و دنبال حلزون و هزارپا راه افتاد. خانم حلزون بین راه پرسید: عسل دقیقاً چیه؟ کسی می دونه؟آقا کرمه جواب داد: عسل شیرین،به رنگ طلایی و چسبناکه و هوووووم...، میگن خیلی هم خوشمزست. زنبورها اونو درست می کنن.هزارپا هم که به حرف های اونا گوش می داد، گفت: من هم خیلی دوست دارم یکم عسل بخورم. آخه خیلی خوشمزست. و رو کرد به سنجاقکی که بالا سرشون پرواز می کرد و پرسید: ای سنجاقک تا حالا عسل خوردی؟
ماجراجویی آقا کرمه
سنجاقک جواب داد: بله من خوردم ولی من هم مثل شما نمی دونستم که عسل چیه تا اینکه سال گذشته که روز جشن عسل بود من موفق شدم که بالاخره یکم عسل بخورم.پینه دوزی هم داشت پرواز می کرد و نزدیک آنها بود. هزارپا سرش رو برگردوند و ازش پرسید: آهای پینه دوز تو تا حالا عسل خوردی؟پینه دوز جواب داد: بله من تا حالا یه عالمه عسل خوردم ، خیلی شیرین و خوشمزست.پروانه و زنبوری هم کنار آنها مشغول پرواز کردن بودن که هزارپا از آنها پرسید: آقا زنبور بگو ببینم تو عسل درست می کنی؟زنبور گفت: من از اون زنبورها نیستم که عسل درست میکنه، ولی پسر عموی من از اون زنبورهاست که عسل درست می کنه.خیلی زود آقا کرمه و بقیه به محلی رسیدند که عسل ها را برای فروش گذاشته بودند.همه کندوهای عسل اونجا بود و صدای ویز ویز زنبورهای عصبانی همه جارو گرفته بود.چون که همه عسل هایی که در کندوهاشون جمع کرده بودن داشت از داخل کندوها خالی میشد.مرد زنبوردار که زنبورهای عسل را برای گرفتن عسل پرورش می داد از دود برای آرام کردن زنبورها استفاده می کرد.آقا کرمه تا دودهایی که در هوا پخش بود را دید گفت: من از دود خوشم نمی یاد، من میرم خونه.ولی هزارپا سریع جلوشو گرفت و گفت: یه لحظه صبر کن، بیا اینو بگیر و امتحان کن. و یک تکه ازخونه های شش ضلعی کوچکی که زنبورها درست می کنند را در دستش داشت به او داد.آقا کرمه ازش تشکر کرد و گفت: من اینو میبرم خونه می خورم،خونه ی زیرزمینی خودم از اینجا خیلی راحت تره.اینو گفت و برگشت به سمت خونه خودش، ولی در راه وقتی تکه عسل را گرفته بود عسل ها از جاش تکون خورده بود و بدن آقا کرمه را با عسل چسبناک پوشانده بود و مجبور شد عسل ها را از رو بدنش لیس بزنه و بخوره چون چسبناک بود،  نمی توانست به راحتی راه بره.همین که داشت عسل ها رو می خورد گفت: عجب مزه ی خوبی میده این عسل.و همون جا نشت و همه عسل ها رو خورد و دیگه صبر نکرد تا به خونه برسه و بعد عسل ها را نوش جان کنه.مترجم مهدیه زمردکار _ گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطچطور ماهی بگیریم؟جادوگر و کلاغ پیر ستاره و برّه کوهستان بچه روباه و مامان شیر هیجان با یه دایناسور گنده منده روباه مکار به دنبال یک جفت چشم سه قلوهای بهاری





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 290]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن