-اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم
روزی بود، روزگاری بود. كلاغی بود كه برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش كرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می كرد. آفتاب كه می شد بالش را سایبان جوجه می كرد، و خلاصه كاملا به فكر جوجه ی یكی یكدانه اش بود.جوجه كلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداكاری های مادرش را می دید.وقت پرواز جوجه كلاغ كه شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز كردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت.