تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845407813




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1)
دل نوشته هایی به مناسبت عید نوروز(1) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون ثانیه‏های سرشار از مهربانیطیبه تقی‏زادهبوی بهار، در لابه‏لای برگ‏ها می‏پیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست می‏کند. میخک، رز و محمدی، بوی زندگی و تازگی را میان باغچه می‏پراکنند.نسیم خوش بهاری، طبیعتی تازه را نوید می‏دهد. برگ‏ها جان می‏گیرند و چشم‏اندازی سبز، از پس پنجره‏های گشوده، جلوه‏گری می‏کند.سفره‏های سخاوت و یکرنگی، پهن می‏شوند. بوی سبزه در فضای رنگارنگ سفره می‏پیچد.عطر سیب‏های سرخ، جای دیگری میان این همه، باز می‏کند.دل‏های یکرنگ و باصفا، آماده می‏شوند تا به ثانیه‏های تازه زندگی وارد شوند. تیک تاک ساعت، فضای پرسکوت خانه را پر می‏کند.چیزی به ثانیه‏های آغازین سال نو نمانده است.یک سال گذشت و واپسین ثانیه، فاصله میان زمان‏ها را دو نیمه کرد.«یا مقلب القلوب و الابصار. یا مدبر اللیل و النهار. یا محول الحول و الاحوال. حوّل حالنا الی أحسن الحال».چشم‏ها به روشنی باز می‏شوند و دل‏ها به یکدیگر نزدیک و قلب‏ها آرامش دوباره می‏یابند در حلول سال نو و دلگرم به آتیه‏های مهربانی و صفا می‏شود. احساس بهار، نیلوفرانه بر اندام طبیعت می‏پیچد و زمستان کوچ می‏کند.*******سفره دلمهناز السادات حکیمیاننوروز، از نفس‏های معتدل بهار می‏تراود و در سفره گلدار هفت سین دمیده می‏شود؛ سفره‏ای که در آن ماهی قرمزی، تکرار تازه زندگی را میان تنگ کوچکی از آب گوشزد می‏کند.نوروز، هفت سین را از بازار بهار می‏آورد و با سلیقه می‏چیند تا عشق را از پس گونه‏های سرخ «سیب»، هدیه کند، تا شمه‏ای از بهشت را از لابه‏لای گلبرگ‏های «سنبل»، به ارمغان آورد. حالا برکت را در طعم پر از شیرینی و گندم «سمنو» می‏توان چشید.می‏توان با گیسوان شانه خورده سبزه‏ای جوان که تکه‏ای از طبیعت را به خانه آورده، طراوت را دسته کرد و دانه دانه «سکه‏های نو» را که در کنار سفره برق می‏زنند و بوی عید می‏دهند، در دست‏های کودکانه کاشت تا شوق معصوم کودکی، در باغ چشمشان بشکوفد.پابه‏پای شگفتی‏هایی که در این دایره از هم پیشی می‏گیرند، آنچه در نگاه نافذ انسان آرمیده است، به بلندای رتبه خویش برمی‏خیزد و کتاب طبیعت را تنها در قاب کوچک پنجره ورق نمی‏زند و هفت سین سفره دل را به سنبل و سیب و سبزه و... خلاصه نمی‏کند تا هفت «سلام» آسمانی از معجزه بیان، نص قرآن به سرای سینه‏اش میهمان شود؛ میهمانی که در سنت ایرانی ـ اسلامی، بالانشین رواق سینه‏هاست:«سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبِّ رَحیمٍ»درودی است که از جانب بی‏همتا خداوند، ارسال می‏شود؛ بی‏آنکه واسطه‏ای پیام‏آور این محبت باشد.«سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»برکت و سلام در پرده شب‏هایی است که به بیداری دل، زنده می‏داریم تا تولد سپیده، افق را چراغانی کند.«سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ»«سلام» و «رحمت» خداوند جاری است تابنده بر نوح؛ او که سکان کشتی رسالت را رو به سمت ساحل توحید، به دست گرفت.«سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ»و ابراهیم که برای شکستن شرک، مجسمه‏های سنگی را تبر زد.«سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ»و موسی که از کفر و بهانه‏های بنی‏اسرائیل، نبوتش را به ستوه نیامد و هارون که حق برادری را به جای آورد.«سَلامٌ عَلی آلِ یاسینَ وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ»«سلام» و «رحمت» خداوند بر «آل یاسین» و جامعه انبیا، رسولان حقیقت که امانتدار الهام الهی بودند تا فطرت پرستش را از حوالی لانه بت‏ها و بیراهه مکاتب و جهل و خرافات دور سازند.*******هفت سین سلاممعصومه داوودآبادیساقیا! آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرود از یادت بهار می‏آید؛ با چمدانی پر از شکوفه و لبخند. چشم‏هایش، آمیزه خورشید و ابر؛ دلش آینه‏بندان سبزه و باران.بهار می‏آید و از رد گام‏هایش، رودهایی زلال، زمین چرک را به شست‏وشو می‏خوانند. نوروز از راه می‏رسد و خاک، در رستاخیزی شگفت، رستن آغاز می‏کند. مردمان شهر، دست در دست مهربانی با گل و آینه به شادباش هم می‏روند.از قلب‏ها پنجره‏هایی بی‏شمار به سمت هم گشوده می‏شوند و این‏گونه، جشنواره انسان و طبیعت افتتاح می‏شود.بهار آمده تا به ما بگوید لحظه‏ها چون ابر در گذرند؛ تا به این همه تحول و تغییر، به دیده عبرت بنگریم.سخن در پرده می‏گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی پروانه‏ها، کاسه‏های شبنم در دست، بر فراز گل‏ها درآمد و شداند. پرستوها برف از بال‏ها تکانده، امیدوار به سوی لانه‏ها بازمی‏گردند.گاه، خورشید می‏تابد و بر ابرها پادشاهی می‏کند و گاه، باران می‏بارد و بر پیکر آسمان و زمین، لباس طراوت و تازگی می‏پوشاند. هر رفتنی را آمدنی است و هر آمدنی را رفتنی؛ چنان‏که زمستان می‏رود و بهار می‏آید، شب می‏رود و روز می‏آید؛ ما نیز روزی به جهان می‏آییم و ناگزیر باید به سمت مقصدی ابدی، جاده‏های زمان را طی کنیم.نوروز می‏آید تا گرد غفلت را از رخسارمان بشوید و از خواب‏های دراز خرگوشی بیدارمان کند. تا بدانیم که ایستایی و رکود، شیوه مرداب است.یا مقلب القلوب!قلب‏های زنگار گرفته‏مان را به یادت به رودخانه روشنی می‏سپاریم و در تار و پودش بذر مهر می‏باشیم.ای تدبیرکننده روز و شب، ای تغییردهنده حال‏ها! یاری‏مان کن تا با سلاح عشق و صداقت و ایمان، به بهترین حال‏ها دست یابیم. وقتی غبار تیرگی و کینه را از روح و جانمان تکانده باشیم، در دل‏های آفتابی‏مان هفت سین سلام و سادگی گسترده خواهد بود.*******سیزدهمین روز بهار، روز طبیعتعباس محمدیهمه سرخوش و دلگرم و سرشار از مهربانی، کوله‏باری مختصر می‏بندیم تا هم‏قدم شویم روزی مبارک را با بهار؛ بهاری دلکش، بهاری زیبا، بهاری مغرور.تو هم با دیگران هم‏قدم شو؛ برخیز و بیا «بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت».بیا تا جانی تازه کنیم.در این هوای دل‏انگیز، جانمان را با جان طبیعت گره بزنیم و سبز و سرزنده شویم؛ که هوا پر از بوی عشق است؛ بوی بودن، بوی زندگی. همه جا بهار می‏وزد و جان طبیعت، تازه‏تر از جان‏هایی است که دیروز متولد شده‏اند.باد بهاری وزید از طرف مرغزار باز به گردون رسید ناله هر مرغ زار باید دل به بادها گره بزنیم و جانمان را به دست نسیم بدهیم و خویش را به دست مستی بادها بسپاریم؛ همچون پیراهنی ناآرام که در بادها به دنبال آرامش می‏دود کوه و در و دشت را.باید چشم‏هامان را به رودها بسپاریم تا سرمست شویم و جانمان آکنده شود از یاد یاری مهربان که طبیعت را همزاد طبع ما آفرید و ما را در خاطره طبیعت جا گذاشت، همچون بهار.باید برخیزیم و خاطرمان را از خاطره‏های بهار رنگ کنیم.خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله زار هر گل و برگی که هست یاد خدا می‏کند بلبل و قمری چه خواند؟ یاد خداوندگار وجودمان را باید لبریز کنیم از مهر پاینده‏ای که قرار ما را در جان بی‏قرار بهار آفریده است تا هر طرف که سر می‏چرخانیم، از یادش لبریز شویم، برگ، برگ.برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری‏ست معرفت کردگار *******هفت سین زندگیمیثم امانیبه شکرانه عبور از گردنه‏های زمستان، به شکرانه مقاومت و ایستادگی، به شکرانه فرصتی نو که ارزانی‏مان داشته‏اند، «هفت سین» می‏گشاییم. به پاس عشق که تنها تنور گرمی‏مان بود، تنها اجاق دل‏های سرما زده‏مان، هفت سین می‏گشاییم.فواره‏های میدان اگر روشن‏اند، نماد سرزندگی شهرند.سبزینه‏ها اگر سبزند، تصویر دل‏های سبزند. «باده از ما مست شدنی، ما از او».هفت سین، علامت هفت‏خوان زندگی است که سال به سال، باید بپیماییم.«سفره»، منشور همبستگی ماست در رنج‏ها و شادی‏ها، در راحتی‏ها و سختی‏ها.«آینه» لبخند می‏زند؛ «سبزه» لبخند می‏زند. اگر ما هم لبخند بزنیم؛ چشم‏ها را بر اندوه یکدیگر نخواهیم بست، سینه‏ها را از کینه یکدیگر نخواهیم انباشت.بهار، درس‏های زیادی دارد؛ آسمانش، آزاد بودن را یاد می‏دهد، نسیمش بخشنده بودن.عید که می‏آید، با همه شکوه‏اش، نجیب بودن را می‏آموزد و مهربانی را. زانو زدن‏های آب، پای سپیدارها تماشایی است. زانو زدن‏های گنجشک، پای برکه‏ها تماشایی است و تماشایی‏تر، کلبه ماست که هم آتش تنورش روشن است و هم چلچراغ دل آدم‏هایش. عید، تنها میانْ پرده‏ای است از صداقت و صافی ما. صداقت و صافی ما در سیصد و شصت و پنج روزْ بازیگری، به نمایش درمی‏آید. ما بازیگران نمایشنامه صفا و صمیمیتیم. الماس‏ها به یکرنگی ما غبطه می‏خورند. عید که می‏آید، ما گلاب محبتمان را روی دسته همه رهگذران می‏ریزیم. «هفت سین» می‏گشاییم تا انگشت‏های نوازش‏مان هفت روز هفته گشوده باشد. ما امید را به کوچه و بازار می‏بریم تا هدیه‏اش کنیم به انتظار کشیدگان و به حسرت‏دیدگان.هیچ‏کس نمی‏تواند سبقت بگیرد از سلام‏های ما و از سایه‏های خنک سادگی‏مان.دست‏های ما یخ نمی‏زند هیچ‏گاه؛ چون در دست‏های دیگری است، چون دست‏هایمان را بر سر هفت سین هر سال، به هم گره می‏زنیم. عید که می‏آید، تجدید عهد ما با همه «سین»ها شروع می‏شود؛با سین «سلام»، با سین «سخاوت»، با سین «سادگی» و با همه سین‏های دیگر.هفت سین سفره ما هیچ کم ندارد؛ پدرانش همه خوبند، مادرانش همه خوب، پسرانش همه خوب، دخترانش همه خوب.ما زندگی را در مکتب «هفت سین» عیدمان می‏آموزیم.قرآن پدر و دعای مادر، سرمایه همیشه راهمان است.عید که می‏آید، هفت سین می‏گشاییم؛ هفت سین زندگی... .*******فصل طرب امام خمينى(رحمت الله علیه)دست افشان بسر كوى نگار آمده‏ام‏پاى كوبان ز پى نغمه تار آمده‏ام‏حاصل عمر اگر نيم نگاهى باشدبهر آن نيم نگه با دل زار آمده‏ام‏باده از دست لطيف تو در اين فصل بهارجان فزايد كه در اين فصل بهار آمده‏ام‏در ميخانه گشائيد كه از مسلخ عشق‏بهواى رخ آن لاله عذار آمده‏ام‏جامه زهد دريدم رهم از دام بلاباز رستم ز پى ديدن يار آمده‏ام‏بتماشاى صفاى رخت اى كعبه دل‏بصفا پشت و سوى شهر نگار آمده‏ام‏*******هو الجميل‏نفس باد صبا مشك فشان خواهد شدعالم پير دگر باره جوان خواهد شدبهارى ديگر، با شكوهى شگفت انگيز، بساط سبزينه خود را بر طبيعت بى رنگ گسترد، رنگ گل‏هاى گوناگون اين سفره گشوده را مزين نمود، نغمه مرغان خوش الحان فضاى دشت و چمن را پر كرد و سردى و سكوت سنگين طبيعت را در هم شكست، همه آمدند، رستند و روييدند.ميل به صعود در مسير تكامل در همه چيز جلوه‏گر شد، نسيم دل‏انگيز و روح پرور بهارى با برگ برگ شكوفه‏هاى رسيده از راهى دور و گذشته از كوير زمستانى سخت به نجوا پرداخت و با گفتگويى در رمز و رازى نهانى سر در آغوش يكديگر بردند و به شرح فراقى جانسوز در پى خزانى طولانى پرداختند بلبل از عشق گل سرمست و غزلخوان همچو ديوانه‏اى پريشان، شاداب و بى قرار، هر لحظه بر گلزارى و هر دم بر گلستانى سرود عشق و شوريدگى آغاز نمود. آرام آرام دست مشّاطه زمان به آرايش طبيعت بى رنگ پرداخت. سردى و رخوت ايام، كه بر همه چيز حاكم بود، در گوشه‏اى پنهان گشت و گرم و شوق شكوهى شگفت آور چهره عروس طبيعت را دگرگون نمود.سبز سر بر زانوى شقايق نهاد و لاله، چراغ چمن گرديد و داغ عشقى جاودانى بر چهره بر افروخت . بنفشه در سايه نرگس آرميد و شكوفه بر رخسار محبت نهال دوستى به جلوه‏گرى پرداخت. همه چيز هر چه در نهانخانه وجود خويش نهفته بود بى دريغ در مقدم مهر انگيز بهار عرضه نمود تا در دو ديوار شهر زندگى را بيارانيد و رنج و اندوه زمستانى را فراموش كنند. شبنم چون دانه الماس بر نگين برگ گل جاى گرفت و گل سرمست و مغرور بر سفره بهار به جلوه‏گرى پرداخت . هنگامه خود آرايى و دلربايى در جشن با شكوه بهار به اوج خود رسيد و هر چيز و هر كس به طريقى مى‏كوشد تا در اين فرصت گوى سبقت از ديگران بربايد و بر تخت دلرباى نشسته، تاج «جمال الهى» بر سر بگذارد.*******در وصف عيد نوروزمرحوم اسد الله انصارى (امينى)باز گيتى از شكوه و فر فروردين جوان شدباز نوروز آمد و عالم بهشت جاودان شدپير گردد در خزان و تازه گردد در بهاران‏كس نديده غير گيتى گاه پير و گه جوان شدسرو و كاج اندر كنار جويباران سبز و خرم‏راستى گويا به گلشن هر يكى چون پاسبان شدسبز و خرم بر بساط سبزه گل آرميده‏سرو و كاجش سايبان گرديده، نرگس ديده‏بان شدبر نثار مقدم نوروز بر تخت زمردنيك بنگر خود شكوفه هر زمان در هم فشان شدچادر اسپيد بر سر نسترن چون نو عروسان‏زرد چهره بيد مشك و سرخ معجر ارغوان شدهيچ دانى اين همه پيرايه در نوروز چبودوين همه خوبى كه بينى از چه رواينسان عيان شدهست از يمن وجود شاه مردان شير يزدان‏زانكه نوروز و غدير آن روز با هم توأمان شدرمز الرحمن على العرش استوى شد آشكاراچون يد الله روى دست احمد مرسل عيان شداى (امينى) حب حيدر گر به دل دارى مخور غم‏شيعيان را در قيامت جا به فردوس جنان شد*******بهار آمدمولانابهار آمد بهار آمد بهار مشكبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمدخرامان ساقى مه رو بامر شهريار آمدحبيب آمد حبيب آمد بدلدارى مشتاقان‏طبيب آمد طبيب آمد طبيب هوشيار آمدربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمدشقايقها و ريحانها و لاله خوش عذار آمدز سوسن بشنو اى ريحان كه سوسن صد زبان آمدبدشت آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمدسمن با سرو مى‏گويد كه مستانه همى رقصى‏به گوشش سرور مى‏گويد كه يار بردبار آمدمه دى رفت و بهمن هم برو كه نوبهار آمدزمين سر سبز و خرم شد زمان لاله زار آمدهزاران مرغ شيرين بر نشسته بر سر منبرثنا و حمد مى‏خواند كه فيض بى‏شمار آمدسمن را گفت نيلوفر كه پيچاپيچ من بنگرچمن را گفت اشكوفه كه فضل كردگار آمد*******مرغان سحرسعدى‏بامدادى كه تفاوت نكند ليل و نهارخوش بود دامن صحرا و تماشاى بهارصوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزاركه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكاربلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق‏نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيارآفرينش همه تنبيه خداوند دل است‏دل ندارد كه ندارد به خداوند اقراراين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديواركوه و دريا و درختان همه در تسبيح‏اندنه همه مستمعى فهم كند اين اسرارخبرت هست كه مرغان سحر مى‏گويندآخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردارهر كه امروز نبيند اثر قدرت اوغالب آن است كه فرداش نبيند ديدارتا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش‏حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيداركه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب‏به درآيد، كه درختان همه كردند نثارآدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب‏سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنارباش تا غنچه سيراب دهن باز كندبامدادان چون سر نافه آهوى تتارمژدگانى، كه گل از غنچه برون مى‏آيدصد هزار اقچه بريزند درختان بهارباد گيسوى درختان چمن شانه كندبوى نسرين و قرنفل برود در اقطارژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحرراست چون عارض گلبوى عرق كرده يارباد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيددر دكان به چه رونق بگشايد عطار؟خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروزنقشهايى كه در و خيره بماند ابصارارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن‏همچنان است كه بر تخته ديبا ديناراين هنوز اول آذار جهان افروز است‏باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايارشاخها دختر دوشيزه بالغ‏اند هنوزباش تا حامله گردند به الوان ثمارعقل حيران شود از خوشه زرين عنب‏فهم عاجز شود از حقه ياقوت اناربندهاى رطب از نخل فرو آويزندنخلبندان قضا و قدر شيرن كارتا نه تاريك بود سايه انبوه درخت‏زير هر برگ چراغى بنهند از گلنارسيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى‏هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگارشكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف‏كوزه چند نبات است معلق بر بارخشو انجير چو حلوا گر صانع، كه همى‏حب خشخاش كند در عسل شهد به كارآب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏همچو در پاى درختان بهشتى انهارگو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين‏اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نارپاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيزماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهارپادشاهى نه به دستور كند يا گنجورنقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگارچشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ‏انگبين از مگس نحل و در از دريابارنيك بسيار بگفتيم درين باب سخن‏و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيارتا قيامت سخن اندر كرم و رحمت اوهمه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزارآن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟جاى آن است كه كافر بگشايد زنارنعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است‏شكر انعام تو هرگز نكند شكر گزاراين همه پرده كه بر كرده ما مى‏پوشى‏گر به تقصير بگيرى نگذارى ديارنااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى‏به خداوندى خود پرده بپوش اى ستارحيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت‏يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفاردرد پنهان به تو گويم كه خداوند منى‏يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرارسعديا، راست روان گوى سعادت بردندراستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار*******صحبت گل‏ دكتر ابوالقاسم رادفرزمستان را سر آمد روزگاران‏نواها زنده شد در شاخساران‏گلان را رنگ و نم بخشد هواهاكه مى‏آيد ز طرف جويباران‏چراغ لاله اندر دشت و صحراشود روشن‏تر از باد بهاران‏دلم افسرده‏تر در صحبت گل‏گريزد اين غزال از مرغزاران‏دمى آسوده با درد و غم خويش‏دمى نالان چو جوى كوهساران‏ز بيم اين كه ذوقش كم نگرددنگويم حال دل با رازداران‏گزيده اشعار اقبال لاهورى ص 59*******آبسهراب سپهرى‏آب را گل نكنيم:در فرودست انگار، كفترى مى‏خورد آب.يا كه در بيشه دور، سيره‏اى پر مى‏شويد.يا در آبادى، كوزه‏اى پر مى‏گردد.آب را گل نكنيم:شايد اين آب روان، مى‏رود پاى سپيدارى، تا فرو شويد اندوه دلى.دست درويشى شايد، نان خشكيده فرو برده در آب.چه گوارا اين آب!چه زلال اين رود!مردم بالادست، چه صفايى دارند!چشمه‏هاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد!من نديدم دهشان،بى گمان پاى چپرهاشان جا پاى خداست.ماهتاب آن جا، مى‏كند روشن پهناى كلام.بى‏گمان در ده بالا دست، چينه‏ها كوتاه است.مردمش مى‏دانند، كه شقايق چه گلى است.بى گمان آن جا آبى، آبى است.غنچه‏اى مى‏شكفد، اهل ده با خبرند.چه دهى بايد باشد!كوچه باغش پر موسيقى باد!مردمان سر رود، آب را مى‏فهمند.گل نكردنش، ما نيزآب را گل نكنيم.*******بارانباز باران،با ترانه،با گهرهاى فراوان‏مى‏خورد بر بام خانه‏من به پشت شيشه تنهاايستاده‏در گذرهارودها راه اوفتاده‏شاد و خرّم‏يك دو سه گنجشك پرگوباز هر دم‏مى‏پرند اين سو و آن سومى‏خورد بر شيشه و درمشت و سيلى‏آسمان امروز ديگرنيست نيلى‏يادم آرد روز باران‏گردش يك روز ديرين‏خوب و شيرين‏توى جنگهاى گيلان:كودكى ده ساله بودم‏شاد و خرّم،نرم و نازك‏چست و چابك‏از پرنده،از چرنده،از خزنده‏بود جنگل گرم و زنده‏آسمان آبى چو دريايك دو ابر اين جا و آن جاچون دل من،روز روشن‏بوى جنگل تازه و ترهمچون مى مستى دهنده‏بر درختان مى‏زدى پرهر كجا زيبا پرنده‏بركه‏ها آرام و آبى‏برگ و گل هرجا نمايان‏چتر نيلوفر درخشان‏آفتابى‏سنگها از آب جسته،از خزه پوشيده تن رابس وزغ آن جا نشسته‏دمبدم در شور و غوغارودخانه،با دو صد زيبا ترانه‏زير پاهاى درختان‏چرخ مى‏زد، چرخ مى‏زد همچو مستان‏چشمه‏ها چون شيشه‏هاى آفتابى‏نرم و خوش در جوش و لرزه‏توى آنها سنگريزه‏سرخ و سبز و زرد و آبى‏با دو پاى كودكانه‏مى‏دويدم همچون آهو،مى‏پريدم از سر جودور مى‏گشتم ز خانه‏مى‏پراندم سنگريزه‏تا دهد بر آب لرزه‏بهر چاه و بهر چاله‏مى‏شكستم كرده خاله‏مى‏كشانيدم به پايين‏شاخه‏هاى بيد مشكى‏دست من مى‏گشت رنگين‏از تمشك سرخ و مشكى‏مى‏شنيدم از پرنده‏داستانهاى نهانى‏از لب باد وزنده‏رازهاى زندگانى‏هر چه مى‏ديدم در آن جابود دلكش، بود زيباشاد بودم،مى‏سرودم:«روز! اى روز دلارا!داده‏ات خورشيد رخشان‏اين چنين رخسار زيباورنه بودى زشت و بى جان!»«اين درختان‏با همه سبزى و خوبى،گو، چه مى‏بودند جز پاهاى چوبى‏گر نبودى مهر رخشان؟»روز! اى روز دلارا!گر دلارايى است از خورشيد باشداى درخت سبز و زيبا!هر چه زيبايى است از خورشيد باشد»اندك اندك، رفته رفته، ابرها گشتند چيره‏آسمان گرديد تيره‏بسته شد رخساره خورشيد رخشان،ريخت باران، ريخت باران‏جنگل از باد گريزان‏چرخها مى‏زد چو دريادانه‏هاى گرد باران‏پهن مى‏گشتند هر جابرق چون شمير بران‏پاره مى‏كرد ابرها راتندر ديوانه غرّان‏مشت مى‏زد ببرها راروى بركه مرغ آبى‏از ميانه، از كناره،با شتابى،چرخ مى‏زد بى‏شماره‏گيسوى سيمين مه راشانه مى‏زد دست باران‏بادها با فوت خوانامى‏نمودندش پريشان‏سبزه در زير درختان‏رفته رفته گشت درياتوى اين درياى جوشان‏جنگل وارونه پيدابس دلارا بود جنگل!به! چه زيبا بود جنگل!بس ترانه، بس فسانه،بس فسانه، بس ترانه‏بس گوارا بود باران!به! چه زيبا بود باران!مى‏شنيدم اندر اين گوهر فشانى‏رازهاى جاودانى، پندهاى آسمانى:«بشنو از من، كودك من،پيش چشم مرد فردازندگانى، خواه تيره، خواه روشن،هست زيبا! هست زيبا! هست زيبا!»گلچين گيلانى‏ ‏*******نوروزحجت الاسلام جواد محدثیزمان مي گذرد، ولي خوبيها و صداقتها باقي است. تقويم و سال، عوض مي شود، امّا سنتّهاي الهي تغيير ناپذير است. ما بر كنار جويبار زمان نشسته‎ايم وشاهدگذاران عمرها و فرصتهاييم و عوض شدن تقويم هر سال، شاهد اين گذشتِ عمرها و فرصتها ست. گذشتِ شب و روز وسپري شدن هفته ها و ماهها، براي ما يك «پرونده» و «كارنامه» تشكيل مي دهد. به اين كارنامه مروري كنيم، تا چهرة خود را در «آيينة اعمال»، خويش بنگريم. آينده، در گروِ گذشته و حال ماست. آتية ما، مرهون تصميمها و اراده‎ها و برنامه ريزيها و بيداريها و محاسبه‎ها و مراقبتهايمان است. و... ما، مسؤول عمر و زمان و فرصت و استعداد‎هاي خويشيم. دفتر عمر ما وتقويم سال، گشوده است، تا در برگ برگ اين كتاب، با ايمان و عمل خويش، چه بنگاريم؟ آيا گذشتة ما به اميدِ آينده، و آيندة ما به حسرتِ گذشته خواهد گذشت؟ درسهاي«تحويل سال»‌ را فراموش نكنيم. نوروز انقلاب، فروردين جانهاست و بهار ايمانها و طراوت انديشه‎هاوشكوفايي شكوفه‎هاي بيداري و آگاهي و اراده و تصميم و ايثار. نوروز انقلاب است و هفت‎سين ما، عبارت است از: «سلام» و «سير» و «سلوك»‌ و «سَحَر» و «‌سجّاده» و «ستاره» و «ساحل». در نوروز انقلاب، بكوشيم كه چهرة جانمان شادابتر گردد و رويش خير و فلاح بر ساقة وجودمان امروز ما را بهتر از ديروز كند و هر زمان نوروز گردد و... در نوروز انقلاب، انقلابي در روزهايمان پديد آيد. طبيعت، نو مي‎شود. ما چرا «نو» نشويم؟ بايد در وجود خويش هم عيدي پديد آورد و به خانه تكاني دل پرداخت. بايد در كنار«تحويل سال»، شاهد «تحوّل حال» بود و با عوض شدنِ تقويم، اخلاق را هم عوض كرد. حيف نيست كه «سال» عوض شود، ولي ما عوض نشويم؟ در آغاز بهار و طراوت فروردين، چهرة طبيعت متحوّل و خرّم مي شود و درختان و صحرا لباس سبز رويش و حيات مي پوشند. بجاست ما نيز با طهارت جان و طراوت روح و تحوّل اخلاق، در دل و فكر خويش«بهار معنوي» ‌بيافرينيم. نوروز انقلاب، رويش جوانة ايثار و طراوت عشق و ايمان و شكوفة بصيرت و بينايي است. بهار از راه مي‎رسد و نويد «فتح» و «فلاح» مي دهد. عيد نوروز در اشعار امام راحلباد نوروز وزيده است به كوه و صحراجامه عيد بپوشند، چه شاه و چه گدابلبل باغ جنان را نبود راه به دوستنازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نماصوفى و عارف از اين باديه دور افتادندجام مى گير ز مطرب، كه روى سوى صفاهمه در عيد به صحرا و گلستان بروندمن سرمست زميخانه كنم رو به خداعيد نوروز مبارك به غنى و درويشيار دلدار! زبتخانه درى رابگشاگرمرا ره به در پير خرابات دهى به سروجان به سويش راه نوردم نه به پاسالها در صف ارباب عمائم بودمتا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا [1]حضرت امام(رحمت الله علیه) ضمن مبارك شمردن عيد نوروز بر فقير و غنى و پوشيدن جامه نو در اين ايام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصيده ذيل را سروده است: بهار شد در ميخانه باز بايد كردبه سوى قبله عاشق نماز بايد كردنسيم قدس به عشاق باغ مژده دهدكه دل ز هردو جهان بى نياز بايد كردكنون كه دست به دامان سرو مى نرسدبه بيد عاشق مجنون، نياز بايد كردغمى كه در دلم از عشق گلعذاران استدوا به جام مى چاره ساز بايد كردكنون كه دست به دامان بوستان نرسدنظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد [2]باز حضرت امام(رحمت الله علیه) درباره اين عيد سعيد گفته است: اين عيد سعيد عيد حزب الله استدشمن زشكست خويشتن آگاه استچون پرچم جمهورى اسلامى ماجاويد به اسم اعظم الله است. [3]و در رباعى ذيل «عيد» را چنين توصيف كرده است: اين عيد سعيد عيد اسعد باشدملت به پناه لطف احمد باشدبرپرچم جمهورى اسلامى ماتمثال مبارك محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. [4]و در قصيده طولانى «بهاريه» كه چند بيت آن آورده مى شود سروده است: آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برينگلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنينگسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمرافشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثميناز ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيانوز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چيناز لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزاوز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبريناز سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنانوز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبريناز فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارموز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چيناز قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنونو ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستينتا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستانتا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمينبر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزانبر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين. [5] *******عید یعنی تو؛ بهار یعنی تومریم سقلاطونیزیر آسمان هر امامزاده آفتابی می‏شویزیر سایه هر گلدسته خلوت می‏کنیزیر باران هر ندبه، سبک می‏شویپای طلوع هر زمزمه عاشورایی می‏نشینیرو به هر دریچه اشراقی پلک می‏زنیبا هر ستاره سرشار، مأنوسیبا هر صبح متولد می‏شویو در میان هر دسته‏ای که هستیو بینِ هر طایفه و قومما با توپر چین‏ها را تکاندیمپنجره‏ها را ورق زدیمماه را به تماشا نشستیمصبح را جرعه جرعه نوشیدیمآدینه‏ها را آینه گرفتیمنور را سر کشیدیمروزها را برگ برگ شمردیمفصل‏ها را دویدیم تا صبحدویدیم تا درختدیدیم تا آبدویدیم تا پرندهدویدیم تا خورشیدتا به تو برسیم ای صبح فروردین!که ناگهان زیبا هستیزیبا اتفاق می‏افتیزیبا از دریچه‏های باز، می‏دمیزیبا در وحدت اشیاء جاری می‏شویزیبا از راه می‏رسیزیبا متولد می‏شوینقاره‏ها نواختنددُهل‏ها آواز شدندگلدسته‏ها، دسته دسته به شکوفه رسیدنددست‏های تهی، سرشار از اطلسی‏ها شدندپرنده‏ها در آسودگی زیستن تازه، نغمه سر دادندکه آب، مهربانی استکه درخت، روشنی استکه گنجشک، رمز خوشبختی استکه گل، عزیزترین هدیه خداستکه تو زیباتر از گلیزیباتر از زیبایا مقلب القلوب و الابصار!گنجشک‏های یخ‏زده وا شدندآفتاب از پیشانی کوه سرازیر شدمهربانی در شریان رود جاری شدزمین طعم بابونه گرفتطعم درختطعم پرندهطعم آوازدقیقه‏ها به شیوه باران چرخ زدندلحظه‏ها به شیوه نیلوفر شناور شدندهستی به شیوه نسیم و نور لبخند زدحوّل حالنا الی احسن الحالدل‏ها تلالو سیبندنگاه در همیشه نورانی ادراک می‏لغزدنسبتی است خوشبختی زمین را با طلوع لبخند تونسبتی است طنین باران را با طراوت آغاز توای صبح فروردینِ مقدس!بهار، دور از دسترس هیچ پنجره‏ای نباشد!سفره‏هامان خالی از مهربانی و نور نشود!کوچه‏هامان از درخت فاصله نگیرد!آدینه‏هامان، غبار غفلت نگیرد!پله‏هامان، هوای بی‏تو را نفس نکشد!بی‏حضور مهربان تو، دقیقه‏هامان صبح نشود!فروردین‏ترین اتفاق!کی صبح خوشبختی، از خشت خشت جانمان بالا می‏رود؟کی نقاره‏ها سال مبارک تو را شاد باش می‏گویند؟کی پیام شادی تو از دریچه‏های سال نو نواخته می‏شود؟کی سفره‏های هفت‏سین‏مان با دعای تو جشن می‏گیرند؟عیدی که رنگ و بوی آمدنت را نداشته باشد عید نیست.بهاری که از لطف نگاه تو خالی باشد بهار نیست.روزی که طعم حضور تو را نداشته باشد نوروز نیست.*******فصل بلوغعلی خیریاز گرد راه می‏رسی؛ از فراسوی فصلی سرد و بارانی؛ ابرهای تیره را از صفحه آسمان می‏تکانی، پلک می‏زنی و گل‏های رنگ رنگ از نگاه خاک می‏روید.لبخند می‏زنی و درختان به سبزی قیام می‏کنند؛ عشوه می‏کنی و زمستان، بهار می‏شود.این جار بهار، ساکنین خاک را به زندگی می‏خواند.بهار، فصل اعتدال و راستی است؛ فصل قد کشیدن گل‏های ایمان در باغچه دل است.بهار، قلمرو رویش خوبی‏هاست و فصل جاری شدن و رسیدن؛ فصلی که غنچه‏های لب فرو بسته، دهان می‏گشایند و گل می‏کنند.بهار که می‏آید، کوچه‏های به بن‏بست رسیده از سرما، به رقص بر می‏خیزند و رهگذران را به شوق می‏آورند.بهار که می‏آید، یخ‏های مکرر زمستانی آب می‏شود و چشمه چشمه، طراوت بر سنگفرش خیابان‏ها راه می‏پوید.بهار که می‏آید، دست‏های سخاوت زمین گل می‏کند و آسمان، گرمی حیات را مهربان‏تر از همیشه، در رگ و روح بی‏جان خاک می‏پاشد.بهار که می‏آید، صدای گام‏های ظهور، بهتر از هر زمان، گوش را می‏نوازد.بهار که می‏آید، پنجره‏های بسته رو به آسمان گشوده می‏شوند و دست‏های قنوتشان را به پرواز در می‏آورند.بهار که می‏آید، زمین، لباس سپید برفی‏اش را از تن می‏کند تا لباس سبز بلوغ بر تن کند.آری! بهار فصل بلوغ و تماشاست؛ فصلی که یاس‏ها عطر دوستی می‏پراکنند و گل‏های سرخ، خدا را شهادت می‏دهند.چه دل‏انگیز است مژده بهار، آن گاه که هوای سرد، ناجوانمردانه بر شاخ و برگ باغ، تازیانه می‏کوبد و از هر سو، بادهای سر در گمی، هیجان مرگ در جان درختان می‏افکند.گاه از این آرزو که کاش چار فصل زمین بهار باشد، پشیمان می‏شوم و می‏دانم بی‏پاییز و زمستان، بهار، رنگ و نمایی ندارد.می‏دانم اگر آن سفر کرده، از کوچ هزاران ساله برگردد و فصل پنجم رویش را بر خاک بگستراند، بهار حقیقی با همه طراوت و زیبایی‏اش به جهان لبخند خواهد زد.*******نوروز، پیامبر زیبایی‏هاحمیده رضاییو نوروز، از لابلای خمودگی ماه‏ها برف و آه سر بر می‏آورد و خورشید، بر ستیغ کوه استوار می‏ایستد تا رویشِ گل‏ها و گیاهان را شاهد شود؛ رویش بهار و بنفشه، رویش پونه و پروانه و رویش بابونه‏های بی‏قرار.... و نوروز، صدای پای آبشاران را زمزمه می‏کند و با ردّ پایی از شکوفه‏های تازه رُسته، زمین را گام می‏نهد، دامنی از نیلوفر می‏افشاند و پای کوبان، بر نسیم می‏ایستد، با نسیم می‏چرخد، دست می‏افشاند و کِل می‏کشد.تمام پنجره‏های یخ‏زده، رو به روشنایی گشوده می‏شوند و از پسِ فصل‏ها انتظار، بهار، قنداقه جوانه‏ها را در آغوش می‏گیرد و با آوای خوش کبوتران، بار دیگر تقویم‏ها به ابتدای اوراق خویش رجوع می‏کنند، به ابتدایِ ابتدایِ فصل‏ها، به «نوروز».و نوروز، این باستانی‏ترین شادمانی، همچنان می‏آید و در مسیر آمدنش، هزار و یک رنگِ جادویی را بر صفحه نقاشی طبیعت می‏پاشد.و عید یعنی شادمانی، یعنی دگردیسی، یعنی امید برای نو زیستن، یعنی زمانی که پروانه‏های نورس، بال بر پیله‏هایشان می‏کوبند، یعنی زمانی که شاخه تُرد نیلوفران، در باد می‏رقصد، یعنی وقتی که اطلسی‏ها چشم به این همه شگفتی می‏گشایند، یعنی زمانی که هزار دست، گرمای دستان یکدیگر را می‏فشارند، لبخند می‏زنند و خالی از دغدغه‏های روزمره، به این همه زیبایی چشم می‏دوزند.*******رستاخیز دل نزدیک است!نزهت بادیدر این یخبندان بی‏کسی‏ها که آدمی هر کجا پای می‏نهد، رودخانه یخ بسته زندگی‏اش، زیر پایش ترک می‏خورد و می‏شکند، کسی باید باشد تا دستش را بگیرد و او را از لغزیدن و سقوط نجات دهد!در این فصل انجماد دل‏ها، که همه احساسات به خواب رفته‏اند و عواطف انسانی یخ زده‏اند، گرمای محبتی باید باشد تا قندیل‏های قلب‏هایِ یخ بسته آب شود!در این زمستان سرد بی‏خبری‏ها، که همه دل‏ها زیر بهمن هولناک غفلت از یکدیگر، نفس‏های آخر را می‏کشند، خورشیدی باید باشد تا بر آسمان مه‏آلود قلب‏های ابری بتابد و آدم برفی‏های تنها مانده در حیاط خالی زندگی را آب نماید!از آن زمان که پرستوهای محبت، از سرزمین دل انسان‏ها پر کشیدند و به راه‏های دور کوچ کردند، دیگر گل‏های مهربانی در دل کسی جوانه نمی‏زند و هیچ نغمه بهاری به گوش نمی‏رسد؛ هر چه جای پای عشق است، با برف‏های بی‏اعتنایی پوشانده شده است!آدم‏ها به تکرار خودشان خو کرده‏اند و بخار گرم نفس‏هایشان را نشانه حیات خویش باور نمودند! پنجره‏های دلشان را به روی هوای آزاد بسته‏اند؛ از ترس آن‏که نکند احساسشان سرما بخورد.پای از خانه تنهایی خویش بیرون نمی‏گذارند، مبادا که بر روی جاده‏های لغزنده زندگی سُر بخورند و زمین بیفتند! گلوله‏های برفی بی‏احساس را به هم پرتاب می‏کنند، اما در این بازی سرد، هیچ کس به گرمای قلبش که هدف گلوله‏های برفی بی‏رحم قرار می‏گیرد، نمی‏اندیشد!آیا به راستی از این همه رخوت و سردی که وجودمان را فرا گرفته، خسته نشدیم؟!بگذاریم پنجره‏ها باز شود؛ شاید باد، بوی بهار را به خانه دل‏هایمان بیاورد! نگران ورود سرما نباشیم. به آتش عشق شعله‏ور در سینه‏هایی که دوستمان دارند، پناه می‏بریم! از آن نترسیم که وقت پا روی برف‏های انباشته بر باغچه مهربانی‏مان، ممکن است دست‏هایمان زخمی شود؛ به جوانه‏های عشقی که از وجودمان سر بر می‏آورد، دل خوش کنیم!خوب است گاه‏گاهی، احساسات کهنه زندگی‏مان را دور بریزیم! از خانه تکانی دل‏هایمان نهراسیم!با عواطف تازه و زیباتری، جایشان را پر می‏کنیم!بگذاریم بهار ـ این رستاخیز پس از مرگ زمستانی دل ـ به سرزمین زندگی ما هم بیاید!خواب زمستانی هر چقدر شیرین باشد، زیباتر از چشم گشودن به روزی نو و حیاتی تازه، نخواهد بود!*******به زیبایی بیاندیشسید علی‏اصغر موسویبه زیبایی بیاندیش! به لحظه‏های سبز و آبی و سپید!به آسمان بیاندیش، که در آغوش پرندین خویش، لالایی بودن را به گوش زمین می‏خواند! به کهکشانی بیاندیش، که گهواره زمین را با آرامشی تمام می‏گرداند! به لحظه‏های سبز چمن! به ترنّم باران! به تبسّم گل‏های سوسن!به آواز سرخ قناری! به پرواز سبز پرستو! به غوغای شادی لک لک! به آرامش رنگ طاووس. به زیبایی بیاندیش!به جاری‏ترین رودها، به پرواز ماهی از آبشار! به خال خیال‏انگیز پلنگان! به رقص تپش‏ناک آهو! به بازیِ پروانگان روی گل‏ها، به زیبایی بیاندیش! به آرامش شادی‏انگیز ساحل، به گیسوی ابریشم آبشاران؛ به زیبایی، به زیبایی، به زیبایی بیاندیش!چنان گم شد، در ازدحام دودها، آسمان! که پرواز کبوتر را به کلاغ‏ها نسبت دادند و لاجورد آسمان را با پرده سیاه شب به اشتباه نشستند! چنان گم شد، نگاه‏های آهوانه! که شاعران، غزل‏های عاشقانه را افسانه خواندند!چنان گم شد در ازدحام دودها، احساس! که تمام تصاویر را تب شب فرا گرفت و ردّ پای برف، در سیاهی آسفالت‏ها ناپدید شد!چنان گم شد، سپیدی کوه‏ها در سیاهی ابرها؛ که حتی عکس‏های سپید و سیاه، در تاریک خانه‏های غفلت سوختند.... اینک فراتر از این کوچه‏های دودی و در آن سوی افق‏های مه آلود، سرسبزی درختان بادام، دوامِ ما را آرزومند است و کاجستان‏ها را به استقامتی تمام سبز، فرا می‏خواند.در این یک لحظه از مرگِ هزاران لحظه سبز، من و تو، ـ این دو چشم بیدار ـ آیا زندگی را در مسیر سالم خود، آرزومندیم؟!«طبیعت»، پلکی از خوش رنگیِ آیینه ماست! همان آیینه‏ای که انعکاسِ «زندگی»هاست!به زیبایی بیاندیش! به لحظه‏های سبز و آبی و سپید و فردایی که سرسبز از بهار است؛ سرسبز از پرستو؛ از قناری، از رودهای جاری.*******عاشورای طبیعتمحمد کامرانی اقدامتو را می‏شناسم؛ بیش‏تر و پیش‏تر از آن‏که کیومرث و جمشید و گشتاسب را؛ اهورا و اهریمن را و سرطان و حمل را.تو را می‏شناسم؛ نه در تالار کافه‏های همایونی و نه در سلسله‏های عز و فخر و نه در بخت و تخت و نه با جشن‏های مهرگانیِ شهریاران را ساسانی و پادشاهان اشکانی و گاه شمار اوستایی.تو را می‏شناسم و دوستت دارم که فرخنده هستی و پیام‏آور سبزی.نوروز، ای سروش مهربانی!روشنی‏ات را در جان‏هایمان بریز، که دوستت دارم و مهر می‏ورزم گستردگی پیغامت را.در تو آرام می‏شوم؛ آن‏سان که کشتی نوح بر «جود». و آن‏سان که خسرو پیغمبران، آرام آرام با مرکب آسمان پیمای خویش، در پیشگاه خدایی که مهرش سترگ است و نامش بزرگ، به آرامش رسید. تو را می‏شناسم؛ با نیایش و نیاز و ستایش پروردگار.تو را می‏شناسم و دوستت دارم.تو را می‏شناسم و دوستت دارم که تو عاشورای طبیعتی و طبیعت، عاشوراست که در ذرّه ذره تو، دم از طلوعی سبز می‏زند.*******ای خالق هر چه طراوات!الهام موگوییتو می‏آیی؛ با ارمغانی از صمیمیت و کوله‏باری از ایمان به زندگیِ دوباره هستی.بهار، ای آغاز رفاقت شکوفه و آفتاب!نم نم بارانت، غزل زندگی را در گوش طبیعت نجوا می‏کند.بهار، ای روح سبز زندگی! رسیدی؛ با دامنی از گل و بغل بغل طراوت.چه زیباست رستاخیز دوباره زمین با تو!چه دیدنی است هلهله شادمانی باغ با تو!چه به یاد ماندنی است فصل شکفتن و به بار نشستن با تو!و چه باشکوه است!بزم شکوفه‏ها بر سر شاخساران با تو!ای که از پشت رخوت زمستان قد کشیدی! رسیدنت به خیز!باید خانه دل‏ها را خانه تکانی کرد و دل پژمرده را جانی دوباره بخشید، آئینه قلب‏ها را جلا داد و زنگار غفلت را از جان زدود.بهار! دست‏های پر سخاوت تو، آغاز دوباره هستی و پایان خاطرات کهنه طبیعت است. کاش بر سر سفره‏های هفت‏سین، سرشار از هفت‏سین سر زندگی، سعادت، سخاوت، سربلندی، سبز زیستن، سرفرازی و ساده زیستن شویم!با آهنگِ دلنشینِ «یا مقلب القلوب» دل‏هایمان را صفا می‏دهیم و دل به تو می‏سپاریم که بهترینِ حال را نصیب ما گردانی.ای خالق هر چه طراوت!این دل تَنگ و این تُنگ بلورین احساس را به تو می‏سپاریم تا بهاری دیگر و آغازی دیگر.*******نوروز می‏آیدمحمد کامرانی اقدموقتی که پنجه پیکرتراش طبیعت، بهانه‏ای نو برای دوباره زیستن می‏تراشد و تصویرهایی از زیبایی و فریبایی را در دل دشت‏های فراخ، فراز قله‏های عظیم، در عمق تاریکیِ گسترده جنگل‏ها و دریاها می‏آفریند و احساس زیبای رهایی را به باد می‏بخشد، نوروز می‏آید و زمین را محو زیبایی و نکویی می‏کند و زندگی را در بی‏کرانِ ذرات به جریان می‏اندازد.وقتی که زمین، سرگرم زمزمه زلال رودهاست و درخت برای رسیدن به پرنده از جای بر می‏خیزد، وقتی که پروانه‏ها در روشنایی مرطوب، برخاسته از خاک گرم بال می‏زنند و سنگینی رنگ‏های بر بال خویش را به پونه‏ها و بنفشه‏ها می‏سپارند، نوروز از راه می‏رسد؛ تا گنجشک‏ها بر روی شاخه‏های تو در توی درختان، موسیقی را جان تازه‏ای بخشد، و فرازهایی از جشنواره صدا را به نمایش بگذارند.آن هنگام که جوانه‏ها، فقط با اجازه آفتاب سر به بالا می‏گیرند و ورق ورق برگ‏های دفتر زندگی را در آغاز سال شکوفایی زمزمه می‏کنند، نوروز می‏رسد و رودها، زلالی را همراهی می‏کنند.نوروز می‏رسد تا ابرها خانه‏تکانی کنند و مرغان دریایی، تا افق‏های دور دستِ فانوس‏های دریایی به پرواز درآیند و همهمه آبی پرواز را با تلاطم روشن دریا به هم آمیزند.نوروز می‏آید تا ماهی‏ها در سکوت خیسِ تُنگ‏های بلورین به رقص درآیند و در کنار هفت‏سین، تبسّم و مهربانی، عطوفت و بخشندگی در میان سفره‏های گسترده دل‏ها جاری می‏شود.پى‏نوشت‏ها: [1]. ديوان شعر امام خمينى(ره)، ص 39، چاپ ششم، دفتر نشر آثار حضرت امام(ره)، سال 1374 شمسى. [2]. همان، ص 80. [3]. همان، ص 196. [4]. همان، ص 206. [5]. همان، ص 261 و 262.منابع: 1.ماهنامه فرهنگ كوثر2.فصلنامه معرفت3.ماهنامه گلبرگ4.ماهنامه اشارات5.ماهنامه گنجینه6.کلیات سعدی7.دیوان اشعار امام خمینی(رحمت الله علیه)
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1040]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن