واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: «با خندهاي تلخ بر لب ميميرم.»بخش اول ، بخش دوم :
![«با خندهاي تلخ بر لب ميميرم.»](http://img.tebyan.net/big/1388/12/1951909460147123414222413623821814613555233.jpg)
حالا کسي که اينقدر به غذا علاقه دارد، اگر اتفاقي برايش بيفتد که نتواند به شکمش برسد، معلوم است که چه ميشود؛ احتمالاً از غصه ميميرد. اين موضوع داستان مالکين قديمي يکي از داستانهاي خوب گوگول است؛ شرح احوال زن و شوهري مسن به اسامي پولخريا ايوانوونا و آفاناسي ايوانويچ، پيرزن و پيرمردي عاشق غذاهاي خوشمزه و متنوع. سپيده که ميزد آنها پشت ميزشان مينشستند و مشغول خوردن قهوه ميشدند بعد مرد کمي در ملکش گردش ميکرد، دستورهايي را به مباشرش ميداد و به خانه برميگشت. مي رفت سراغ زنش و ميگفت: «خوب، پولخريا ايوانوونا فکر نميکني وقتش باشد چيزکي بخوريم؟»«چي دلت ميخواد آفاناسي ايوانويچ؟ پيراشکي گوشت يا نان شيريني خشخاشي؟ يا شايد هم قارچ نمکسود؟»آفاناسي ايوانويچ جواب ميداد: «خوب قارچ ميخورم، نان کنجدي هم بد نيست»، و ناگهان سفره روي ميز پهن ميشد و قارچ و نان کنجدي آورده ميشد.ساعتي قبل از ناهار آفاناسي ايوانويچ ته بندي ميکرد[...] ناهار را ساعت دوازده ميخورند. [...] غذا معمولاً با صحبتهايي درباره خوردنيها همراه بود. اول آفاناسي ايوانويچ شروع ميکرد: «مثل اينکه اين پوره کمي مزه سوخته ميدهد، تو حس نميکني پولخريا ايوانوونا؟»«نه، آفاناسي ايوانويچ کمي کره بهش بزن، ديگر مزه سوخته نميدهد، يا کمي از اين سس قارچ رويش بريز.»آفاناسي ايوانويچ بشقابش را پيش ميآورد و ميگفت: «بد هم نميگويي، يک کم بريز ببينم چه مزه ميدهد.»بعد از ناهار آفاناسي ايوانويچ چرتي ميزد و پشتبندش پولخريا ايوانوونا چند قاچ هندوانه برايش ميآورد و ميگفت: «بيا بخور آفاناسي ايوانويچ، نميداني چه هندوانهايست.»آفاناسي ايوانويچ يک تکه بزرگ برميداشت و تذکر ميداد: «زياد هم مطمئن نباش پولخريا ايوانوونا، خيليهاش قرمز هستند اما شيرين نيستند.»
![«با خندهاي تلخ بر لب ميميرم.»](http://img.tebyan.net/big/1388/12/86159161612001302232026101208211866011221.jpg)
اما در يک چشم بهم زدن از هندوانه چيزي باقي نميماند.» 1 عيش مدام همچنان ادامه داشت و گزارش مشروحش را نيکلاي و اسيليويچ گوگول مينوشت او که سهمش از اين خوان گسترده تکه نان سوختهاي بيش نبود. زخم معده چه دردسرهايي که براي انسان به وجود نميآورد. اما با توصيف غذاها و شرح آداب خوردن ميتوان کمي از لذت خوردن را چشيد. وصف عيش نصف عيش است.اما (باز هم ميرسيم به اين امّاي نابکار) هميشه زندگي مطابق ميل ما پيش نميرود و بالاخره روزي ميآيد که اين زوج پير مريض ميشوند و ديگر نميتوانند خوب بخورند و زندگي بدون خوراک هم که از نظر اينها معنا ندارد و دليلي براي ادامهاش نميبينند. اول زن ميميرد و چند سال بعد غصه از دست رفتن زن پيرمرد را از پاي در ميآورد. «آفاناسي ايوانويچ کمکم پژمرد، چون شمعي سوخت و آب شد و سرانجام چون شعله ضعيفي که ديگر چيزي براي سوختن ندارد خاموش گشت. «مرا کنار پولخريا ايوانوونا خاک کنيد.» اين تنها چيزي بود که پيش از مرگ براي گفتن داشت.» 2اين چون شمع سوختن و آب شدن و امتناع از خوردن در حقيقت نوعي خودکشي و استقبال از مرگ است. اين دقيقاً براي خود گوگول اتفاق افتاد. او در سال 1831 با الکساندر پوشکين آشنا شد و در مقدمهاي که با عنوان اعترافات يک نويسنده بر کتاب نفوس مرده نوشت (مطلبي که معلوم نيست چرا در ترجمههاي فارسي حذف شده است) گفت دستمايه اوليه نفوس مرده را پوشکين به او داد و در واقع طرح از او بود اثري که نوشتنش هشت سال طول کشيد و در سال 1842 منتشر شد، وقتي گوگول سي وسه ساله بود. هر چند از اين کتاب استقبال خوبي شد اما گوگول واقعاً خود را پيامبري ميپنداشت که کتابش همه را مبهوت خواهد کرد و همسنگ کمدي الهي ميشود. او بنا داشت سه گانهاي مثل اثر سترگ دانته بنويسد. جلد اول نفوس مرده را منتشر کرد، جلد دومش را نوشت و ميخواست جلد سوم را بنويسد که دچار بحران روحي شديدي شد. جلد اول نفوس مرده را منتشر کرد، جلد دومش را نوشت و ميخواست جلد سوم را بنويسد که دچار بحران روحي شديدي شد. افسردگي وجودش را گرفت. بخشي از اين دگرگوني روحي به دليل نامه سرزنشآميز دوستش ماتوي کنستانتين اوفسکي اسقف کليسا بود، پدري روحاني که از نظر فکري بر گوگول نفوذ بسيار داشت. او در نامهاش نويسنده را به خاطر نوشتن نفوس مرده به باد انتقاد گرفت اثري که به زعم اسقف «هجو فرهنگ روسي، کليسا و تودههاي مردم» بود. کشيش ظاهراً هر اثر تخيلي را کفر ميدانست زيرا بديلي ميديد بر آنچه خداوند آفريده است. اين نامه گوگول را که اصلاً فردي مذهبي بود دگرگون کرد و واقعا تصور کرد کار کفرآميزي انجام داده است. «پس از اين دوران او دچار وسواسهاي مذهبي شد و نارضايتياش از خويشتن شدت يافت. در عين حال کمکم به سبب همين وسواسهاي مذهبي معتقد شد که رسالتي براي نجات روسيه و جهاد بر عهده دارد و بنابراين دنباله کارهاي سابق را رها کرد و به نوشتن عقايدش به شکل نصيحت و موعظه پرداخت. اين نوشتهها در سال 1847 تحت عنوان «قطعات منتخب از مکاتبات با دوستان» انتشار يافت و برخلاف انتظار گوگول نه تنها استقبالي از آن نشد بلکه حتي پرشورترين طرفدارانش به دليل عقايد سست و پشتيبانيش از حکومت بر وي تاختند» 3. او در نامهاش تزار را نماينده خدا در روي زمين دانست و از بردهداري دفاع کرد. اين کارهاي غريب گوگول سرو صداي روشنفکران را در آورد. حالا نوبت ويساريون بلينسکي بزرگترين ناقد دوران بود که با نوشتن نامهاي سرگشاده به او وي را به انحراف از عقايد قبلياش متهم کند:
![«با خندهاي تلخ بر لب ميميرم.»](http://img.tebyan.net/big/1388/12/54171316613572501841491191232479422238231.jpg)
«... وقتي که زير پوشش دين، و با پشتيباني تازيانه دروغ و دغل را به عنوان حقيقت و فضيلت تبليغ ميکنند نميتوان خاموش نشست.بله، من تو را دوست ميدارم، با همه شوري که يک انسان، که با پيوند خون به کشورش وابسته است، اميد و افتخار و مايه سربلندي و يکي از رهبران آن کشور در راه آگاهي و تکامل و پيشرفت را دوست ميدارد... روسيه رستگاري خود را در عرفان يا زيبايي پرستي نميبيند بلکه رستگاري را در دستاوردهاي آموزش و تمدن و فرهنگ انسان ميبيند. [...] روسيه به بيدار شدن حس حيثيت انساني در ميان مردم نياز دارد که قرنها است در ميان لاي و لجن گم شده است. روسيه به قانون و حقوق نياز دارد، نه بر اساس تعاليم کليسا بلکه براساس عقل سليم و عدالت [...]. اي مبلّغ تازيانه، اي پيامبر جهل، اي هوادار تيرهانديشي، اي مدافع شيوه زندگاني تاتار چه ميکني؟ به زمين زير پايت نگاه کن. بر لب پرتگاه ايستادهاي. [...] مردم ميتوانند يک کتاب بد را بر نويسنده ببخشايند، ولي يک کتاب زيان بخش را هرگز.» 4نامههاي اسقف اوفسکي و بلينسکي ، از راست و چپ گوگول را در منگنه گذاشتند و نويسنده نگونبخت را به آستانه فروپاشي شخصيت بردند. درست ده روز قبل از مرگ در شب يازدهم فوريه 1852 گوگول به پسربچهاي که خدمتکارش بود گفت در بخاري ديواري را باز کند و کيفش را از قفسه کتاب بياورد. پسر فوراً اطاعت کرد. گوگول از کيفش دفتر يادداشت ضخيمي بيرون آورد، دستنوشت جلد دوم نفوس مرده بود؛آن را گذاشت توي بخاري و شمع روشني را به آن گرفت. پسر با وحشت جلو اربابش زانو زد و گفت: «قربان چه کار ميکنيد؟ ترا به خدا نسوزانيد!» گوگول گفت: «پسر به تو مربوط نيست. فقط ساکت بشين و دعا بخوان. اينها را بايد سوزاند.»نامههاي اسقف اوفسکي و بلينسکي ، از راست و چپ گوگول را در منگنه گذاشتند و نويسنده نگونبخت را به آستانه فروپاشي شخصيت بردند.دفتر ضخيم راحت نميسوخت براي همين نويسنده آن را از بخاري بيرون آورد و ورق ورق در آتش انداخت. نشست تا دستنوشت خاکستر شد. تمام آن همه تلاش و سالها عرقريزي نابود شد، فرزندش را به دست خود به آتش کشيد. بعد خدمتکارش را بوسيد، چند دقيقهاي زار زار گريست بعد سرش را گذاشت به ديوار و ساکت نشست. زل زده بود به شمايل مسيح. بدين گونه جلد دوم نفوس مرده نابود شد.بعد نوبت رسيد به خود نويسنده که از بين برود. او گوگولوار از دنيا رفت. در حقيقت خودکشي کرد به اين صورت که مثل پيرمرد داستان مالکين قديمي از خوردن دست کشيد. در به روي دنيا بست و خود را در اتاقي حبس کرد. گوگول که آنقدر به خوردن علاقه داشت و مطالب زيادي در حسرت آن نوشت ديگر به غذا لب نزد. طبيبان هر چه کردند نتوانستند کاري برايش بکنند. روز به روز ضعيفتر و مثل يک جسد شد. در لحظههاي آخر دائم ميگفت: «نردبان! نردبان! در دوران کودکي مادربزرگش براي او قصهاي تعريف کرد که از يادش نرفت. گفت وقتي کسي ميميرد از آسمان نردباني پايين ميافتد و فرشتهها از آن پايين ميآيند. اگر بنده درستکاري بوده او را به بهشت ميبرند و اگر به مردم بدي کرده تحويل جهنمش ميدهند. آخرين جملهاي که گوگول بر زبان آورد، آنچه که بعداً بر ديوار آرامگاهش نوشتند، اين بود: «با خندهاي تلخ بر لب ميميرم.»گوگول را اول، در صومعه دانليف، کنار مزار دوستش خمياکف دفن کردند. در سال 1931، در زمان حکومت استالين، اين صومعه را خراب و باقيماندههاي جسد گوگول را به گورستان نوودويچي منتقل کردند. گور را که شکافتند منظره غريبي ديدند. گوگول در تابوت دمر خوابيده بود. ظاهراً نويسنده بيچاره زنده بگور شده بود، چيزي که هميشه از آن وحشت داشت، آمد به سرش از آنچه ميترسيد.در خاکسپاري مجدد گوگول بعضي از اهل قلم نيز حضور داشتند کميساروف، ناقد ادبي، تکهاي از لباس گوگول را به يادگار کند تا به گفته خودش کتاب نفوس مردهاش را با آن جلد کند. سنگ قبر استاد هم به هوادار صادقش ميخائيل بولگاکف رسيد. سنگي که بعداً، در سال 1940 آن را در بناي مقبره بولگاکف کار گذاشتند. شما ميگوييد اين نه سال (از 1931 تا 1940) نويسنده مغضوب گوشهگير روس سنگ قبر گوگول را کجا پنهان کرده بود؟ 5پينوشتها:1- يادداشتهاي يک ديوانه، صص 311- 316 .2- همان منبع، ص 339.3- همان،صص 14- 13.4- نامه بلينسکي به نقل از: آيزايا برلين، متفکران روس، ترجمه نجف دريا بندري، خوارزمي، 1361، صص65- 263.5- اطلاعات مربوط به خاکسپاري اوليه و مجدد گوگول مستند است به دايرة المعارف اينترنتي wikipedia زير عنوان gogol.احمد اخوّتتهيه و تنظيم براي تبيان : زهره سميعي – بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 497]