تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):روزه و حج آرام‏بخش دل‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830551270




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

طناب پاره گره بزن!


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-اگر توي خانه‌شان بنشيني و به حياط كوچكشان و درخت‌هاي توي باغچه نگاه كني، مي‌تواني يك لحظه تصور كني اينجا تهران نيست؛ نيمكت چوبي كوچكي كه زير سايه‌بان كوتاهي قرار دارد و پله‌هايي كه پيچ مي‌خورد تا زيرزمين و هواي تازه‌اي كه جريان دارد. آرامش عجيب اين خانه هيچ ربطي به هياهوي تهران بزرگ ندارد؛ اگرچه آرامشي كه پشت ديوارهاي خانه موج مي‌زند، نه به خاطر سكوت آن و نه به خاطر دنج‌بودن اين خانه، بلكه به خاطر تفاهم بي‌ادا و اصولي است كه در نگاه و رفتار ساكنان‌اش موج مي‌زند. داوود رشيدي و احترام برومند با ما از رازهاي 40 ساله زندگي مشترك‌شان حرف مي‌زنند؛ بدون آنكه بخواهند تظاهر به تفاهم كرده باشند. احترام برومند كه هنوز تصوير مهربانش در نقش خانم قصه‌گويي كه هر شب براي كودكي نسل ما قصه مي‌گفت، در ذهن بسياري از هم‌سن و سال‌هاي من پررنگ و آشناست و هنوز هم با حس خاصي نسبت به بچه‌ها حرف مي‌زند؛ چون به عقيده خودش بعضي آدم‌ها ذاتا مادرند و احترام برومند جزو آن دسته از آدم‌هاست. تنها پسرشان - فرهاد - استاد دانشگاه پلي‌تكنيك لوزان سوييس است و دكتراي مهندسي برق دارد. ليلي همسايه ديوار به ديوار آنهاست و سروش صحت و خانواده‌اش در طبقه بالاي اين چهارخانه زندگي مي‌كنند. 40 سال زندگي از ديد آقاي رشيدي چطور تعريف مي‌شود؟ طبيعي است، اگر آرامشي در دل اين 40 سال نبود، اين زندگي دوام پيدا نمي‌كرد. دوامش دليل سالم‌بودن اين زندگي و تفاهم متقابل است. من فكر نمي‌كنم زندگي بتواند از سر اجبار يا از روي عادت به دوام اين‌چنيني برسد. و آن اتفاقي كه اسمش را مي‌گذارند قضا و قدر؟ خيلي‌ها اسمش را مي‌گذارند قضا و قدر و سرنوشت! بعضي‌ها مي‌گويند انتخاب و بعضي‌هاي ديگر اسمش را مي‌گذارند اجبار در انتخاب. من اما مي‌گويم قضا و قدر و شانس! خيلي اتفاقي با خانم برومند آشنا شدم. در آن زمان درگير تئاتر بودم و دلم مي‌خواست زندگي خانوادگي داشته باشم تا از شايعات و حرف و حديث‌هاي معمول آن روزگار، در امان بمانم. كم‌كم روي اعمال و رفتار خانم برومند شناخت پيدا كردم و اين شناخت، منجر به ازدواج‌مان شد. چه ويژگي خاصي در رفتارش ديديد كه فكر كرديد مي‌تواند برايتان همسر مناسبي باشد؟ يك ويژگي منحصربه‌فرد ايشان، رابطه خوبشان با بچه‌ها بود. هر بچه‌اي كه مي‌ديدند، با صبر و مهرباني فوق‌العاده‌اي با آن بچه برخورد مي‌كردند. مي‌دانيد بعضي زن‌ها ذاتا مادرند و نسبت به كودكان رأفت و گذشت خاصي دارند و اين ويژگي خصلت بزرگي است. من از رفتار خانم برومند با بچه‌ها فهميدم كه زن با گذشت و صبور و فداكاري هستند و بعدها مطمئن شدم كه اشتباه نكرده‌ام. خانم برومند، شما چطور به اين شناخت رسيديد؟ ما دوستان مشتركي داشتيم؛ يكي از دوستان برادرم روزنامه‌نگار بود كه البته درحال‌حاضر بسيار مشهور شده است و از دوستان آقاي رشيدي بود. ما در يك محفل خانوادگي با هم آشنا شديم و اين‌طور نبود كه خيلي شتاب‌زده يا ندانسته يكديگر را انتخاب كرده باشيم. ريشه علاقه شما به بچه‌ها؟ نمي‌دانم. هميشه از 14-13 سالگي نسبت به بچه‌ها حس مادرانه‌اي داشتم؛ نمي‌دانم چرا؟ هميشه دلم براي بچه‌ها مي‌سوزد. هنوز هم همين‌طورم. اگر الان كه اينجا نشسته‌ام صداي گريه بچه‌اي از بيرون بيايد، بايد بروم ببينم اين بچه چرا گريه مي‌كند. مثلا 50-40 سال پيش! آن روزها، اين‌قدر كه امروز به بچه‌ها بها مي‌دهند، بها نمي‌دادند. مثلا اگر در راه مدرسه مي‌ديدم مادري دست بچه‌اش را گرفته و مي‌كشد، مي‌رفتم و بازخواست‌اش مي‌كردم كه چرا با بچه‌ات اين‌طور رفتار مي‌كني؟ خيلي وقت‌ها هم جواب مي‌شنيدم كه «به تو چه مربوطه»؟ نقش آقاي رشيدي در خانه را چطور تعريف مي‌كنيد؟ ببينيد، ما خيلي هم‌سن و سال نبوديم و من هميشه از آقاي رشيدي در اوايل ازدواج رودربايستي داشتم و هيچ‌وقت از او نخواستم مثلا در كارهاي خانه به من كمك كند؛ اگرچه نيازي هم نبود. اما داوود در مسائل مربوط به بچه‌ها خيلي كمك كرده است و در مسائل مربوط به فرهاد و ليلي واقعا حضور موثري داشت. من معتقدم حضور مؤثر يك مرد در خانه فقط كمك در كارهاي خانه نيست؛ مثلا ممكن است مردي اصلا دست به كارهاي خانه نزند اما در تربيت فرزندش در خانه خيلي تلاش كند و موثر هم باشد. آقاي رشيدي! خيلي از هنرمندها از ازدواج مي‌ترسند، چون معتقدند از حريم شخصي‌شان دور مي‌شوند. تكليف خلوت‌هايي كه هر هنرمندي براي خودش دارد، بعد از ازدواج چه مي‌شود؟ من مشكلي با اين مسئله نداشتم چون همسرم هم با عالم هنر بيگانه نبود. در تلويزيون كار مي‌كرد و برنامه‌ساز بود و طبيعتا او هم خلوت‌هاي خاصي را براي خودش لازم داشت. اگر مي‌خواست در يك اتاق در بسته بنشيند و فكر كند و چيزي بنويسد، من مزاحمش نمي‌شدم، چراكه او هم زندگي حرفه‌اي خودش را داشت. اين دوتا زندگي حرفه‌اي با هم تداخل پيدا نمي‌كرد. ما براي هم ايجاد مشكل نمي‌كرديم و جنس كار يكديگر را مي‌شناختيم. خانم برومند هيچ‌وقت آرزو كرده كاش همسرش هنرمند نبود؟! هر نوع زندگي مشكلات خودش را دارد. من نمي‌توانم بگويم دردسرها و گرفتاري‌هاي زندگي با يك مرد هنرمند، بيشتر از دردسرهاي زندگي با يك پزشك يا يك كارگر است. من هيچ‌وقت چنين آرزويي نكرده‌ام چون اين حرفه با تمام دردسرها و نابساماني‌ها يا عدم امنيت شغلي كه در عالم هنر هست، بازهم يك حرفه پرهيجان است و به همين خاطر، هيچ‌وقت زندگي ما يكنواخت نشد. در طول اين 40 سال، هميشه زندگي ما با اتفاق‌هاي گوناگوني روبه‌رو بوده؛ وقتي سريال بازي مي‌كند يك‌جور! وقتي تئاتر بازي مي‌كند يا تهيه‌كننده است يك‌جور ديگر! درهرحال، زندگي پرهيجاني داشته‌ايم و هيچ‌وقت دلم نخواسته جز اين باشد. خانواده من هم كه كلا همين‌طورند و به اين هيجانات كاري وابسته‌اند. آيا به اين فكر افتاده‌ايد كه اگر ازدواج نمي‌كرديد، مي‌توانستيد قله‌هاي محال را فتح كنيد؟ ببينيد، ازدواج نمي‌تواند مانع پيشرفت يك زن يا مرد باشد. ميليون‌ها مثال زنده وجود دارد از زناني كه زندگي مشترك موفقي دارند و در عرصه‌هاي اجتماعي هم بسيار موفق بوده‌اند و همين‌طور مرداني كه توانسته‌اند به اين توازن دست پيدا كنند. شرايط زندگي من به گونه‌اي شد كه ديگر نتوانستم كار كنم اما نه حسرت آن را خورده‌ام، نه به خاطرش دنبال مقصر مي‌گردم. چرا نسل امروز در بعضي موارد شتاب‌زده‌تر تصميم مي‌گيرد و سنجيده‌ عمل نمي‌كند؟ خيلي چيزها در اين 40 ـ 30 ساله فرق كرده! زندگي مكانيكي و ماشيني آدم‌ها را عوض كرده؛ حتي خود محيط فيزيكي خانه‌ها و چهارديواري‌ها عوض شده. خيلي از آدم‌ها دوست دارند حياط كوچكي داشته باشند و باغچه‌اي و درختي و اتاق‌هاي بزرگ‌تري. عيبي هم ندارد؛ اين الزام زندگي امروز است اما همه اين عوامل دست به دست هم داده‌اند تا آدم‌ها كم‌حوصله‌تر شوند و نسبت به هم مثل گذشته، تحمل و گذشت نداشته باشند. خانم برومند! شما تفاهم داشتن را چطور معني مي‌كنيد؟ ببينيد، لازم نيست كه در يك خانه زن و مرد عين هم فكر كنند يا سليقه‌شان با هم يكي باشد. من و داوود، سليقه‌هايمان از زمين تا آسمان با هم فرق مي‌كند؛ مثلا نوع كتابي كه مي‌خوانيم يا نوع موسيقي‌اي كه گوش مي‌دهيم. نوع تفريحات‌مان حتي با هم تفاوت دارد. داوود عاشق اين است كه روبه‌روي تلويزيون بنشيند و ساعت‌ها فوتبال نگاه كند اما من از فوتبال متنفرم. اما يك عامل اصلي وجود دارد و آن تناسبات فرهنگي است؛ يعني زن و مرد نبايد با هم خيلي اختلاف انديشه داشته باشند. يا نحوه بزرگ شدن 2 نفر نبايد باعث شود نگاه كلي‌شان به زندگي با هم متفاوت باشد. شما فكر مي‌كنيد دليل اصلي تفاهم با وجود اين همه اختلاف سليقه در زندگي شما چيست؟ مطمئن‌ام عامل اصلي تفاهم فرهنگي، گذشت و فداكاري است كه در جوان‌هاي امروز خيلي كم ديده مي‌شود. باتوجه به فرهنگ و نسبت‌هاي جاري در زندگي‌مان، اين گذشت و فداكاري ـ به‌خصوص در زن‌ها ـ خيلي بايد بيشتر باشد، درحالي كه به‌نظر مي‌آيد كمرنگ شده است؛ در عين‌حال كه به نظر من به خاطر روح زنانه و مادرانه‌شان بايد اين گذشت در آنها بيشتر باشد. رشيدي: زن‌هاي نسل پيش بيشترين گذشت را داشتند چون هدفشان در زندگي قبل از هر چيز ديگري حفظ حريم خانواده بود؛ يعني مي‌دانستند زندگي مشترك‌شان خيلي ارزشمند است و بايد براي حفظ آن از هيچ كوششي فروگذار نكنند. مردها هم همين‌‌طور! اما الان مي‌بينيد كه بناي يك زندگي چند ساله، چه ساده از هم مي‌پاشد. مي‌توانيد اختلاف سليقه را تعريف كنيد؟ برومند: اختلاف سليقه‌ها قسمتي از شخصيت آدم‌ها هستند. همين‌طور كه رنگ چشم 2 نفر يا قد و قواره‌هايشان با هم فرق مي‌كند، خب، نظرشان هم درباره موضوعات مختلف متفاوت است اما نمي‌شود گفت اين دوتا آدم با هم فرق دارند. مثلا اگر يك نفر بي‌نهايت ولخرج باشد و همسري داشته باشد كه دست و دل‌باز باشد، اين دو نفر حتما در زندگي مشتركشان به بن‌بست مي‌خورند؛ يا مثلا يكي متعلق به طبقه بالاي جامعه باشد و ديگري زير خط فقر زندگي كرده باشد، اين دو نفر اصل الگوي زندگي‌شان متفاوت است؛ چون اصلا نحوه بزرگ‌شدن و تربيت‌شان با هم فرق مي‌كند يا يكي معتقد به اصول مذهبي باشد و ديگري اصلا به دين اعتقاد نداشته باشد. خب، اينها چندتا نقطه مشترك پيدا مي‌كنند و با هم ازدواج مي‌كنند و بعد از ازدواج مي‌فهمند كه در اصول زندگي با هم مشكل دارند و ديگر تحمل همديگر برايشان غيرممكن مي‌شود. شما با آقاي رشيدي چه اختلاف سليقه‌هايي داريد؟ برومند: من به مطالعه رمان علاقه دارم. رشيدي: من نمايشنامه مي‌خوانم. برومند: من سريال نگاه مي‌كنم. رشيدي: مسابقه فوتبال را ترجيح مي‌دهم. برومند: من موسيقي سنتي اصيل گوش مي‌دهم. رشيدي: من موسيقي كلاسيك را مي‌پسندم. برومند: اما مي‌بينيد كه اينها همه حاشيه‌هاي زندگي هستند و ربطي به اصول زيربنايي زندگي ندارند. خانم برومند از ديد همسرش در كدام لحظه‌هاي زندگي با گذشت و فداكاري سختي‌ها را تحمل كرده است؟ يك مثال كوچك مي‌زنم. ما زندگي راحتي داشتيم و خانواده‌‌هايمان از هر جهت ما را حمايت مي‌كردند. هيچ‌وقت كمبود مالي احساس نكرده بوديم. هميشه پدرم برايم ماشين مي‌خريد و مدل به مدل آن را عوض مي‌كرد. در اوايل انقلاب، پدرم فوت كرد و من و همسرم بيكار شده بوديم. همان سال فرهاد ـ كه علاقه زيادي به درس خواندن داشت ـ به دليل تعطيلي دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي براي تحصيل به خارج رفت. ما مي‌بايست هر 3 ـ 2 ماه يك بار برايش ارز مي‌فرستاديم و اين فشارها يك مرتبه زياد و زيادتر شد. چنين تغييري به طور طبيعي انعكاس‌هايي در زندگي خانوادگي ما داشت كه اگر صبر و گذشت نبود، زندگي‌مان دوام نمي‌آورد. من مطمئنم تحمل اين فشارها براي همسرم بسيار سخت‌تر بود؛ چون من به هر حال با كار مشغول مي‌شدم ولي او تحمل مي‌كرد و به خاطر حفظ خانواده و بچه‌ها گذشت مي‌كرد تا بالاخره كار ما روي روال عادي افتاد. خانم برومند! اين فراز و نشيب‌ها را چطور تعبير مي‌كنيد؟ هيچ‌وقت فشار مالي روي روابط‌مان تأثير نگذاشت؛ به‌خصوص اينكه كار هنري خيلي پرفراز و نشيب است؛ گاهي هست و گاهي نيست. ولي من به عنوان يك زن نيازهاي مختلفي داشتم. مثل اينكه با شوهرم به ميهماني يا عروسي بروم. مثلا 8 ـ 7 سالي در دهه 60 آقاي رشيدي دائم در شهرستان‌‌ها بود. من تنها بودم و مسئوليت مادر آقاي رشيدي با من بود. فرهاد ايران نبود و ليلي نوجوان بود. به هر حال، نمي‌شود بي‌گذشت از كنار هم گذشت. من مطمئنم درصد بالايي از جوان‌هاي ما تحمل نمي‌كنند در مشكلات خانوادگي يكديگر سهيم شوند؛ در حالي شرايط زندگي ممكن است اين‌طور ايجاب كند و اين گذشت را بايد از كودكي به فرزندان‌مان آموزش بدهيم كه هميشه همه سياره‌‌هاي عالم ممكن است بر مدار خواست شما نگردند و اين به معني فنا و نابود شدن شما نيست. خيلي وقت‌ها در جايي از زندگي گذشت مي‌كنيد و جواب آن را چند سال بعد در جايي ديگر مي‌گيريد. تا كجا بايد تحمل كرد؟ مثلا عدم وفاداري مرد به زن را مي‌شود در اين دسته‌بندي‌ها جا داد؟ بله! من فكر مي‌كنم حتي در صورت وجود چنين مشكلي در زندگي، زن نبايد همه چيز را به هم بريزد؛ چه بسا با كمي اعمال سياست و گذشت بشود از اين بحران گذشت و مرد هم پشيمان شود و به زندگي‌اش برگردد. به نظر شما، اين زندگي، همان زندگي قبلي است؟ رشيدي: شايد هم بهتر بشود. خيلي وقت‌ها طناب پاره را كه گره بزنيد دو سر طناب به هم نزديك‌تر مي‌شود. برومند: من اصلا عدم وفاداري در زندگي را توجيه نمي‌كنم و به نظرم بدترين و سخت‌ترين مثال براي گذشت و فداكاري زن در زندگي همين عدم وفاداري مرد نسبت به اوست اما مي‌‌خواهم بگويم حفظ خانواده ـ به‌خصوص به خاطر بچه‌ها ـ مقدس‌ترين تعبير عالم است و بايد آن را حتي در سخت‌ترين شرايط حفظ كرد. ممكن نيست همين فرزندان در سال‌هاي بعد از مادران‌شان گله كنند كه چرا مانديد و تحمل كرديد؟ رشيدي: نه! چون اگر محيط خانه را دوست داشته باشند، هميشه دلشان مي‌خواهد اين سرپناه امن، حفظ شود. اگر به فرزندان بها بدهيم و به رشد و تربيت‌شان اهميت بدهيم، هيچ‌‌وقت جايي براي گله آنها باقي نمي‌ماند. برومند: ببينيد، همان تربيتي كه آقاي رشيدي از آن حرف مي‌زنند، خيلي مهم است. مثلا ما تا 18 سالگي براي فرهاد همه جور امكاناتي مهيا كرديم و بعد هم امكان ادامه تحصيل او را فراهم كرديم ولي واقعا از همان سال‌هاي اول دانشگاه، فرهاد مستقل شد و خوب درس خواند و كار پيدا كرد و ديگر از آن به بعد واقعا ما برايش هيچ‌كار خاصي انجام نداديم و هيچ‌وقت هم از ما توقعي نداشت. ليلي هم هيچ‌وقت پرتوقع نيست اما عقيده آقاي رشيدي اين است كه به دختر بايد بيشتر رسيدگي كرد تا در اجتماع، پشتش گرم‌تر باشد. به نظرم خانواده‌ها بيشتر از پسر، بايد پشتيبان دخترها باشند. آقاي رشيدي! شما با اينكه ليلي هم وارد عالم بازيگري شود، مخالفتي نداشتيد؟ به نظرم ما نبايد درباره علايق فرزندان‌مان تصميم بگيريم؛ مي‌توانيم آنها را راهنمايي كنيم اما نمي‌توانيم مانعشان شويم. به نظرم علاقه خودشان و مسيري كه سرنوشت پيش پايشان مي‌گذارد، خيلي مهم‌تر است؛ به‌خصوص اينكه ليلي شايد چاره‌اي جز اين انتخاب نداشت چون خانواده‌اش و خاله‌هايش هم در اين كار بودند و برايش دنياي جذاب و پرهيجاني بود. با اينكه خيلي اتفاقي بازيگر شد اما درگيرش شد؛ البته استعدادش را هم داشت؛ صحنه برايش جذاب بود و كار را ادامه داد. برومند: البته ليلي رشته تحصيلي‌اش زبان فرانسه است و در اين زمينه كار هم مي‌كند اما بازيگري برايش جذاب‌تر است. بزرگ‌ترين تفريح‌تان در حال حاضر چيست؟ رشيدي: بودن با سينا. برومند: مهم‌ترين لذت، بودن با خانواده است؛ همچنين كتاب خواندن، معاشرت با دوستان و فاميل و سفرهاي خيلي كوتاه اما نزديك به تهران چون كار آقاي رشيدي اين‌طور ايجاب مي‌كند. فكر مي‌كنيد سينا هم وارد مقوله سينما و بازيگري بشود؟ برومند: نمي‌شود الان تشخيص داد چون بچه‌ها در زمينه‌هاي مختلفي استعداد دارند و وقتي بزرگ مي‌شوند، بسياري از اين استعدادها زمينه و مجالي براي رشد پيدا نمي‌كنند و خب، دست تقدير و اتفاق، بعضي استعدادهايشان را برجسته‌تر مي‌كند. سينا الان به كلاس‌هاي مختلفي مي‌رود؛ گيتار مي‌زند و ورزش مي‌كند اما به‌نظر من در ميان تمام اين كلاس‌ها، استعدادش در نقاشي عجيب است و من فكر مي‌كنم اگر استعدادش درست هدايت شود، شايد بعدها بتواند گرافيست خوبي شود. رشيدي: شايد هم استعدادش در بازيگري باشد؛ الان نمي‌شود حكم قطعي صادر كرد. درهرصورت نبايد جلوي استعداد بچه‌ها را گرفت. من نمي‌توانم به او حكم كنم كه چون حرفه بازيگري پر از فراز و نشيب است، امنيت شغلي بالايي ندارد يا به هزار و يك دليل ديگر، پس پسرم حرف مرا گوش كن و بازيگر نشو! واقعا نمي‌شود به نسل‌هاي جديد فرمان داد چون تجربه‌هاي شخصي من نمي‌تواند براي او آن‌قدر عيني و ملموس باشد كه حرفم را بپذيرد و واقعا اگر استعدادش را داشته باشد، مي‌رود بازيگر مي‌شود و كسي هم نمي‌تواند جلويش را بگيرد. چطور شد كه سراغ گويندگي رفتيد، آن هم براي بچه‌ها؟ برومند: خيلي اتفاقي. در يك برنامه آزمايشي در تلويزيون شركت كردم. آن آزمايش مربوط به برنامه‌اي درمورد گويندگي براي بچه‌ها بود. در اين نوع خاص از گويندگي، نحوه اجراي برنامه، طرز بيان كلمات، آهنگ صدا و نوع گويش بايد براي بچه‌ها جذاب و تاثيرگذار باشد. من از قبل آموزش خاصي در اين زمينه نديده بودم اما شايد به خاطر همان علاقه ذاتي‌ام به كودكان، تمام اين مشخصه‌ها در اجراي من به‌طور ناخودآگاه رعايت شد و من در آن آزمون برنده شدم؛ چون گويندگي براي كودكان يك مقوله كاملا حسي است و تكنيك و طرز بيان‌اش فرق مي‌كند. خانم قصه‌گو براي نوه‌اش هم قصه مي‌گويد؟ مي‌گفتم، اما الان خيلي حوصله‌اش را ندارد. تا مي‌گويم بيا برايت قصه بگويم، مي‌گويد مگر من بچه‌ام؟ خيلي علاقه نشان نمي‌دهد. رشيدي: دنياي بچه‌ها خيلي عوض شده. دنياي كارتون‌ها، كامپيوتر و دنياي علم امروز ـ كه شتاب و سرعت در آن حرف اول را مي‌زند ـ همه و همه بچه‌ها را عوض كرده و ديگر شنيدن داستان‌هاي «اميرارسلان نامدار» و «ماه‌پيشوني» برايشان جذابيت‌هاي قديم را ندارد. آقاي رشيدي، اگر يك بار ديگر به سنين جواني برگرديد، باز هم بازيگر مي‌شويد؟ رشيدي: به طور قطع يقين بله، چون بعضي آدم‌ها ذاتا براي انجام بعضي كارها به دنيا آمده‌اند. من هم بازيگري را از جنس پوست و گوشت و خونم مي‌بينم و با همه دردسرهايي كه دارد، با تمام بي‌ثباتي‌اش دوستش دارم و مي‌دانم اگر يك بار ديگر با تصور اينكه تمام اين راه سخت و دشوار پيش پايم قرار مي‌گيرد و من دوباره بايد پله پله از اين سربالايي بالا بروم، باز هم اگر جوان مي‌شدم مي‌گفتم دلم مي‌خواهد بازيگر شوم. بازيگري چه رنگي به زندگي شما داده كه اين‌قدر روي آن تعصب داريد؟ رشيدي: اين شغل نمي‌گذارد در يك نقطه بمانيد، بايد مدام حركت كنيد؛ يعني اگر مي‌خواهيد در اين رشته ماندگار شويد، بايد مدام زحمت بكشيد، نمايشنامه بخوانيد، فيلم ببينيد، نقد بخوانيد، آثار ديگران را بررسي كنيد، نقش‌هاي مختلف را تمرين كنيد و... . بازيگري به شما اين امكان را مي‌دهد كه نقش‌هاي متفاوت را زندگي كنيد؛ مثل اينكه امكانش را داشته باشيد چند بار به دنيا بياييد و با آدم‌ها و تيپ‌هاي مختلف زندگي كنيد. به نظرم كمتر شغلي است كه دنيايش اين‌قدر وسيع باشد؛ طوري كه هر چقدر زحمت بكشي و تلاش كني، باز هم افق‌هاي بيشتري پيش رويت قرار مي‌گيرد و تو احساس مي‌كني كه بايد بروي. يك جا ماندن و درجا زدن بازيگر را ماندگار نمي‌كند و همين تلاش و پويايي بازيگري است كه نمي‌گذارد حتي براي من كه سال‌ها برايش زحمت كشيده‌ام، كهنه شود. بعد از اين همه سال فعاليت، دل‌تان نمي‌خواهد بازنشسته شويد و آرامش بيشتري در خانه داشته باشيد؟ رشيدي: نياز به همدم و مونس در سنين بالا بيشتر مي‌شود. آرامشي كه در اين سال‌هاي زندگي، به خاطر وجود يك نفر كه با تو اين همه راه را آمده و سربالايي‌ها را پشت سر گذاشته به دست مي‌آيد- به‌رغم همه دست‌اندازها و سختي‌ها- و با هيچ آرامش ديگري قابل مقايسه نيست. دلم مي‌خواهد به بازنشستگي فكر كنم اما زندگي بايد بچرخد و من هم ناچارم كار كنم. اگر الزامي نبود كار نمي‌كرديد؟ چرا، خودم دلم مي‌خواهد تمام كارهاي جنبي را كنار بگذارم و فقط به تئاتر بپردازم اما فعلا از بازنشستگي خبري نيست. زندگي مشترك بعد از 40 سال چه احساسي را برايتان تداعي مي‌كند؟ برومند: تفاهم همراه با سختكوشي و تحمل فراز و نشيب‌ها، رسيدگي به بچه‌ها، درك متقابل آنها و آرامشي كه در سال‌هاي اول ازدواج با هيجان و سفر و پويايي همراه بود و هر چه مي‌گذرد، به ثبات و يكرنگي نزديك مي‌شود. و اگر قرار باشد مسافري از راه برسد؟ رشيدي: مسلم است هر پدر و مادري كه فرزندي در راه دور دارند، هميشه و هر لحظه از اينكه فرزندشان از راه برسد، خوشحال مي‌شوند. انتظار داريم آن مسافرها فرهاد، پسرم و عروسم مژگان باشند. ليلي و فرهاد مهم ترين بودند سال گذشته اهداي جايزه بزرگ علمي فرانسه «بلوندل» به فرهاد رشيدي [جزئيات بيشتر] به خاطر كمك به پيشرفت علم و نيز كتاب‌ها و مقاله‌هايي كه نوشته است، تيتر بسياري از رسانه‌هاي داخلي و خارجي شد. با اين حال، او سالي 3-2بار همراه با همسرش مژگان به ايران مي‌‌آيد و ديدارها تازه مي‌شود و دوباره دلتنگي‌ها... . ليلي هم فرزند دوم آنهاست. او ليسانس زبان فرانسه دارد و بازيگر. بازي او در نقش مادر «زي‌زي‌گولو» يادتان هست؟ ليلي همسايه ديوار به ديوار خانه پدر و مادر است. بچه‌ها اولويت زندگي شما بوده‌اند؟ برومند: بله! من معتقدم اولويت اول زندگي، بچه‌ها هستند. در زندگي مشترك‌مان هم فرهاد از همه چيز مهم‌تر بود و بعد كه ليلي به دنيا آمد، ليلي و فرهاد از همه‌چيز در زندگي براي ما مهم‌تر بودند. خيلي وقت‌ها خواست‌هاي خودمان را براي راحتي آنها درنظر نمي‌گرفتيم. الان هم اولويت اول زندگي ما سينا -پسر ليلي- است. حالا سينا مهم ترين است داوودرشيدي و احترام برومند درمصاحبه، مدام از سينا حرف مي‌زنند و انتظارش را مي‌كشند؛ چون معتقدند هياهوي سينا در اين خانه، از آرامش و سكوتي كه در نبود او حكمفرماست، لذت‌بخش‌تر است. آقاي رشيدي! سينا براي شما هم اولويت اول زندگي است؟ سينا تمام وقت‌هاي فراغت ما را پر مي‌كند. خانه ليلي همين واحد كناري خانه ماست اما سينا اينجا را خانه خودش مي‌داند؛ شب‌ها پيش ما مي‌خوابد و روزها هم كه ليلي سر كار است، پيش ماست. برومند: داوود اگر كاري نداشته باشد روزي 4-3 ساعت را با نوه‌مان مي‌گذراند. من به كارهاي خانه مي‌رسم و سينا تمام كارهايش را به داوود مي‌گويد؛ مثلا باهم درس بخوانند، با هم تلويزيون تماشا كنند يا كتاب بخوانند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 435]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن