واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم
روزی بود، روزگاری بود. كلاغی بود كه برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش كرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می كرد. آفتاب كه می شد بالش را سایبان جوجه می كرد، و خلاصه كاملا به فكر جوجه ی یكی یكدانه اش بود.جوجه كلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداكاری های مادرش را می دید.وقت پرواز جوجه كلاغ كه شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز كردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت.
شب كه شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند كه این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. كلاغ كه هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت :«گوش كن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فكر آزار و اذیت جوجه كوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می كنند.»جوجه كلاغ گفت: «چشم مادر! كاملاً مواظب بچه ها هستم.»كلاغ كه فكر می كرد جوجه اش تجربه ای ندارد، باور نمی كرد كه با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی برده باشد. این بود كه گفت: «فقط مواظب بودن كافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز كن. تا دیدی بچه ای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب كند، فوری پرواز كن و از آنجایی كه هستی دور شو.»جوجه كلاغ خندید و گفت: «مادر!چه حرف هایی می زنی. من مهلت نمی دهم بچه دستش به سنگ برسد، تا چه رسد به این كه سنگ را بردارد و به طرف من پرتاب كند.»
كلاغ كه فكر می كرد جوجه اش درست و حسابی حرفش را نمی فهمید، گمان می كرد كه جوجه به فكر مبارزه با آدم ها افتاده است. پس با نگرانی به جوجه اش گفت: «تو فكر می كنی كه می توانی با آدم ها بجنگی؟ آدم ها قوی و پر زورند.»جوجه كلاغ تازه فهمید كه چرا مادرش آن همه ناراحت و نگران است.مادرش را بوسید و گفت: «مادر جان: «تو چقدر ساده ای. من قصد جنگیدن با آدم ها را ندارم. خیلی نگران من نباش. اگر تو كلاغی ، من بچه كلاغم. همین كه ببینم پسر بچه ای می خواهد به طرف زمین خم شود، پیش از آن كه دستش به سنگ برسد، می پرم و از جایی كه بودم دور می شوم.»كلاغ از شنیدن این حرف آرام شد. جوجه اش را بغل كرد و بوسید.از آن به بعد، وقتی كسی بخواهد به دیگری بگوید كه درست است كه تو زرنگ و باهوشی، ولی من از تو با هوش تر و زرنگ ترم، از این ضرب المثل استفاده می كنند و می گوید: «اگر تو كلاغی من بچه كلاغم.»
ضرب المثال_ مصطفی رحماندوستگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطیک روز من، یک روز استاد دم گربه نیم ذرع است آن قدر باد کرده که میترسم بترکد. شیطان بیدارمان کرد آن ریشی را که گرو میگیرند، این نیست. آمد ثواب کند،کباب شد آن روزی کشته شدم که آن گاو سفید را کشتی. خدا خر را شناخت و شاخش نداد. اگر تو کیفی، من بند کیفم. آن ذره که در حساب ناید،ماییم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]