واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرگ جشنی دیگر استدرس سحر
روزگار و عصر ما ویژگی های خاص خود را دارد، از جمله این که روز خداشناسی است زیرا که ابزار آفریده شناسی را به قدر کفاف بلکه بیش از آن در کف داریم، زیرا که هر آفریده، آیینه آفریدگار است که میتوان در آن به تماشای وی نشست.دیگر آن که فرصتی مناسب و مغتنم است که بشر، گذشته و دستاوردهای خود را مرور کرده و ببیند چه آورده و برای چه آورده و از آوردههای خود چه تحصیل کرده است و اینجاست که به عین و عیان ادراک میکند که میان آنچه میاندیشیده و میان آنچه اتفاق افتادهاست تفاوت از زمین تا آسمان است؛ از باب نمونه بشر سلاحها را با الوان و انواعی که دارند جز برای تأمین امنیت پدید نیاورده است، ولی امروز زمینه تمامی ناامنیها و ناآرامیها شده است و یا چه صنایعی که برای سلامت پدید آوردند، اما به ناسلامتی انجامید، زیرا بشر امروز کار چندانی برای انجام و اقدام ندارد چرا که هر کار توسط ماشینآلات صورت میپذیرد و از این رو بهترین غذاها و مواد غذایی را به وسیله ماشینها پدید میآورد و از سویی خود نیز بیکار و بیتحرک میماند و بدین سان انرژی های فراوان و متراکم بر بدن وارد میشود بی آنکه کمترین آنها به تلاش و کار تبدیل شود. و اینجاست که بیماریها هر روزه با شکلی و اسمی رخ مینمایند و در کنار آن بیماریها نیز داروها با تأثیر و تخریبی خاص سبز میشوند. و دیگر آن که امروز روز تجدیدنظر در دنیاست، دنیایی که تاکنون آن را به چشم خانه دیدهایم حال آن که کاروانسرایی بیش نبوده و نیست و این ریشه در این دارد که ما یک سوی سکه دنیا را دیده و سوی دیگر آن را نادیده انگاشتهایم. باری ما همواره دیدهایم که نسلی میآیند و نسلی میروند اما رفتن را درست مثل آمدن ندیدهایم از این رو نام آمدن را تولد نهاده و در پی آن سرور و شادی به پا ساختهایم اما رفتن را مرگ نامیده و به دنبال آن رخت عزا به تن نموده و شیون و اندوه پیش میگیریم. حال آن که مرگ نیز نوعی ولادت است هم چنان که دنیا نوعی رَحِم میباشد و رحم دنیا با رحم مادر بسیار مانند است هم چنان که مرگ با ولادت. در رحم مادر تغذیه ما از طریق خون است و خون همان مواد غذایی است که در اختیار مادر بوده است. در رحم دنیا نیز کار تغذیه از طریق روییدنیهای زمین صورت میپذیرد و آن همان مواد غذایی است که در اختیار خاک قرار داشته است.و ما روزی از این خاک رخت برمیبندیم هم چنان که از رحم مادر، پس این نیز خود نوعی ولادت و زایش است هم چنان که خروج از رحم مادر. ما وقتی که از رحم مادر خارج شدیم دیگران به شادمانی و پایکوبی برخاستند زیرا ما را به سلامت یافته و در تن ما نقصی نیافتند و البته اگر خدای ناکرده با اندامی ناقص و بیمار به دنیا میآمدیم همه بر ما تأسف میخوردند و خود نیز روزگاری در رنج و محنت و عذاب سپری میکردیم. خروج از دنیا نیز چنین حکایت و ماجرایی دارد اگر با قلب سلیم و چشم و گوش و زبان پاک و بیگناه خارج شویم مایه شادمانی و هلهله فرشتگان و پاکان و هم خود، تا بلندای ابدیت خواهیم بود، ولی اگر خدای ناکرده آلوده و تردامن باشیم هم تأثر آنان و هم تأسف خود را آن هم برای همیشه در پی خواهیم داشت. و البته، میان رحم مادر و رحم دنیا یک تفاوت است و آن این که در رحم مادر ما هیچ کارهایم و سلامت و نقص در دست ما نیست از این رو اگر ناقص هم به دنیا بیاییم کسی ما را ملامت نمیکند. اما در رحم دنیا اختیار با ماست و میتوانیم از این میان یکی، یا سلامتی و یا نقص را برگزینیم و از همین روست که اگر ناقص و ناسالم رهسپار آن دیار شویم ملامتها از همه سو میبارد. و کسی نیست که ما را شماتت نکند بلکه حتی خود از خود گلهمندیم، و این گلهها و شماتتها عذابی بس الیم و دردناک است. و در همینجا نتیجه میگیریم که مرگ ذاتاً ماتم و عذاب نیست بلکه سوءاستفاده از اختیار است که به رنج و عذاب میانجامد هم چنان که مرگ با حسن استفاده از اختیار بدل به عین شادمانی و سرور میشود.پس، از همین رو باید بکوشیم تا مرگی خوب و خوش و شادی آفرین به بار آوریم و در این صورت است که آدمی میان دو جشن و سرور واقع میشود یکی جشن خروج از رحم و دیگری جشن خروج از دنیا، یا به دیگر سخن یکی جشن ولادت و دیگری جشن مرگ.و در حقیقت نظم و شعر حافظ که ترجمه کلام خدا و انبیاست دعوتی است به سوی این که مرگ خود را نیز هم چون ولادت خویش شیرین و شاد سازید. هم چنان که خود او نیز چنین نمود، و از این روست که میگوید:بر سر تربت من با می و مطرب بنشین! یعنی هم چنان که برای ولادت و در کنار گاهواره به شادی و طرب میپردازید برای مرگ من و در کنار خاک من نیز چنین کنید.البته منظور از می و مطرب آن می نیست که مردم غافل و هوسناک میفهمند وگرنه چنین می و مطربی جز با شهوت و هوس همراه نیست و هرگز در کنار عقل و قلب و فطرت حضور ندارد، بلکه در چنین صورتی قلب و عقل تمامی سوگوارند و در عوض نفس و شهوت، شادی و شعف سر میدهند.و راستی این چه ارزشی دارد که رؤسا و بزرگان مملکت بدن هم چون: عقل و قلب در سوگ و ماتم باشند اما اوباش و الواط و عیاشان بدن در پایکوبی و طرب به سر برند.بنابراین می و یا مطرب در نگاه حافظ همان چیزی است که مایه سرور و وجد و نشاط عقل و قلب آدمی است و آن جز عشق نیست و با چنین عشقی است که نه تنها مرگ غم آفرین نخواهد بود، بلکه در سختترین روزهای خدا که روز رستاخیز است نیز جایی برای اندوه و غم نمیماند.پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز ادامه دارد ...استاد محی الدین حائری شیرازیتهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی- بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]