واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: هموطن-ننه حشمت، مادري است در روستايي در حواشي دماوند. از ميدان نوبنياد در شمال تهران، کمتر از يک ساعت راه است. اهالي روستا او را عقل باخته مينامند، نميدانم پس از شهيد شدن يک پسرش و موجي شدن ديگر دردانه اش اينگونه شده يا... . "آنچه ارزش نوشتن دارد، چيزي است که در درونمان ميگذرد و مردم ميخواهند بخوانند." (ويکتور هوگو) " ديگر افتخار نميکنم که فرزند جانبازم. فقرو گرفتاري افتخار ندارد... کتک خوردن از جانباز اعصاب و روان، به آتش کشيدن لباس هاي خانه افتخار ندارد. در خانه ما جنگ تحميلي هنوز تمام نشده، بنا به فرموده مقام معظم رهبري، خانواده هاي جانبازان هنوز درگير مسائل جبهه و جنگ هستند." " تا حالا روي چشممان نگه اش داشته ايم، از اين به بعد هم نگه ميداريم... روزي يک وعده غذا به بچه هايم ميدهم..." همسر يک جانباز که صاحبخانه به خاطر ديرکرد اجاره خانه اثاثيه اش را به کوچه ريخته بود، گفت. شوهر او با دستگاه اکسيژن قرضي نفس ميکشيد. آنها سه فرزند دارند. قصد سياه نمايي ندارم که بسيار شنيده ايم و حسرت خورده ايم، فقط حسرت خورده ايم. آنچه مرا برآن داشت يادداشتي در باب وضعيت جانبازان در اين اوضاعي که بشر سراپا سالم اش کمر خم کرده بنويسم، مجموعه عکسي بود که در سرويس عکس برنا کار شد و انصافا هم زيبا و تاثيرگذاربود. راحت تر بود در باب نشانه هاي نوار در برخي فيلم هاي اخير ايراني و آنارشيسم و افسردگي در اغلب فيلمهاي نامزد اسکار 2008، يا تحريف ساختار برشت در تئاترهاي اخير ايران و اين قبيل بنويسم ولي به قول دوست ظريفي، اي آقا...! بماند. ننه حشمت، مادري است در روستايي در حواشي دماوند. از ميدان نوبنياد در شمال تهران، کمتر از يک ساعت راه است. اهالي روستا او را عقل باخته مينامند، نميدانم پس از شهيد شدن يک پسرش و موجي شدن ديگر دردانه اش اينگونه شده يا... . چهره اش را که ببينيد، شماتت روزگار که چون گرد سفيد بر گيسوانش نشسته و زخمهاي زمانه که چين و چروکي خيره کننده بر رخسارش به يادگار گذاشته، توجهتان را جلب ميکند. خانه اش را که ببينيد، بر داشته و نداشته تان شکر ميگذاريد. حاصل عمرش دو پسر بوده، يکي جوانمرگ شده و يکي شايد در آرزوي جوانمرگي. دريغ که از اين تاکستان همه سود ميبرند، جز باغبان ودستهاي پينه بسته اش. من هم سود ميبرم، چون سوژه اي دارم براي قلمي کردن و متاثر کردن نيز. اين روزها همه سود ميبريم، اين قبيل موارد را به هم نشان ميدهيم و نق ميزنيم از وضعيت زمانه و عملکرد صاحبان قدرت و خلاص ميکنيم خودمان را از زير بار مسئوليت و اخلاق انساني شايد. چه کنيم، به ما گفته اند کسي هنرمند است که درد دارد. پس بيماران و ديوانگان بزرگترين هنرمندان اند، احتمالا. به ما نگفته اند، هنرمند که چه عرض کنم، انسان، درد را ميبيند و کاري ميکند، خوب ميخواستند بگويند. آنچه مرا متحير کرد، حالت چهره اين پيرزن بود، عادت کرده ايم انسانها را در چنين اوضاعي خموده و افسرده و درمانده ببينيم. چرا اين پيرزن داد نميزند، چرا اينقدر آرام است؟ ميگويند عقلش را از دست داده، گمان نکنم. عکسها را ببينيد، قضاوت با شما. " ارزش انسان به اندازه حرفهايي است که براي نگفتن دارد." (دکتر علي شريعتي) تازگي ها دهه اول محرم بود. در خانه ما غذا يافت ميشود شکر خدا، ولي هميشه دهه اول محرم حرص ميزنيم براي غذاي نذري. خودمان به خودمان غذا ميدهيم، قورمه سبزي و قيمه و فسنجون و کباب و... شايد درآينده پيتزا! معمولا براي تهيه يک نذري مختصر و مفيد يک گوسفند قرباني ميکنند. برنج و مخلفات هم که هميشه هست. با خرج آشپز و اين قبيل، شايد صد هزار تومان، حداقل. اگر صد نفر نذري بدهند – که فقط در تهران بيش از ده برابر اين تعداد است – ميکند به عبارتي، ده ميليون تومان. فقط در دهه اول محرم ميشود، صد ميليون تومان. ان شاء الله خدا قبول کند. ان شاء الله خدا به ننه حشمت هم برکت بدهد. راستي با صد ميليون تومان، چند تا بخاري گازسوز ميشود خريد؟ چند تا کپسول اکسيژن؟ اگر يک روز نذري نخوريم، ميميريم؟ در ميان عکسها عکسي بود از ننه حشمت که در خانه اش –شما بخوانيد خرابه اش- نشسته بود و خودش را کنار آتش گرم ميکرد. جالب اينجا بود که آتش را با هيزم و ميان چند تکه سنگ، روي زمين برپا کرده بود، در خانه اش-همان خرابه اش-. با صد ميليون تومان چند تا بخاري گازسوز ميتوان خريد؟ اصلا آيا آنجا لوله کشي گاز دارد. آنجا با ميدان نوبنياد تهران کمتر از يک ساعت فاصله دارد. سرخي آتش خانه ننه حشمت در عکس، به حدت خودنمايي ميکند. "فريبت ميدهد، برآسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست، حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است."(اخوان ثالث) عکسي است از پسر ننه حشمت، هماني که زنده است، فقط زنده است. راحت ترم که فکر کنم از اول همينطور بوده، دوست ندارم تصور کنم زماني را که بوسه خداحافظي بر گونه مادر نشانده، راهي جبهه. نميخواهم تخيل کنم تماشاي هيبت پسر را از ديد مادر و ... . پشت به ديوار دراز کشيده و ميخندد. به که ميخندد؟ به چه ميخندد؟ چه طور خنده اش مي آيد؟ ميگويند مجنون است. فکر کنم راست ميگويند. خانم ها آقايان، قهرمانان هشت سال دفاع مقدس، ولي نعمتان ما، ابر مردان عرصه ايثار، غيور مردان جان به کف...، شايد قرار بود از اين چيزها بشنوند اين مادر و پسر. يکي ساکت است و ديگري ميخندد. هر دو مجنون اند انگار! " وقتي تاريکي آمد، بجاي اينکه ملامت کني شمعي روشن کن!" (کنفوسيوس) درست همان روزي که اين پرونده عکس روي تلکس خبرگزاري برنا رفت، شخصي از آلمان با خبرگزاري تماس گرفت، شماره حسابي ميخواست تا به ننه حشمت کمک کند، بچه ها هم دادند. خوشحال شديم، خيلي! دمت گرم و سرت خوش باد... گزارش عکس را اينجا ببينيد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 531]