تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اجابت دعایت را دیر مپندار، در حالی که خودت با گناه راه اجابت آن را بسته ای.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805594343




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرموزترین شهر دنیا - به مناسبت ورود کاروان حسینی به کاخ بن زیاد در کوفه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرموز ترین شهر دنیابه مناسبت ورود کاروان حسینی به دارالاماره عبید الله بن زیاد؛ شهر کوفه
نامه امام (ع) به مردم کوفه
اسیران در کاخ کوفه كاروان به آستانه دارالاماره می‌رسد. سر حسین را پیش از كاروان به دارالاماره رسانده‌اند و در طشتی زرین پیش روی ابن زیاد نهاده‌اند. ابن زیاد با تفاخر و تبختر بر تخت تكیه زده است و با چوبی كه در دست دارد، بر لب و دندان حسین می‌زند، وقیحانه می‌خندد و می‌گوید: "چه زود پیر شدی حسین! امروز تلافی روز بدر!"و تو با خودت فكر می‌كنی كه آیا روزی سخت‌تر از امروز در عالم هست؟می فهمی كه این صحنه را تدارك دیده‌اند تا به هنگام ورود شما، تتمه عزت و جلالتان را هم به خیال خود فرو بریزند.در میان حضار، چشمت به زید بن ارقم صحابی خاص پیامبر می‌افتد با ریش و مو و ابرویی سپید و اندامی نحیف و تكیده.در دلت به او می‌گویی: "تو چرا این صحنه را تاب می‌آوری زید بن ارقم؟"زید، ناگهان از جا بلند می‌شود و با لرزشی در صدا فریاد می‌زند: "نكن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا كه من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام."و گریه امانش را می‌برد.ابن زیاد می‌گوید: "خدا گریه‌ات را زیاد كند. برای این فتح الهی گریه می‌كنی؟ اگر پیر و خرفت نبودی، حتم گردنت را می‌زدم."زید در میان گریه پاسخ می‌دهد: "پس بگذار با بیان حدیث دیگری خشمت را افزون كنم: من به چشم خودم دیدم كه پیامبر نشسته بود، حسن را بر پای راست و حسین را بر پای چپ نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه می‌داشت: خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو می‌سپارم.ببین ابن زیاد! كه با امانت رسول خدا چه می‌كنی؟!"و منتظر پاسخ نمی‌ماند. به ابن زیاد پشت می‌كند و راه خروج پیش می‌گیرد و در حالیكه از ضعف و پیری آرام آرام قدم بر می‌دارد، زیر لب به حضار مجلس می‌گوید: "از امروز دیگر برده دیگرانید. فرزند فاطمه را كشتید و زاده مرجانه را امیر خود كردید. او كسی است كه خوبانتان را می‌كشد و بدانتان را به خدمت می‌گیرد. بدبخت كسی كه به این ننگ و ذلت تن می‌دهد."كاروان به آستانه دارالاماره می‌رسد. سر حسین را پیش از كاروان به دارالاماره رسانده‌اند و در طشتی زرین پیش روی ابن زیاد نهاده‌اند. ابن زیاد با تفاخر و تبختر بر تخت تكیه زده است و با چوبی كه در دست دارد، بر لب و دندان حسین می‌زند، تو کیستی؟ ابن زیاد چشم می‌گرداند و نگاهش بر روی تو متوقف می‌ماند.با لحنی سرشار از تبختر و تحقیر می‌پرسد: "آن زن ناشناس كیست؟"كسی پاسخ نمی‌دهد.دوباره می‌پرسد. باز هم پاسخی نمی‌شنود.خشمگین فریاد می‌زند: "گفتم آن زن ناشناس كیست؟"یكی می‌گوید: "زینب، دختر علی بن ابیطالب."برقی اهریمنی در نگاه ابن زیاد می‌دود. رو می‌كند به تو و با تمسخر و تحقیر می‌گوید: "خدا را شكر كه شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش كرد."تو با استواری و صلابتی كه وصل به جلال خداست، پاسخ می‌دهی: "خدا را شكر كه ما را به پیامبرش محمد، عزت و شوكت بخشید و از هر شبهه و آلودگی پاك ساخت. آنكه رسوا می‌شود، فاسق است و آنكه دروغش فاش می‌شود فاجر است و اینها به یقین ما نیستیم."ابن زیاد از این پاسخ قاطع و غیر منتظره جا می‌خورد و لحظه‌ای می‌ماند.- چگونه دیدی كار خدا را با برادرت حسین؟!و تو محكم و استوار پاسخ می‌دهی: "ما رأیت الا جمیلا. جز خوبی و زیبایی هیچ ندیدم ".و ادامه می‌دهی: "اینان قومی بودند كه خداوند، شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوی قتلگاه خویش شتافتند.به زودی خداوند تو را و آنان را جمع می‌كند و در آنجا به داوری می‌نشیند.و اما ای ابن زیاد! موقفی گران و محكمه‌ای سنگین پیش روی توست.بكوش كه برای آن روز پاسخی تدارك ببینی. و چه پاسخی می‌توانی داشت؟!ببین كه در آن روز، شكست و پیروزی از آن كیست.مادرت به عزایت بنشیند ای زاده مرجانه!"ابن زیاد از این ضربه هولناك به خود می‌پیچد، به سختی زمین می‌خورد و نای برخاستن در خود نمی‌بیند.
ورود اسرا به کوفه
جان تو و جان سجاد رو می‌كند به حضرت سجاد و می‌گوید: "تو كیستی؟"امام پاسخ می‌دهد: "من علی فرزند حسینم."ابن زیاد می‌گوید: "مگر علی فرزند حسین را خدا نكشت؟"امام می‌فرماید: "من برادری به همین نام داشتم كه... مردم! او را كشتند؟"ابن زیاد می‌گوید: "نه، خدا او را كشت."امام به كلامی از قرآن، این بحث را فیصله می‌دهد: - الله یتوفی الانفس حین موتها(4) خداوند هنگام مرگ، جان انسانها را می‌گیرد.خشم ابن زیاد برافروخته می‌شود، فریاد می‌زند: "تو با این حال هم جرأت و جسارت به خرج می‌دهی و با من محاجه می‌كنی؟"و احساس می‌كند كه تلافی شكست در میدان تو را هم یكجا به سر او در بیاورد.فریاد می‌زند: "ببرید و گردنش را بزنید."پیش از آنكه مأموران پا پیش بگذارند، تو از جا كنده می‌شوی، دستهایت را چون چتری بر سر سجاده می‌گیری و بر سر ابن زیاد فریاد می‌كشی: "بس نیست خونهایی كه از ما ریخته‌ای. به خدا قسم كه برای كشتن او باید از روی جنازه من بگذرید."ابن زیاد به اطرافیان خود می‌گوید: "حیرت از این محبت خویشاوندی!به خدا قسم كه به راستی حاضر است جانش را فدای او كند."سجاد به تو می‌گوید: "آرام باش عمه جان! بگذار من با او سخن بگویم."و بر سر ابن زیاد فریاد می‌كشد: "ابن زیاد! مرا از قتل می‌ترسانی؟! تو هنوز نفهمیده‌ای كه كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت خاندان ماست؟!"ابن زیاد از صلابت این كلام برخود می‌لرزد. رو می‌كند به مأموران و می‌گوید: "رهایش كنید. بیماری‌اش او را از پا در خواهد آورد."و فریاد می‌زند: "ببریدشان. همه شان را ببرید."شما را در خرابه‌ای كنار مسجد اعظم سكنی می‌دهند تا فردا راهی شامتان كنند و تا صبح، هیچ كس سراغی از شما نمی‌گیرد، مگر كنیزان و اسیری چشیدگان.پس كجا رفتند آنهمه مردمی كه در بازار كوفه ضجه می‌زدند و اظهار ندامت و حمایت می‌كردند؟!چه شهر غریبی است كوفه! 1- سوره فجر، آیه 142- سوره زمر، شروع آیه 42تلخیصی از پرتو چهاردهم کتاب آفتاب در حجاب؛ سید مهدی شجاعیگروه دین و اندیشه تبیان - حسین عسگری 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن