محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845407813
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون ثانیههای سرشار از مهربانیطیبه تقیزادهبوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست میکند. میخک، رز و محمدی، بوی زندگی و تازگی را میان باغچه میپراکنند.نسیم خوش بهاری، طبیعتی تازه را نوید میدهد. برگها جان میگیرند و چشماندازی سبز، از پس پنجرههای گشوده، جلوهگری میکند.سفرههای سخاوت و یکرنگی، پهن میشوند. بوی سبزه در فضای رنگارنگ سفره میپیچد.عطر سیبهای سرخ، جای دیگری میان این همه، باز میکند.دلهای یکرنگ و باصفا، آماده میشوند تا به ثانیههای تازه زندگی وارد شوند. تیک تاک ساعت، فضای پرسکوت خانه را پر میکند.چیزی به ثانیههای آغازین سال نو نمانده است.یک سال گذشت و واپسین ثانیه، فاصله میان زمانها را دو نیمه کرد.«یا مقلب القلوب و الابصار. یا مدبر اللیل و النهار. یا محول الحول و الاحوال. حوّل حالنا الی أحسن الحال».چشمها به روشنی باز میشوند و دلها به یکدیگر نزدیک و قلبها آرامش دوباره مییابند در حلول سال نو و دلگرم به آتیههای مهربانی و صفا میشود. احساس بهار، نیلوفرانه بر اندام طبیعت میپیچد و زمستان کوچ میکند.*******سفره دلمهناز السادات حکیمیاننوروز، از نفسهای معتدل بهار میتراود و در سفره گلدار هفت سین دمیده میشود؛ سفرهای که در آن ماهی قرمزی، تکرار تازه زندگی را میان تنگ کوچکی از آب گوشزد میکند.نوروز، هفت سین را از بازار بهار میآورد و با سلیقه میچیند تا عشق را از پس گونههای سرخ «سیب»، هدیه کند، تا شمهای از بهشت را از لابهلای گلبرگهای «سنبل»، به ارمغان آورد. حالا برکت را در طعم پر از شیرینی و گندم «سمنو» میتوان چشید.میتوان با گیسوان شانه خورده سبزهای جوان که تکهای از طبیعت را به خانه آورده، طراوت را دسته کرد و دانه دانه «سکههای نو» را که در کنار سفره برق میزنند و بوی عید میدهند، در دستهای کودکانه کاشت تا شوق معصوم کودکی، در باغ چشمشان بشکوفد.پابهپای شگفتیهایی که در این دایره از هم پیشی میگیرند، آنچه در نگاه نافذ انسان آرمیده است، به بلندای رتبه خویش برمیخیزد و کتاب طبیعت را تنها در قاب کوچک پنجره ورق نمیزند و هفت سین سفره دل را به سنبل و سیب و سبزه و... خلاصه نمیکند تا هفت «سلام» آسمانی از معجزه بیان، نص قرآن به سرای سینهاش میهمان شود؛ میهمانی که در سنت ایرانی ـ اسلامی، بالانشین رواق سینههاست:«سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبِّ رَحیمٍ»درودی است که از جانب بیهمتا خداوند، ارسال میشود؛ بیآنکه واسطهای پیامآور این محبت باشد.«سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»برکت و سلام در پرده شبهایی است که به بیداری دل، زنده میداریم تا تولد سپیده، افق را چراغانی کند.«سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ»«سلام» و «رحمت» خداوند جاری است تابنده بر نوح؛ او که سکان کشتی رسالت را رو به سمت ساحل توحید، به دست گرفت.«سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ»و ابراهیم که برای شکستن شرک، مجسمههای سنگی را تبر زد.«سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ»و موسی که از کفر و بهانههای بنیاسرائیل، نبوتش را به ستوه نیامد و هارون که حق برادری را به جای آورد.«سَلامٌ عَلی آلِ یاسینَ وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ»«سلام» و «رحمت» خداوند بر «آل یاسین» و جامعه انبیا، رسولان حقیقت که امانتدار الهام الهی بودند تا فطرت پرستش را از حوالی لانه بتها و بیراهه مکاتب و جهل و خرافات دور سازند.*******هفت سین سلاممعصومه داوودآبادیساقیا! آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرود از یادت بهار میآید؛ با چمدانی پر از شکوفه و لبخند. چشمهایش، آمیزه خورشید و ابر؛ دلش آینهبندان سبزه و باران.بهار میآید و از رد گامهایش، رودهایی زلال، زمین چرک را به شستوشو میخوانند. نوروز از راه میرسد و خاک، در رستاخیزی شگفت، رستن آغاز میکند. مردمان شهر، دست در دست مهربانی با گل و آینه به شادباش هم میروند.از قلبها پنجرههایی بیشمار به سمت هم گشوده میشوند و اینگونه، جشنواره انسان و طبیعت افتتاح میشود.بهار آمده تا به ما بگوید لحظهها چون ابر در گذرند؛ تا به این همه تحول و تغییر، به دیده عبرت بنگریم.سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی پروانهها، کاسههای شبنم در دست، بر فراز گلها درآمد و شداند. پرستوها برف از بالها تکانده، امیدوار به سوی لانهها بازمیگردند.گاه، خورشید میتابد و بر ابرها پادشاهی میکند و گاه، باران میبارد و بر پیکر آسمان و زمین، لباس طراوت و تازگی میپوشاند. هر رفتنی را آمدنی است و هر آمدنی را رفتنی؛ چنانکه زمستان میرود و بهار میآید، شب میرود و روز میآید؛ ما نیز روزی به جهان میآییم و ناگزیر باید به سمت مقصدی ابدی، جادههای زمان را طی کنیم.نوروز میآید تا گرد غفلت را از رخسارمان بشوید و از خوابهای دراز خرگوشی بیدارمان کند. تا بدانیم که ایستایی و رکود، شیوه مرداب است.یا مقلب القلوب!قلبهای زنگار گرفتهمان را به یادت به رودخانه روشنی میسپاریم و در تار و پودش بذر مهر میباشیم.ای تدبیرکننده روز و شب، ای تغییردهنده حالها! یاریمان کن تا با سلاح عشق و صداقت و ایمان، به بهترین حالها دست یابیم. وقتی غبار تیرگی و کینه را از روح و جانمان تکانده باشیم، در دلهای آفتابیمان هفت سین سلام و سادگی گسترده خواهد بود.*******سیزدهمین روز بهار، روز طبیعتعباس محمدیهمه سرخوش و دلگرم و سرشار از مهربانی، کولهباری مختصر میبندیم تا همقدم شویم روزی مبارک را با بهار؛ بهاری دلکش، بهاری زیبا، بهاری مغرور.تو هم با دیگران همقدم شو؛ برخیز و بیا «بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت».بیا تا جانی تازه کنیم.در این هوای دلانگیز، جانمان را با جان طبیعت گره بزنیم و سبز و سرزنده شویم؛ که هوا پر از بوی عشق است؛ بوی بودن، بوی زندگی. همه جا بهار میوزد و جان طبیعت، تازهتر از جانهایی است که دیروز متولد شدهاند.باد بهاری وزید از طرف مرغزار باز به گردون رسید ناله هر مرغ زار باید دل به بادها گره بزنیم و جانمان را به دست نسیم بدهیم و خویش را به دست مستی بادها بسپاریم؛ همچون پیراهنی ناآرام که در بادها به دنبال آرامش میدود کوه و در و دشت را.باید چشمهامان را به رودها بسپاریم تا سرمست شویم و جانمان آکنده شود از یاد یاری مهربان که طبیعت را همزاد طبع ما آفرید و ما را در خاطره طبیعت جا گذاشت، همچون بهار.باید برخیزیم و خاطرمان را از خاطرههای بهار رنگ کنیم.خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله زار هر گل و برگی که هست یاد خدا میکند بلبل و قمری چه خواند؟ یاد خداوندگار وجودمان را باید لبریز کنیم از مهر پایندهای که قرار ما را در جان بیقرار بهار آفریده است تا هر طرف که سر میچرخانیم، از یادش لبریز شویم، برگ، برگ.برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار *******هفت سین زندگیمیثم امانیبه شکرانه عبور از گردنههای زمستان، به شکرانه مقاومت و ایستادگی، به شکرانه فرصتی نو که ارزانیمان داشتهاند، «هفت سین» میگشاییم. به پاس عشق که تنها تنور گرمیمان بود، تنها اجاق دلهای سرما زدهمان، هفت سین میگشاییم.فوارههای میدان اگر روشناند، نماد سرزندگی شهرند.سبزینهها اگر سبزند، تصویر دلهای سبزند. «باده از ما مست شدنی، ما از او».هفت سین، علامت هفتخوان زندگی است که سال به سال، باید بپیماییم.«سفره»، منشور همبستگی ماست در رنجها و شادیها، در راحتیها و سختیها.«آینه» لبخند میزند؛ «سبزه» لبخند میزند. اگر ما هم لبخند بزنیم؛ چشمها را بر اندوه یکدیگر نخواهیم بست، سینهها را از کینه یکدیگر نخواهیم انباشت.بهار، درسهای زیادی دارد؛ آسمانش، آزاد بودن را یاد میدهد، نسیمش بخشنده بودن.عید که میآید، با همه شکوهاش، نجیب بودن را میآموزد و مهربانی را. زانو زدنهای آب، پای سپیدارها تماشایی است. زانو زدنهای گنجشک، پای برکهها تماشایی است و تماشاییتر، کلبه ماست که هم آتش تنورش روشن است و هم چلچراغ دل آدمهایش. عید، تنها میانْ پردهای است از صداقت و صافی ما. صداقت و صافی ما در سیصد و شصت و پنج روزْ بازیگری، به نمایش درمیآید. ما بازیگران نمایشنامه صفا و صمیمیتیم. الماسها به یکرنگی ما غبطه میخورند. عید که میآید، ما گلاب محبتمان را روی دسته همه رهگذران میریزیم. «هفت سین» میگشاییم تا انگشتهای نوازشمان هفت روز هفته گشوده باشد. ما امید را به کوچه و بازار میبریم تا هدیهاش کنیم به انتظار کشیدگان و به حسرتدیدگان.هیچکس نمیتواند سبقت بگیرد از سلامهای ما و از سایههای خنک سادگیمان.دستهای ما یخ نمیزند هیچگاه؛ چون در دستهای دیگری است، چون دستهایمان را بر سر هفت سین هر سال، به هم گره میزنیم. عید که میآید، تجدید عهد ما با همه «سین»ها شروع میشود؛با سین «سلام»، با سین «سخاوت»، با سین «سادگی» و با همه سینهای دیگر.هفت سین سفره ما هیچ کم ندارد؛ پدرانش همه خوبند، مادرانش همه خوب، پسرانش همه خوب، دخترانش همه خوب.ما زندگی را در مکتب «هفت سین» عیدمان میآموزیم.قرآن پدر و دعای مادر، سرمایه همیشه راهمان است.عید که میآید، هفت سین میگشاییم؛ هفت سین زندگی... .*******فصل طرب امام خمينى(رحمت الله علیه)دست افشان بسر كوى نگار آمدهامپاى كوبان ز پى نغمه تار آمدهامحاصل عمر اگر نيم نگاهى باشدبهر آن نيم نگه با دل زار آمدهامباده از دست لطيف تو در اين فصل بهارجان فزايد كه در اين فصل بهار آمدهامدر ميخانه گشائيد كه از مسلخ عشقبهواى رخ آن لاله عذار آمدهامجامه زهد دريدم رهم از دام بلاباز رستم ز پى ديدن يار آمدهامبتماشاى صفاى رخت اى كعبه دلبصفا پشت و سوى شهر نگار آمدهام*******هو الجميلنفس باد صبا مشك فشان خواهد شدعالم پير دگر باره جوان خواهد شدبهارى ديگر، با شكوهى شگفت انگيز، بساط سبزينه خود را بر طبيعت بى رنگ گسترد، رنگ گلهاى گوناگون اين سفره گشوده را مزين نمود، نغمه مرغان خوش الحان فضاى دشت و چمن را پر كرد و سردى و سكوت سنگين طبيعت را در هم شكست، همه آمدند، رستند و روييدند.ميل به صعود در مسير تكامل در همه چيز جلوهگر شد، نسيم دلانگيز و روح پرور بهارى با برگ برگ شكوفههاى رسيده از راهى دور و گذشته از كوير زمستانى سخت به نجوا پرداخت و با گفتگويى در رمز و رازى نهانى سر در آغوش يكديگر بردند و به شرح فراقى جانسوز در پى خزانى طولانى پرداختند بلبل از عشق گل سرمست و غزلخوان همچو ديوانهاى پريشان، شاداب و بى قرار، هر لحظه بر گلزارى و هر دم بر گلستانى سرود عشق و شوريدگى آغاز نمود. آرام آرام دست مشّاطه زمان به آرايش طبيعت بى رنگ پرداخت. سردى و رخوت ايام، كه بر همه چيز حاكم بود، در گوشهاى پنهان گشت و گرم و شوق شكوهى شگفت آور چهره عروس طبيعت را دگرگون نمود.سبز سر بر زانوى شقايق نهاد و لاله، چراغ چمن گرديد و داغ عشقى جاودانى بر چهره بر افروخت . بنفشه در سايه نرگس آرميد و شكوفه بر رخسار محبت نهال دوستى به جلوهگرى پرداخت. همه چيز هر چه در نهانخانه وجود خويش نهفته بود بى دريغ در مقدم مهر انگيز بهار عرضه نمود تا در دو ديوار شهر زندگى را بيارانيد و رنج و اندوه زمستانى را فراموش كنند. شبنم چون دانه الماس بر نگين برگ گل جاى گرفت و گل سرمست و مغرور بر سفره بهار به جلوهگرى پرداخت . هنگامه خود آرايى و دلربايى در جشن با شكوه بهار به اوج خود رسيد و هر چيز و هر كس به طريقى مىكوشد تا در اين فرصت گوى سبقت از ديگران بربايد و بر تخت دلرباى نشسته، تاج «جمال الهى» بر سر بگذارد.*******در وصف عيد نوروزمرحوم اسد الله انصارى (امينى)باز گيتى از شكوه و فر فروردين جوان شدباز نوروز آمد و عالم بهشت جاودان شدپير گردد در خزان و تازه گردد در بهارانكس نديده غير گيتى گاه پير و گه جوان شدسرو و كاج اندر كنار جويباران سبز و خرمراستى گويا به گلشن هر يكى چون پاسبان شدسبز و خرم بر بساط سبزه گل آرميدهسرو و كاجش سايبان گرديده، نرگس ديدهبان شدبر نثار مقدم نوروز بر تخت زمردنيك بنگر خود شكوفه هر زمان در هم فشان شدچادر اسپيد بر سر نسترن چون نو عروسانزرد چهره بيد مشك و سرخ معجر ارغوان شدهيچ دانى اين همه پيرايه در نوروز چبودوين همه خوبى كه بينى از چه رواينسان عيان شدهست از يمن وجود شاه مردان شير يزدانزانكه نوروز و غدير آن روز با هم توأمان شدرمز الرحمن على العرش استوى شد آشكاراچون يد الله روى دست احمد مرسل عيان شداى (امينى) حب حيدر گر به دل دارى مخور غمشيعيان را در قيامت جا به فردوس جنان شد*******بهار آمدمولانابهار آمد بهار آمد بهار مشكبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمدخرامان ساقى مه رو بامر شهريار آمدحبيب آمد حبيب آمد بدلدارى مشتاقانطبيب آمد طبيب آمد طبيب هوشيار آمدربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمدشقايقها و ريحانها و لاله خوش عذار آمدز سوسن بشنو اى ريحان كه سوسن صد زبان آمدبدشت آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمدسمن با سرو مىگويد كه مستانه همى رقصىبه گوشش سرور مىگويد كه يار بردبار آمدمه دى رفت و بهمن هم برو كه نوبهار آمدزمين سر سبز و خرم شد زمان لاله زار آمدهزاران مرغ شيرين بر نشسته بر سر منبرثنا و حمد مىخواند كه فيض بىشمار آمدسمن را گفت نيلوفر كه پيچاپيچ من بنگرچمن را گفت اشكوفه كه فضل كردگار آمد*******مرغان سحرسعدىبامدادى كه تفاوت نكند ليل و نهارخوش بود دامن صحرا و تماشاى بهارصوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزاركه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكاربلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوقنه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيارآفرينش همه تنبيه خداوند دل استدل ندارد كه ندارد به خداوند اقراراين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديواركوه و دريا و درختان همه در تسبيحاندنه همه مستمعى فهم كند اين اسرارخبرت هست كه مرغان سحر مىگويندآخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردارهر كه امروز نبيند اثر قدرت اوغالب آن است كه فرداش نبيند ديدارتا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيشحيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيداركه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟وقت آن است كه داماد گل از حجله غيببه درآيد، كه درختان همه كردند نثارآدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجبسرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنارباش تا غنچه سيراب دهن باز كندبامدادان چون سر نافه آهوى تتارمژدگانى، كه گل از غنچه برون مىآيدصد هزار اقچه بريزند درختان بهارباد گيسوى درختان چمن شانه كندبوى نسرين و قرنفل برود در اقطارژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحرراست چون عارض گلبوى عرق كرده يارباد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيددر دكان به چه رونق بگشايد عطار؟خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروزنقشهايى كه در و خيره بماند ابصارارغوان ريخته بر دكه خضراء چمنهمچنان است كه بر تخته ديبا ديناراين هنوز اول آذار جهان افروز استباش تا خيمه زند دولت نيسان و ايارشاخها دختر دوشيزه بالغاند هنوزباش تا حامله گردند به الوان ثمارعقل حيران شود از خوشه زرين عنبفهم عاجز شود از حقه ياقوت اناربندهاى رطب از نخل فرو آويزندنخلبندان قضا و قدر شيرن كارتا نه تاريك بود سايه انبوه درختزير هر برگ چراغى بنهند از گلنارسيب را هر طرفى داده طبيعت رنگىهم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگارشكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطفكوزه چند نبات است معلق بر بارخشو انجير چو حلوا گر صانع، كه همىحب خشخاش كند در عسل شهد به كارآب در پاى ترنج و به و بادام، روانهمچو در پاى درختان بهشتى انهارگو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببيناى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نارپاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيزماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهارپادشاهى نه به دستور كند يا گنجورنقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگارچشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغانگبين از مگس نحل و در از دريابارنيك بسيار بگفتيم درين باب سخنو اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيارتا قيامت سخن اندر كرم و رحمت اوهمه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزارآن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟جاى آن است كه كافر بگشايد زنارنعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون استشكر انعام تو هرگز نكند شكر گزاراين همه پرده كه بر كرده ما مىپوشىگر به تقصير بگيرى نگذارى ديارنااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدىبه خداوندى خود پرده بپوش اى ستارحيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفتيارب از هرچه خطا رفت هزار استغفاردرد پنهان به تو گويم كه خداوند منىيا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرارسعديا، راست روان گوى سعادت بردندراستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار*******صحبت گل دكتر ابوالقاسم رادفرزمستان را سر آمد روزگاراننواها زنده شد در شاخسارانگلان را رنگ و نم بخشد هواهاكه مىآيد ز طرف جويبارانچراغ لاله اندر دشت و صحراشود روشنتر از باد بهاراندلم افسردهتر در صحبت گلگريزد اين غزال از مرغزاراندمى آسوده با درد و غم خويشدمى نالان چو جوى كوهسارانز بيم اين كه ذوقش كم نگرددنگويم حال دل با رازدارانگزيده اشعار اقبال لاهورى ص 59*******آبسهراب سپهرىآب را گل نكنيم:در فرودست انگار، كفترى مىخورد آب.يا كه در بيشه دور، سيرهاى پر مىشويد.يا در آبادى، كوزهاى پر مىگردد.آب را گل نكنيم:شايد اين آب روان، مىرود پاى سپيدارى، تا فرو شويد اندوه دلى.دست درويشى شايد، نان خشكيده فرو برده در آب.چه گوارا اين آب!چه زلال اين رود!مردم بالادست، چه صفايى دارند!چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد!من نديدم دهشان،بى گمان پاى چپرهاشان جا پاى خداست.ماهتاب آن جا، مىكند روشن پهناى كلام.بىگمان در ده بالا دست، چينهها كوتاه است.مردمش مىدانند، كه شقايق چه گلى است.بى گمان آن جا آبى، آبى است.غنچهاى مىشكفد، اهل ده با خبرند.چه دهى بايد باشد!كوچه باغش پر موسيقى باد!مردمان سر رود، آب را مىفهمند.گل نكردنش، ما نيزآب را گل نكنيم.*******بارانباز باران،با ترانه،با گهرهاى فراوانمىخورد بر بام خانهمن به پشت شيشه تنهاايستادهدر گذرهارودها راه اوفتادهشاد و خرّميك دو سه گنجشك پرگوباز هر دممىپرند اين سو و آن سومىخورد بر شيشه و درمشت و سيلىآسمان امروز ديگرنيست نيلىيادم آرد روز بارانگردش يك روز ديرينخوب و شيرينتوى جنگهاى گيلان:كودكى ده ساله بودمشاد و خرّم،نرم و نازكچست و چابكاز پرنده،از چرنده،از خزندهبود جنگل گرم و زندهآسمان آبى چو دريايك دو ابر اين جا و آن جاچون دل من،روز روشنبوى جنگل تازه و ترهمچون مى مستى دهندهبر درختان مىزدى پرهر كجا زيبا پرندهبركهها آرام و آبىبرگ و گل هرجا نمايانچتر نيلوفر درخشانآفتابىسنگها از آب جسته،از خزه پوشيده تن رابس وزغ آن جا نشستهدمبدم در شور و غوغارودخانه،با دو صد زيبا ترانهزير پاهاى درختانچرخ مىزد، چرخ مىزد همچو مستانچشمهها چون شيشههاى آفتابىنرم و خوش در جوش و لرزهتوى آنها سنگريزهسرخ و سبز و زرد و آبىبا دو پاى كودكانهمىدويدم همچون آهو،مىپريدم از سر جودور مىگشتم ز خانهمىپراندم سنگريزهتا دهد بر آب لرزهبهر چاه و بهر چالهمىشكستم كرده خالهمىكشانيدم به پايينشاخههاى بيد مشكىدست من مىگشت رنگيناز تمشك سرخ و مشكىمىشنيدم از پرندهداستانهاى نهانىاز لب باد وزندهرازهاى زندگانىهر چه مىديدم در آن جابود دلكش، بود زيباشاد بودم،مىسرودم:«روز! اى روز دلارا!دادهات خورشيد رخشاناين چنين رخسار زيباورنه بودى زشت و بى جان!»«اين درختانبا همه سبزى و خوبى،گو، چه مىبودند جز پاهاى چوبىگر نبودى مهر رخشان؟»روز! اى روز دلارا!گر دلارايى است از خورشيد باشداى درخت سبز و زيبا!هر چه زيبايى است از خورشيد باشد»اندك اندك، رفته رفته، ابرها گشتند چيرهآسمان گرديد تيرهبسته شد رخساره خورشيد رخشان،ريخت باران، ريخت بارانجنگل از باد گريزانچرخها مىزد چو دريادانههاى گرد بارانپهن مىگشتند هر جابرق چون شمير برانپاره مىكرد ابرها راتندر ديوانه غرّانمشت مىزد ببرها راروى بركه مرغ آبىاز ميانه، از كناره،با شتابى،چرخ مىزد بىشمارهگيسوى سيمين مه راشانه مىزد دست بارانبادها با فوت خوانامىنمودندش پريشانسبزه در زير درختانرفته رفته گشت درياتوى اين درياى جوشانجنگل وارونه پيدابس دلارا بود جنگل!به! چه زيبا بود جنگل!بس ترانه، بس فسانه،بس فسانه، بس ترانهبس گوارا بود باران!به! چه زيبا بود باران!مىشنيدم اندر اين گوهر فشانىرازهاى جاودانى، پندهاى آسمانى:«بشنو از من، كودك من،پيش چشم مرد فردازندگانى، خواه تيره، خواه روشن،هست زيبا! هست زيبا! هست زيبا!»گلچين گيلانى *******نوروزحجت الاسلام جواد محدثیزمان مي گذرد، ولي خوبيها و صداقتها باقي است. تقويم و سال، عوض مي شود، امّا سنتّهاي الهي تغيير ناپذير است. ما بر كنار جويبار زمان نشستهايم وشاهدگذاران عمرها و فرصتهاييم و عوض شدن تقويم هر سال، شاهد اين گذشتِ عمرها و فرصتها ست. گذشتِ شب و روز وسپري شدن هفته ها و ماهها، براي ما يك «پرونده» و «كارنامه» تشكيل مي دهد. به اين كارنامه مروري كنيم، تا چهرة خود را در «آيينة اعمال»، خويش بنگريم. آينده، در گروِ گذشته و حال ماست. آتية ما، مرهون تصميمها و ارادهها و برنامه ريزيها و بيداريها و محاسبهها و مراقبتهايمان است. و... ما، مسؤول عمر و زمان و فرصت و استعدادهاي خويشيم. دفتر عمر ما وتقويم سال، گشوده است، تا در برگ برگ اين كتاب، با ايمان و عمل خويش، چه بنگاريم؟ آيا گذشتة ما به اميدِ آينده، و آيندة ما به حسرتِ گذشته خواهد گذشت؟ درسهاي«تحويل سال» را فراموش نكنيم. نوروز انقلاب، فروردين جانهاست و بهار ايمانها و طراوت انديشههاوشكوفايي شكوفههاي بيداري و آگاهي و اراده و تصميم و ايثار. نوروز انقلاب است و هفتسين ما، عبارت است از: «سلام» و «سير» و «سلوك» و «سَحَر» و «سجّاده» و «ستاره» و «ساحل». در نوروز انقلاب، بكوشيم كه چهرة جانمان شادابتر گردد و رويش خير و فلاح بر ساقة وجودمان امروز ما را بهتر از ديروز كند و هر زمان نوروز گردد و... در نوروز انقلاب، انقلابي در روزهايمان پديد آيد. طبيعت، نو ميشود. ما چرا «نو» نشويم؟ بايد در وجود خويش هم عيدي پديد آورد و به خانه تكاني دل پرداخت. بايد در كنار«تحويل سال»، شاهد «تحوّل حال» بود و با عوض شدنِ تقويم، اخلاق را هم عوض كرد. حيف نيست كه «سال» عوض شود، ولي ما عوض نشويم؟ در آغاز بهار و طراوت فروردين، چهرة طبيعت متحوّل و خرّم مي شود و درختان و صحرا لباس سبز رويش و حيات مي پوشند. بجاست ما نيز با طهارت جان و طراوت روح و تحوّل اخلاق، در دل و فكر خويش«بهار معنوي» بيافرينيم. نوروز انقلاب، رويش جوانة ايثار و طراوت عشق و ايمان و شكوفة بصيرت و بينايي است. بهار از راه ميرسد و نويد «فتح» و «فلاح» مي دهد. عيد نوروز در اشعار امام راحلباد نوروز وزيده است به كوه و صحراجامه عيد بپوشند، چه شاه و چه گدابلبل باغ جنان را نبود راه به دوستنازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نماصوفى و عارف از اين باديه دور افتادندجام مى گير ز مطرب، كه روى سوى صفاهمه در عيد به صحرا و گلستان بروندمن سرمست زميخانه كنم رو به خداعيد نوروز مبارك به غنى و درويشيار دلدار! زبتخانه درى رابگشاگرمرا ره به در پير خرابات دهى به سروجان به سويش راه نوردم نه به پاسالها در صف ارباب عمائم بودمتا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا [1]حضرت امام(رحمت الله علیه) ضمن مبارك شمردن عيد نوروز بر فقير و غنى و پوشيدن جامه نو در اين ايام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصيده ذيل را سروده است: بهار شد در ميخانه باز بايد كردبه سوى قبله عاشق نماز بايد كردنسيم قدس به عشاق باغ مژده دهدكه دل ز هردو جهان بى نياز بايد كردكنون كه دست به دامان سرو مى نرسدبه بيد عاشق مجنون، نياز بايد كردغمى كه در دلم از عشق گلعذاران استدوا به جام مى چاره ساز بايد كردكنون كه دست به دامان بوستان نرسدنظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد [2]باز حضرت امام(رحمت الله علیه) درباره اين عيد سعيد گفته است: اين عيد سعيد عيد حزب الله استدشمن زشكست خويشتن آگاه استچون پرچم جمهورى اسلامى ماجاويد به اسم اعظم الله است. [3]و در رباعى ذيل «عيد» را چنين توصيف كرده است: اين عيد سعيد عيد اسعد باشدملت به پناه لطف احمد باشدبرپرچم جمهورى اسلامى ماتمثال مبارك محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. [4]و در قصيده طولانى «بهاريه» كه چند بيت آن آورده مى شود سروده است: آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برينگلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنينگسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمرافشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثميناز ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيانوز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چيناز لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزاوز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبريناز سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنانوز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبريناز فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارموز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چيناز قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنونو ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستينتا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستانتا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمينبر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزانبر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين. [5] *******عید یعنی تو؛ بهار یعنی تومریم سقلاطونیزیر آسمان هر امامزاده آفتابی میشویزیر سایه هر گلدسته خلوت میکنیزیر باران هر ندبه، سبک میشویپای طلوع هر زمزمه عاشورایی مینشینیرو به هر دریچه اشراقی پلک میزنیبا هر ستاره سرشار، مأنوسیبا هر صبح متولد میشویو در میان هر دستهای که هستیو بینِ هر طایفه و قومما با توپر چینها را تکاندیمپنجرهها را ورق زدیمماه را به تماشا نشستیمصبح را جرعه جرعه نوشیدیمآدینهها را آینه گرفتیمنور را سر کشیدیمروزها را برگ برگ شمردیمفصلها را دویدیم تا صبحدویدیم تا درختدیدیم تا آبدویدیم تا پرندهدویدیم تا خورشیدتا به تو برسیم ای صبح فروردین!که ناگهان زیبا هستیزیبا اتفاق میافتیزیبا از دریچههای باز، میدمیزیبا در وحدت اشیاء جاری میشویزیبا از راه میرسیزیبا متولد میشوینقارهها نواختنددُهلها آواز شدندگلدستهها، دسته دسته به شکوفه رسیدنددستهای تهی، سرشار از اطلسیها شدندپرندهها در آسودگی زیستن تازه، نغمه سر دادندکه آب، مهربانی استکه درخت، روشنی استکه گنجشک، رمز خوشبختی استکه گل، عزیزترین هدیه خداستکه تو زیباتر از گلیزیباتر از زیبایا مقلب القلوب و الابصار!گنجشکهای یخزده وا شدندآفتاب از پیشانی کوه سرازیر شدمهربانی در شریان رود جاری شدزمین طعم بابونه گرفتطعم درختطعم پرندهطعم آوازدقیقهها به شیوه باران چرخ زدندلحظهها به شیوه نیلوفر شناور شدندهستی به شیوه نسیم و نور لبخند زدحوّل حالنا الی احسن الحالدلها تلالو سیبندنگاه در همیشه نورانی ادراک میلغزدنسبتی است خوشبختی زمین را با طلوع لبخند تونسبتی است طنین باران را با طراوت آغاز توای صبح فروردینِ مقدس!بهار، دور از دسترس هیچ پنجرهای نباشد!سفرههامان خالی از مهربانی و نور نشود!کوچههامان از درخت فاصله نگیرد!آدینههامان، غبار غفلت نگیرد!پلههامان، هوای بیتو را نفس نکشد!بیحضور مهربان تو، دقیقههامان صبح نشود!فروردینترین اتفاق!کی صبح خوشبختی، از خشت خشت جانمان بالا میرود؟کی نقارهها سال مبارک تو را شاد باش میگویند؟کی پیام شادی تو از دریچههای سال نو نواخته میشود؟کی سفرههای هفتسینمان با دعای تو جشن میگیرند؟عیدی که رنگ و بوی آمدنت را نداشته باشد عید نیست.بهاری که از لطف نگاه تو خالی باشد بهار نیست.روزی که طعم حضور تو را نداشته باشد نوروز نیست.*******فصل بلوغعلی خیریاز گرد راه میرسی؛ از فراسوی فصلی سرد و بارانی؛ ابرهای تیره را از صفحه آسمان میتکانی، پلک میزنی و گلهای رنگ رنگ از نگاه خاک میروید.لبخند میزنی و درختان به سبزی قیام میکنند؛ عشوه میکنی و زمستان، بهار میشود.این جار بهار، ساکنین خاک را به زندگی میخواند.بهار، فصل اعتدال و راستی است؛ فصل قد کشیدن گلهای ایمان در باغچه دل است.بهار، قلمرو رویش خوبیهاست و فصل جاری شدن و رسیدن؛ فصلی که غنچههای لب فرو بسته، دهان میگشایند و گل میکنند.بهار که میآید، کوچههای به بنبست رسیده از سرما، به رقص بر میخیزند و رهگذران را به شوق میآورند.بهار که میآید، یخهای مکرر زمستانی آب میشود و چشمه چشمه، طراوت بر سنگفرش خیابانها راه میپوید.بهار که میآید، دستهای سخاوت زمین گل میکند و آسمان، گرمی حیات را مهربانتر از همیشه، در رگ و روح بیجان خاک میپاشد.بهار که میآید، صدای گامهای ظهور، بهتر از هر زمان، گوش را مینوازد.بهار که میآید، پنجرههای بسته رو به آسمان گشوده میشوند و دستهای قنوتشان را به پرواز در میآورند.بهار که میآید، زمین، لباس سپید برفیاش را از تن میکند تا لباس سبز بلوغ بر تن کند.آری! بهار فصل بلوغ و تماشاست؛ فصلی که یاسها عطر دوستی میپراکنند و گلهای سرخ، خدا را شهادت میدهند.چه دلانگیز است مژده بهار، آن گاه که هوای سرد، ناجوانمردانه بر شاخ و برگ باغ، تازیانه میکوبد و از هر سو، بادهای سر در گمی، هیجان مرگ در جان درختان میافکند.گاه از این آرزو که کاش چار فصل زمین بهار باشد، پشیمان میشوم و میدانم بیپاییز و زمستان، بهار، رنگ و نمایی ندارد.میدانم اگر آن سفر کرده، از کوچ هزاران ساله برگردد و فصل پنجم رویش را بر خاک بگستراند، بهار حقیقی با همه طراوت و زیباییاش به جهان لبخند خواهد زد.*******نوروز، پیامبر زیباییهاحمیده رضاییو نوروز، از لابلای خمودگی ماهها برف و آه سر بر میآورد و خورشید، بر ستیغ کوه استوار میایستد تا رویشِ گلها و گیاهان را شاهد شود؛ رویش بهار و بنفشه، رویش پونه و پروانه و رویش بابونههای بیقرار.... و نوروز، صدای پای آبشاران را زمزمه میکند و با ردّ پایی از شکوفههای تازه رُسته، زمین را گام مینهد، دامنی از نیلوفر میافشاند و پای کوبان، بر نسیم میایستد، با نسیم میچرخد، دست میافشاند و کِل میکشد.تمام پنجرههای یخزده، رو به روشنایی گشوده میشوند و از پسِ فصلها انتظار، بهار، قنداقه جوانهها را در آغوش میگیرد و با آوای خوش کبوتران، بار دیگر تقویمها به ابتدای اوراق خویش رجوع میکنند، به ابتدایِ ابتدایِ فصلها، به «نوروز».و نوروز، این باستانیترین شادمانی، همچنان میآید و در مسیر آمدنش، هزار و یک رنگِ جادویی را بر صفحه نقاشی طبیعت میپاشد.و عید یعنی شادمانی، یعنی دگردیسی، یعنی امید برای نو زیستن، یعنی زمانی که پروانههای نورس، بال بر پیلههایشان میکوبند، یعنی زمانی که شاخه تُرد نیلوفران، در باد میرقصد، یعنی وقتی که اطلسیها چشم به این همه شگفتی میگشایند، یعنی زمانی که هزار دست، گرمای دستان یکدیگر را میفشارند، لبخند میزنند و خالی از دغدغههای روزمره، به این همه زیبایی چشم میدوزند.*******رستاخیز دل نزدیک است!نزهت بادیدر این یخبندان بیکسیها که آدمی هر کجا پای مینهد، رودخانه یخ بسته زندگیاش، زیر پایش ترک میخورد و میشکند، کسی باید باشد تا دستش را بگیرد و او را از لغزیدن و سقوط نجات دهد!در این فصل انجماد دلها، که همه احساسات به خواب رفتهاند و عواطف انسانی یخ زدهاند، گرمای محبتی باید باشد تا قندیلهای قلبهایِ یخ بسته آب شود!در این زمستان سرد بیخبریها، که همه دلها زیر بهمن هولناک غفلت از یکدیگر، نفسهای آخر را میکشند، خورشیدی باید باشد تا بر آسمان مهآلود قلبهای ابری بتابد و آدم برفیهای تنها مانده در حیاط خالی زندگی را آب نماید!از آن زمان که پرستوهای محبت، از سرزمین دل انسانها پر کشیدند و به راههای دور کوچ کردند، دیگر گلهای مهربانی در دل کسی جوانه نمیزند و هیچ نغمه بهاری به گوش نمیرسد؛ هر چه جای پای عشق است، با برفهای بیاعتنایی پوشانده شده است!آدمها به تکرار خودشان خو کردهاند و بخار گرم نفسهایشان را نشانه حیات خویش باور نمودند! پنجرههای دلشان را به روی هوای آزاد بستهاند؛ از ترس آنکه نکند احساسشان سرما بخورد.پای از خانه تنهایی خویش بیرون نمیگذارند، مبادا که بر روی جادههای لغزنده زندگی سُر بخورند و زمین بیفتند! گلولههای برفی بیاحساس را به هم پرتاب میکنند، اما در این بازی سرد، هیچ کس به گرمای قلبش که هدف گلولههای برفی بیرحم قرار میگیرد، نمیاندیشد!آیا به راستی از این همه رخوت و سردی که وجودمان را فرا گرفته، خسته نشدیم؟!بگذاریم پنجرهها باز شود؛ شاید باد، بوی بهار را به خانه دلهایمان بیاورد! نگران ورود سرما نباشیم. به آتش عشق شعلهور در سینههایی که دوستمان دارند، پناه میبریم! از آن نترسیم که وقت پا روی برفهای انباشته بر باغچه مهربانیمان، ممکن است دستهایمان زخمی شود؛ به جوانههای عشقی که از وجودمان سر بر میآورد، دل خوش کنیم!خوب است گاهگاهی، احساسات کهنه زندگیمان را دور بریزیم! از خانه تکانی دلهایمان نهراسیم!با عواطف تازه و زیباتری، جایشان را پر میکنیم!بگذاریم بهار ـ این رستاخیز پس از مرگ زمستانی دل ـ به سرزمین زندگی ما هم بیاید!خواب زمستانی هر چقدر شیرین باشد، زیباتر از چشم گشودن به روزی نو و حیاتی تازه، نخواهد بود!*******به زیبایی بیاندیشسید علیاصغر موسویبه زیبایی بیاندیش! به لحظههای سبز و آبی و سپید!به آسمان بیاندیش، که در آغوش پرندین خویش، لالایی بودن را به گوش زمین میخواند! به کهکشانی بیاندیش، که گهواره زمین را با آرامشی تمام میگرداند! به لحظههای سبز چمن! به ترنّم باران! به تبسّم گلهای سوسن!به آواز سرخ قناری! به پرواز سبز پرستو! به غوغای شادی لک لک! به آرامش رنگ طاووس. به زیبایی بیاندیش!به جاریترین رودها، به پرواز ماهی از آبشار! به خال خیالانگیز پلنگان! به رقص تپشناک آهو! به بازیِ پروانگان روی گلها، به زیبایی بیاندیش! به آرامش شادیانگیز ساحل، به گیسوی ابریشم آبشاران؛ به زیبایی، به زیبایی، به زیبایی بیاندیش!چنان گم شد، در ازدحام دودها، آسمان! که پرواز کبوتر را به کلاغها نسبت دادند و لاجورد آسمان را با پرده سیاه شب به اشتباه نشستند! چنان گم شد، نگاههای آهوانه! که شاعران، غزلهای عاشقانه را افسانه خواندند!چنان گم شد در ازدحام دودها، احساس! که تمام تصاویر را تب شب فرا گرفت و ردّ پای برف، در سیاهی آسفالتها ناپدید شد!چنان گم شد، سپیدی کوهها در سیاهی ابرها؛ که حتی عکسهای سپید و سیاه، در تاریک خانههای غفلت سوختند.... اینک فراتر از این کوچههای دودی و در آن سوی افقهای مه آلود، سرسبزی درختان بادام، دوامِ ما را آرزومند است و کاجستانها را به استقامتی تمام سبز، فرا میخواند.در این یک لحظه از مرگِ هزاران لحظه سبز، من و تو، ـ این دو چشم بیدار ـ آیا زندگی را در مسیر سالم خود، آرزومندیم؟!«طبیعت»، پلکی از خوش رنگیِ آیینه ماست! همان آیینهای که انعکاسِ «زندگی»هاست!به زیبایی بیاندیش! به لحظههای سبز و آبی و سپید و فردایی که سرسبز از بهار است؛ سرسبز از پرستو؛ از قناری، از رودهای جاری.*******عاشورای طبیعتمحمد کامرانی اقدامتو را میشناسم؛ بیشتر و پیشتر از آنکه کیومرث و جمشید و گشتاسب را؛ اهورا و اهریمن را و سرطان و حمل را.تو را میشناسم؛ نه در تالار کافههای همایونی و نه در سلسلههای عز و فخر و نه در بخت و تخت و نه با جشنهای مهرگانیِ شهریاران را ساسانی و پادشاهان اشکانی و گاه شمار اوستایی.تو را میشناسم و دوستت دارم که فرخنده هستی و پیامآور سبزی.نوروز، ای سروش مهربانی!روشنیات را در جانهایمان بریز، که دوستت دارم و مهر میورزم گستردگی پیغامت را.در تو آرام میشوم؛ آنسان که کشتی نوح بر «جود». و آنسان که خسرو پیغمبران، آرام آرام با مرکب آسمان پیمای خویش، در پیشگاه خدایی که مهرش سترگ است و نامش بزرگ، به آرامش رسید. تو را میشناسم؛ با نیایش و نیاز و ستایش پروردگار.تو را میشناسم و دوستت دارم.تو را میشناسم و دوستت دارم که تو عاشورای طبیعتی و طبیعت، عاشوراست که در ذرّه ذره تو، دم از طلوعی سبز میزند.*******ای خالق هر چه طراوات!الهام موگوییتو میآیی؛ با ارمغانی از صمیمیت و کولهباری از ایمان به زندگیِ دوباره هستی.بهار، ای آغاز رفاقت شکوفه و آفتاب!نم نم بارانت، غزل زندگی را در گوش طبیعت نجوا میکند.بهار، ای روح سبز زندگی! رسیدی؛ با دامنی از گل و بغل بغل طراوت.چه زیباست رستاخیز دوباره زمین با تو!چه دیدنی است هلهله شادمانی باغ با تو!چه به یاد ماندنی است فصل شکفتن و به بار نشستن با تو!و چه باشکوه است!بزم شکوفهها بر سر شاخساران با تو!ای که از پشت رخوت زمستان قد کشیدی! رسیدنت به خیز!باید خانه دلها را خانه تکانی کرد و دل پژمرده را جانی دوباره بخشید، آئینه قلبها را جلا داد و زنگار غفلت را از جان زدود.بهار! دستهای پر سخاوت تو، آغاز دوباره هستی و پایان خاطرات کهنه طبیعت است. کاش بر سر سفرههای هفتسین، سرشار از هفتسین سر زندگی، سعادت، سخاوت، سربلندی، سبز زیستن، سرفرازی و ساده زیستن شویم!با آهنگِ دلنشینِ «یا مقلب القلوب» دلهایمان را صفا میدهیم و دل به تو میسپاریم که بهترینِ حال را نصیب ما گردانی.ای خالق هر چه طراوت!این دل تَنگ و این تُنگ بلورین احساس را به تو میسپاریم تا بهاری دیگر و آغازی دیگر.*******نوروز میآیدمحمد کامرانی اقدموقتی که پنجه پیکرتراش طبیعت، بهانهای نو برای دوباره زیستن میتراشد و تصویرهایی از زیبایی و فریبایی را در دل دشتهای فراخ، فراز قلههای عظیم، در عمق تاریکیِ گسترده جنگلها و دریاها میآفریند و احساس زیبای رهایی را به باد میبخشد، نوروز میآید و زمین را محو زیبایی و نکویی میکند و زندگی را در بیکرانِ ذرات به جریان میاندازد.وقتی که زمین، سرگرم زمزمه زلال رودهاست و درخت برای رسیدن به پرنده از جای بر میخیزد، وقتی که پروانهها در روشنایی مرطوب، برخاسته از خاک گرم بال میزنند و سنگینی رنگهای بر بال خویش را به پونهها و بنفشهها میسپارند، نوروز از راه میرسد؛ تا گنجشکها بر روی شاخههای تو در توی درختان، موسیقی را جان تازهای بخشد، و فرازهایی از جشنواره صدا را به نمایش بگذارند.آن هنگام که جوانهها، فقط با اجازه آفتاب سر به بالا میگیرند و ورق ورق برگهای دفتر زندگی را در آغاز سال شکوفایی زمزمه میکنند، نوروز میرسد و رودها، زلالی را همراهی میکنند.نوروز میرسد تا ابرها خانهتکانی کنند و مرغان دریایی، تا افقهای دور دستِ فانوسهای دریایی به پرواز درآیند و همهمه آبی پرواز را با تلاطم روشن دریا به هم آمیزند.نوروز میآید تا ماهیها در سکوت خیسِ تُنگهای بلورین به رقص درآیند و در کنار هفتسین، تبسّم و مهربانی، عطوفت و بخشندگی در میان سفرههای گسترده دلها جاری میشود.پىنوشتها: [1]. ديوان شعر امام خمينى(ره)، ص 39، چاپ ششم، دفتر نشر آثار حضرت امام(ره)، سال 1374 شمسى. [2]. همان، ص 80. [3]. همان، ص 196. [4]. همان، ص 206. [5]. همان، ص 261 و 262.منابع: 1.ماهنامه فرهنگ كوثر2.فصلنامه معرفت3.ماهنامه گلبرگ4.ماهنامه اشارات5.ماهنامه گنجینه6.کلیات سعدی7.دیوان اشعار امام خمینی(رحمت الله علیه)
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1040]
صفحات پیشنهادی
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2)
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2)-دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون خير مقدم به بهارمحمد كاظم بدرالدين.
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2)-دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون خير مقدم به بهارمحمد كاظم بدرالدين.
ویژه نامه نوروز ; مقالات نوروز; مقالات عید
دانلود ویژه نامه نوروز ویژه نامه نوروز کاغذ دیواری دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) بوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست میکند.
دانلود ویژه نامه نوروز ویژه نامه نوروز کاغذ دیواری دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) بوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست میکند.
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)-دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون ثانیههای سرشار از مهربانیطیبه ...
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)-دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون ثانیههای سرشار از مهربانیطیبه ...
دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1)
دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1)-دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید ... جشنی بینظیر در راه بود، جشنی که عطر دلانگیز نوروز را، لحظه لحظه، به مشام ...
دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1)-دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید ... جشنی بینظیر در راه بود، جشنی که عطر دلانگیز نوروز را، لحظه لحظه، به مشام ...
عيد نوروز وسنتها از ديروز تا امروز
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) نوروز، هفت سین را از بازار بهار میآورد و با سلیقه میچیند تا عشق را از پس ... شود؛ میهمانی که در سنت ایرانی ـ اسلامی، بالانشین ...
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) نوروز، هفت سین را از بازار بهار میآورد و با سلیقه میچیند تا عشق را از پس ... شود؛ میهمانی که در سنت ایرانی ـ اسلامی، بالانشین ...
نگاهى عميق به عيد نوروز
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) بوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. ... قسمت اول نوروز در روايات اسلامى – قسمت دوم نگاهى عميق به عيد نوروز عيد نوروز در شعر .
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) بوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. ... قسمت اول نوروز در روايات اسلامى – قسمت دوم نگاهى عميق به عيد نوروز عيد نوروز در شعر .
انباشتگی سفرهای نوروزی
این فضای سرپوشیده فعلا از خاک و سنگ انباشته شده است. ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) ... میدانم اگر آن سفر کرده، ...
این فضای سرپوشیده فعلا از خاک و سنگ انباشته شده است. ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) ... میدانم اگر آن سفر کرده، ...
نوروز آمد و گلزار بشکفت
نوروز آمد و گلزار بشکفتچو بوستان تازه گشت از باد نوروزجهان بستد بهار عالم افروززآسیب(1) صبا در جلوه شد باغبه غارت داد ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) ...
نوروز آمد و گلزار بشکفتچو بوستان تازه گشت از باد نوروزجهان بستد بهار عالم افروززآسیب(1) صبا در جلوه شد باغبه غارت داد ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) ...
مژده به تک همسران
مژده به تک همسران-بدون شک، راز موفقیت در زندگی مشترک، تعهد و وفاداری است که زوجین نسبت به یکدیگر دارند. ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) دل نوشته ...
مژده به تک همسران-بدون شک، راز موفقیت در زندگی مشترک، تعهد و وفاداری است که زوجین نسبت به یکدیگر دارند. ... دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(2) دل نوشته ...
چشمه جوشان - ویژه نامه عید غدیر
دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1) علی علیهالسلام ، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در رگانِ هستی، جاری بود. علی علیهالسلام ، آن هدایتکننده ...
دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1) علی علیهالسلام ، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در رگانِ هستی، جاری بود. علی علیهالسلام ، آن هدایتکننده ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها