تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روزه گرفتن در گرما، جهاد است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826180907




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چطور ماهی بگیریم؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چطور ماهی بگیریم؟
چطور ماهی بگیریم؟
یکی بود یکی نبود. خرسی در قطب شمال زندگی می کرد که دوتا بچه داشت. اسم یکیشون برفی کپل و اسم دیگری سفید نازنازی بود. روزها با هم بازی می کردن و دنبال چیزای جدید بودن که یاد بگیرن.یه روز مامان خرسی روی یخ ها دراز کشیده بود و استراحت می کرد و بازی کردن بچه خرس هاشو تماشا می کرد.بچه خرس ها روی یخ سر می خوردن و از سر و کول مادرشون بالا می رفتن و زیر دست و پای مامان خرسی که خیلی هم نرمالو بود قایم می شدن.مامان خرسی به بچه ها گفت: شما دوتا آماده هستین که امروز بهتون یاد بدم که چطوری ماهی بگیرین؟برفی کپل گفت: بله مامان خرسی. من می خوان خودم تنهایی یه ماهی بگیرم،اما مامان جون اینجا که چیزی غیر از یخ نیست. ماهی ها که توی یخ زندگی نمیکنن.مگه نه؟نازنازی هم از رو پای مامانش قل خورد و افتاد رو زمین یخی و گفت:اما مامان جون یخ ها هم که خیلی ضخیم هستن.مامان خرسی لبخندی زد و گفت: اما در همه قسمت ها که اینطوری نیست. با من بیاین تا نشونتون بدم که چطوری می تونین ماهی بگیرین.مامان خرسی از جاش بلند شد و ایستاد و شروع کرد روی یخ ها راه رفت. بچه خرس ها هم به دنبال مامان خرسی راه می رفتن، تا اینکه مامان خرسی به قسمتی رسید و ایستاد. بعد از چند لحظه بچه ها دیدن یخ زیر پاهای بزرگ مادرشون ترک خورد.مامان خرسی رو کرد به بچه ها و گفت: همانطور که می بینید یخ ها در این قسمت اصلاًضخیم نیستند. پس کمی عقب تر بایستید که توی آب نیوفتید.مامان خرسی با پاهای بزرگش ضربه ای به یخ های ترک خورده زد که سوراخ بزرگی درست شد. و آب با فشار روی پاهای مامان خرسی ریخت.برفی  با احتیاط نزدیک سوراخ شد و گفت: این آب مثل آسمون شب تاریک و آبیه. نازنازی هم نزدیک سوراخ شد و پاهای کوچولوشو توی آب کرد و گفت: مامان جون حالا چطوری می تونیم ماهی بگیریم؟مامان خرسی هم گفت: شما اینجا بمونین و ببینین من چطور اینکارو انجام میدم. مامان خرسی اینو گفت و از روی یخ ها سر خورد و درون حفره ی آب شیرجه زد.برفی روی یخ کنار حفره ی آب دراز کشید طوری که صورتش روبروی حفره بود و به آب داخل آن خیره شده بود و گفت: یعنی مامان کجا رفته؟ نازنازی کنار برادرش نشست و به آب نگاه می کرد و مرتب می گفت: مامان جون،مامان جون، برگرد...چند دقیقه بعد سر مامان خرسی از توی آب ظاهر شد در حالی که یه ماهی با دهانش نگه داشته بود. مامان خرسی ماهی رو انداخت رو یخ های اطراف حفره، ماهی کوچولو انقدر بالا و پائین پرید که نزدیک پاهای برفی شد.مامان خرسی رو کرد به برفی و گفت: اینم یه ماهی تازه برای برفی توپولوی عزیزم، و رو کرد به سفید نازنازی و گفت: الان یه ماهی دیگه برای دختر نازم می گیرم.
چطور ماهی بگیریم؟
مامان خرسی اینو گفت و زیر آب ناپدید شد. برفی ایستاد و یکی از پاهاشو گذاشت روی سر ماهی که کمتر تکون بخوره.مامان خرسی با یه ماهی دیگه برای دختر کوچولوش برگشت و دوباره توی آب رفت تا یه ماهی هم برای خودش بگیره. وقتی مامان خرسی برگشت پیش بچه خرس ها، همگی با هم شروع به خوردن ماهی ها کردن.بعد از غذا مامان خرسی به پشت روی زمین یخی کنار حفره ی آب دراز کشید و بچه خرس ها هم کنار مادرشون لم داده بودند و با شکم های سیر به ماهی هایی که از حفره آب بالا پائین میپریدن خیره شده بودن.مامان خرسی همینطور که چشماشو بسته بود به بچه ها گفت: دفعه بعد شما دوتا می تونید خودتون به تنهایی برای خودتون ماهی بگیرید.بچه خرس ها هم ماهی هایی که توی آب میپریدن رو تماشا میکردن و بعد از چند دقیقه چشمهاشون گرم شد و کنار مامان خرسی به خواب رفتند.مهدیه زمردکار _گروه کودک و نوجوان سایت تبیان مطالب مرتبطجادوگر و کلاغ پیر ستاره و برّه کوهستان بچه روباه و مامان شیر هیجان با یه دایناسور گنده منده روباه مکار به دنبال یک جفت چشم سه قلوهای بهاری





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4199]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن