تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حقّ نصيحت خواه اين است كه به راه صحيحى كه مى دانى مى پذيرد، راهنمائيش كنى و سخن در حدّ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821104387




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و گو با على نصيريان


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
nasirian.jpg
ايران :ازتخته حوضى تا امروز و جاودانه هاى فردا تئاتر؛ هنرى انسانى با ارزشهاى ناب عجيب جدى است؛ حتى بيشتر از آنكه فكرش را مى كردم، حتى وقتى قرار است ساعتى را در فضاى نمايش هاى سراسر خنده پرسه بزنيم، حتى وقتى مى خندد و حتى وقتى مى خندم. آنقدر جدى كه گاهى مى ترسم از صميميت يك گفت وگوى مفصل دور بيفتم. اما اين جديت پيشتر از آنكه تا هراس ببردم، دلگرمم مى كند؛ دلگرم به همه گفته ها و ناگفته ها و نوشته و نانوشته ها. به رغم آرامش و سكوتى پايدار، آدم كم حرفى نيست. كم حرف هم اگر باشد گزيده گوست. با على نصيريان در روزهاى افتخارات مثال زدنى و بزرگ، ساعتى را رودررو نشسته ام. سال هاى ذهنش را برگ برگ، ورق مى زند و از سياه و سفيد تخت حوضى مى گويد و از هر پنجره يا افق ديگرى؛ شايد پديدارى يا ناپديدارى اين «شايد» ها به پاى بى مايگى من است... * آقاى نصيريان! ماجراى «سياه» كارهاى تخت حوضى چيست؟ مى خواهم مفصل صحبت كنيم؛ پيشينه، كاركرد، جايگاه و ... - خب، به زمان هاى خيلى دور برمى گردد. حتى به كارهاى دلقكى تك نفره اى برمى گردد كه ريشه هاى بسيار قديمى دارد. تنها «سياه» هم نيست، باآرد صورتشان را سفيد هم مى كرده اند. كمتر هم به صورت نمايش بوده، بيشتر همان بازى دلقكى و حتى يك نفره بوده است. «سياه» كارهاى تخت حوضى بيشتر به دورانى برمى گردد كه «غلام» و «كنيز» مد بود؛ در دربار و خانه هاى اعيان و اشراف. اين غلام و كنيزها را كه خريد و فروش هم مى شد ه اند، اغلب از اماكن مذهبى خارج از ايران مثل عراق و ... مى آوردند يا از جاهايى مثل سواحل آفريقا. اين نقل از ذبيح الله ماهرى است كه خودش در دربار قاجار شاگرد زرگر بوده. خودش مى گفت من غلام هاى سياه دربار را مى ديدم و اداى اينها را در مى آوردم. البته شخصيت هايى مثل «عمو نوروز» را هم ما در قبل داشته ايم. «سياه» در نمايش تخت حوضى گونه اى اداى همه اين شخصيت هاست. البته چهره اين غلام ها با آن لب هاى خصوصاً خاص يا ندانستن لهجه كه باعث مى شده واژه ها را نتوانند درست بيان كنند هم لحظه هاى كميك و خنده آور ايجاد مى كرده ... * آن وقت با همين تعريف هاى تازه، تبديل به يك شخصيت نمايشى شد؟ - بله، اين پيشينه ها كه در عمو نوروز هم ريشه هاى شادى آور و بشارت آن كاملاً مشهود است، كمك كرد تا اين شخصيت به يك كاراكتر نمايشى به عنوان غلام يا نوكر ارباب تبديل شود؛ يك شخصيت تأثيرگذار و عمده در نمايش هاى شاد و عاميانه... * فكر مى كنم بشود در كارهاى عروسكى هم شخصيتى هم عرض سياه پيدا كرد... - دقيقا،ً «مبارك» همين تأثيرگذارى را در كارهاى عروسكى دارد. * وجه تسميه «سياه» به احتمال قوى به خاطر رنگ چهره بوده. مى شود ريشه وجه تسميه «مبارك» را در همان شادباشى هاى آستانه نوروز پيدا كرد؟ - به هر حال اسم است. زمرد، ياقوت و .. هم به عنوان اسم بوده... * اين اسامى عموماً شبيه يك «استخدام ضد» است به دليل رنگ چهره، مثل وقتى كه فردى بسيار لاغر را پهلوان صدا مى كنند يا به كسى باهوش و فهم خيلى كم، اينشتين مى گويند... اختصاصاً راجع به «مبارك» چى؟ - شايد چنين معنايى مرتبط با نوروز در پيش زمينه داشته باشد ولى به هر حال به عنوان شخصيتى با اسم ميمون و خجسته، شادى آور و خنده آور است. در كل اسامى مختلفى بوده مثل همان رنگ و همانطور كه گفتم با آرد صورت شان را سفيد هم مى كرده اند. * اين تفاوت رنگ، تعريف تازه اى براى اين شخصيت ايجاد مى كرده ؟ - نه، مهم برجسته و محورى شدن اين شخصيت ها در كار به عنوان كميك اصلى است. در كارهاى «ارحام صدر» كه داراى ارزش هاى بالايى است و سياه بازى هم نيست، ما اين شخصيت محورى را بدون رنگ مى بينيم. به هر حال رنگ غير از پيشينه اى مثل غلام با آن شكل و شمايل، به شخصيت هايى مثل «حاجى فيروز» و... در برجسته شدن كمك مى كرده . وقتى اين «غلام» به نمايش تخت حوضى مى آيد، ادايى از غلام دربار مى شود، تازه خود غلام ها هم در خلق شادى و بيان تكنيك و لهجه، متنوع بوده اند. اين اداها مثل شبيه خوانى كه تنها شبيه شخصيت اصلى است، اصولاً شيوه روايى كارهاى عاميانه ما بوده است. * وجود «سياه» غير از نقش كميك و شخصيتى كه وجوه دراماتيك را با شادى و خنده به هم پيوند مى دهد، مى تواند در كارهاى تخت حوضى به عنوان يك «فرم» محسوب شود؟ - دقيقاً، بدون سياه اصلاً مقدور نيست. * يعنى نمى شود يك كار تخت حوضى سياه نداشته باشد....؟ - نه، اصلاً نمك كار است. مطرب هايى كه حتى براى عروسى ها مى رفتند، بدون سياه نبودند. دلقك، ركن اصلى نمايش است. قصه و آدم ها و تمهيدات چيده مى شوند تا دلقك اصلى بيايد و شيرين كارى هاى خودش را بكند... * شيطنت هاى پرسه اى... - دقيقاً، تعبير خوبى است. به هر حال كار بدون سياه، مى تواند «برداشتى» از كار تخت حوضى باشد در يك نگاه تازه و امروزى. فرق مى كند با كار تخت حوضى. «سياه» اساس اين كار است. * شما با كار تخت حوضى شروع كرديد؟ - نه. شايد باز هم گفته باشم ولى علت كشيده شدن من به تئاتر نكته هاى ديگرى است. آن موقع راديو نبود، سينماى فارسى هم نبود، سينماى خارجى بود آن هم دوبله نبود و ... نوجوان بودم... * .... دهه ،۲۰ درست است؟ - اواخر دهه ،۲۰ بله. * چند سالتان مى شد؟ - متولد ۱۳۱۳ هستم. * از شروع كار مى گفتيد. - .... بله، تا اواخر دهه ۲۰ و اوايل ،۳۰ هميشه مشتاق تماشاى تعزيه و نقالى و ... بودم. با پدرم هم بيشتر مى رفتم؛ پرده خوانى يا معركه گيرى در ميدان گمرك، در محرم تعزيه، عروسى هاى فاميل نمايش هاى سياه بازى و تخت حوضى و ... *چه چيزى دراين كارها شما را جذب مى كرد؟ - نمايش... * خب، اين نمايش همان موقع شايد در شكل حرفه اى ترش در تئاتر تهران و... بود... - خب من نديده بودم. تئاتر نرفته بودم. سينما چرا چون ارزان بود. تئاتر در دسترس من نبود، لاله زار بود و خانه ما پايين شهر؛ ميدان شاپور. بليت تئاتر هم لااقل ۴ يا ۵ تومان بود. پولش را هم نداشتم... * سينما چند بود؟ - پنج، شش يا ۷ ريال. درجه اى بود. درجه ۱ كه به آن لژ مى گفتند ۱۲ ريال بود. ۶ ريال پايين ترين حد بود. تئاتر گران بود. هنوز هم تئاتر را نمى شناختم. برخورد من با نمايش همان كارهاى عاميانه بود. همين ها خيلى روى من تأثير گذاشت. سالهاى دوم و سوم دبيرستان - حدود ۱۳۲۹ و ۳۰ - در مدرسه كار نمايش را شروع كردم؛ نمايش به معناى آن چيزى كه ما از غرب گرفته ايم، پرده اى باشد و اكسسوار داشته باشد و ... بعد رفتم كلاس هاى تئاتر... * مدرسه هنر پيشگى سيد على خان نصر... - البته آن موقع ديگر ايشان نبود. استاد ما دكتر على نامدار بود. كارهاى تخت حوضى كم كم از عروسى ها آمده بود به يكى، دو تا از تئاترهاى جنوب شهر و قهوه خانه ها. به تئاتر شاهين رفته بود كه در خيابان مولوى بود و مهدى مصرى و... آنجا بودند. يكى هم تئاتر ايران بود در ميدان دروازه قزوين؛ سيد حسين يوسفى آنجا بود. اينها ارزان بود و با يكى دو تومان مى شد رفت. خب من اينها را مى توانستم بروم. هميشه در ذهنم بود كه اين كار تخت حوضى را چگونه مى توانم به صحنه تئاتر امروز بكشانم. حدود سالهاى ۴۰ كار سياه را نوشتم و اجرا كردم. * در كارهاى مدرسه، سياه بازى هم داشتيد؟ - نه، ما آن موقع تحت تأثير مكتب نوشين بوديم و مكتب نوشين كار ترجمه بود كه فضاى غالب تئاتر بود. نوشين ترجمه و فرم دكلاماسيون را آورده بود. كتاب او هم با عنوان هنر تئاتر به عنوان اولين كتاب تئاتر همان سال هاى ۳۰ چاپ شد. ما تحت تأثير اين جريان فكر مى كرديم بايد كار جدى بكنيم. بعد كه آگاه تر شدم و رشد فكرى پيدا كردم ديدم من هميشه دوست داشته ام به سمت كارهاى ايرانى بروم. با سركيسيان هم كه تئاتر جديد را شروع كرديم، ترجمه بود. بعد رسيديم به قصه هاى هدايت و بعد من «بلبل سرگشته» را نوشتم... * كه كار تخت حوضى هم نبود... - نه، يك افسانه مربوط به قبل از اسلام بود كه فولكلوريك هم بود. * اولين كار تخت حوضى كه نوشتيد، همان كار سياه است؟ - بله، در چهار تابلوى كوتاه كه در واقع پشت صحنه و زندگى اينها ست و يك تكه هم به عنوان نمونه كار و برخورد سياه با پرى است. پرى در واقع زن آن دسته است. وارد نمايش نمى شويم. رابطه پرى با سياه در صورتخانه است؛ اتاق تعويض لباس و گريم و.. نخواسته ام روى صحنه كه اينها بازى مى كنند، بروم. به رابطه اين آدم ها در صورتخانه نگاه شده. پرى شايد در نمايش مثلاً همسر پادشاه باشد، سياه هم كه غلام است. از قضا سر همين ماجرا هم ديالوگى دارند. سياه مى گويد كه چرا اصلاً من غلام شدم؟ قدرى بازى است و قدرى هم زندگى. بعد به پرى مى گويد: من غلام نيستم، باور كن. شروع مى كند به پاك كردن رنگ هاى صورتش. مى بيند پاك نمى شود و مى بيند واقعاً غلام است. بعد مى گويد: چرا اصلاً من غلام شدم؟ آخرش هم سياه در عوالم خودش به نوعى دق مى كند و مى ميرد. * كار «بنگاه تئاترال» مربوط به چه زمانى است؟ ظاهراً به جشن هنر هم رفت... - اين «سياه» اولين كار من بود. بعد كارى براساس «پهلوان كچل» درست كردم، براساس «اميرارسلان» هم همين طور. بعد «بنگاه تئاترال» بود كه كاملتر بود. بعد از انقلاب هم با همين بچه هايى كه كارهاى شاد و عاميانه مى كنند، كار «سلطان و سياه» را داشتم. * خودشما هم سياه را بازى كرده ايد؟ - بله، زياد. حتى در آمريكا هم سياه را بازى كردم. * اولين بارى كه سياه شديد، كى بود؟ - همان سال ۴۰ كه متن كار هم مال خودم بود. * طبيعتاً وقتى كه كار را مى نوشتيد به نقش هم نزديك شديد، ولى مى خواهم ببينم بازى كار سياه تفاوتى با خلق اين شخصيت در متن داشت؟ - بله، ببينيد من كار مستند كه نمى كردم. من قصه و شخصيت سياه را براساس فرهنگ و معيار و نظر خودم مى نوشتم. نمى خواستم عيناً، اسنادى باشد. غير از چند اصطلاح و چند شگرد، چيزى نمانده، يك متن مختصر و ظاهراً ناقصى به نام بقال بازى هست كه از آن دوره مانده. من چيز ديگرى نديدم. به هر حال من تئاترى بودم. به خاطر علاقه ام، با نظر و معيار خودم - البته با الهام از همان نمايش ها از نظر شيوه و استيل - اينها را مى نوشتم. * سؤالم راجع به تفاوت متن و اجرا بود... - البته صد درصد اجرا، كيفيت ديگرى پيدا مى كند. در اجرا به كيفيت ذهنى ام بيشتر فكر مى كردم و به چارچوب هاى تازه. اين نقش و خود اين گروه ها كه مثلاً در عروسى ها مى رفتند و ... هم براى خودشان چارچوب و تمرين و ... دارند. به قول خودشان مى گويند پراتيك «!!» مى كنيم. تمرين دارند... * شهود تازه اى در بازى سياه براى شما اتفاق مى افتاد؟ - نه ، مثل هر بازى ديگرى بود. * بازى تئاتر جدى برايتان لذتبخش تر بود يا سياه؟ - براى يك بازيگر خيلى از چيزها تفاوتى ندارد. شيرينى كار اين است كه در كارى كه مى كنى، صادق باشى و احساس كنى كه واقعى است. خودت را دركار ببينى و حالت عاريت و الصاق نداشته باشد. * در خلق اين شخصيت چه در نوشتار و چه در بازى، چه چيزى به «سياه» بخشيديد كه قبلاً نداشت؟ - اينها هميشه تحقير شده اند، با وجودى كه براى مجالس شادى به آنها نياز بوده. حتى وقتى در خانه ها مى رفتند، جايى حقير براى نشستن به آنها مى دادند. از اينها پرهيز مى كرده اند و اينها را به لحاظ اخلاقى قبول نداشته اند. حتى به زن رقاص آن نمايش كه من اسم آن را پرى (موجود پاك مثل فرشته در مقابل جن) گذاشتم هم همين نگاه بود. من سعى كردم پاك تر نگاه كنم. در همان نمايش استنادهاى ديالوگى اين «نگاه» هست. رابطه سياه و پرى مى تواند يك رابطه عاشقانه حتى فراجسمانى و متعادل باشد. مى خواستم كه اين نگاه غلط را بشكنم. تراژدى برخورد اينها هم همين است. پرى مى گويد: شخصيت آسمانى و خوب مافقط در نمايش است و در واقعيت، ما اينچنين نيستيم. سياه مى گويد: نه، اشتباه مى كنى. خود من انگار قبلاً و خيلى دورتر از اين نمايش تورا ديده ام و از خيلى قديم در من حضور دارى. همانجا مسأله «شيشه عمر» هم مطرح مى شود. پرى شيشه شرابى را از زير زمين پيدا مى كند. سياه مى خورد و همين مرگ اوست و بعد شيشه را به زمين مى كوبد. به دنبال اين بوده ام كه نگاه به اين جماعت جسمانى و پست نباشد. مى شود خيلى متفاوت باشند. البته ابعاد اجتماعى و انتقادى روز هم مطرح بوده... * ... كه البته يكى از وظايف دلقك دربار هم همين بوده كه با شيطنت، حرفهاى نشدنى و سخت را مى زده... - البته دوطرفه هم بوده. گاهى پيامهاى خاصى هم توسط همين دلقك از پادشاه به زيردستان منتقل مى شده است. اشاره اى كه به كارهاى ارحام صدر داشتم، همين جنبه را هم دارد. به غير از فرم قصه و شيرينى لهجه اصفهانى، اتفاقات روزگار خود را هم با زبان طنز منعكس مى كند. * اتفاق افتاده كه در بازى هاى شما و كلا در كارهايى كه داشته ايد، اتفاقى بيفتد كه بازيگران نتوانند خنده خود را كنترل كنند يا كسى از بين جماعت چيزى بگويد و... - بله. مى شد كسى چيزى مى گفت و باريگرى كه رل اصلى را داشت، كاملاً حرفه اى جوابش را مى داد. البته آنقدرها مشهود نبوده. كارها تمرين شده بود و چارچوب داشت. حتى بديهه سازى ها هم تمرين مى شد. * چرا كار تخت حوضى را ادامه نداديد؟ - نمى توانستم. كارهاى ديگر مى كردم، سينما، تئاتر و.... معتقد هم نيستم كه همه كارها بايد بيايد و تخت حوضى شود. اين را هم به عنوان گونه اى نمايش ايرانى بايد حفظ كنيم... * ... امروز خيلى غريب مانده... - زمانه عوض شده، خيلى چيزها جايگزين شده. تلويزيون به جاى نقالى آمده در قهوه خانه ها، دوبله آمد، سينما آمد، اركستر به جاى گروه مطربى و سياه بازى به عروسى ها رفت و خيلى تغييرات ديگر. * كارهاى تخت حوضى امروز را پيگيرى مى كنيد؟ - نه، چون چيزى نيست، گاهى كارهايى مى شود، ولى در مجموع چيزى نمانده كه واقعاً كار تخت حوضى باشد. * وجه تسميه اين كارها ظاهراً كاملاً تحت اللفظى است؛ اجراى نمايش روى تخته هايى روى حوض... - بله، خانه ها معمولاً حوض داشت. روى آن تخته مى انداختند. تهران زمستان هاى سردى داشت، براى اينكه آب حوض يخ نزند، تخته مى انداختند. روى تخته هم قالى مى انداختند و بازى مى كردند. مردم هم يا دور حوض مى نشستند يا از روى پشت بام ها تماشا مى كردند. * بسيار خوب، جناب نصيريان! مى خواهم مسأله اى را به عنوان پرسش مطرح كنم كه به افتخارات بحق اين اواخر كارهاى شما مرتبط است. امروز از مجسمه على نصيريان پرده بردارى مى شود و چندين افتخار ديگر مثل نشان ملى براى او رقم مى خورد. هرچند كه كارهاى ديگر را مهمتر از تخت حوضى دانستيد، ولى مى خواهم ببينم اگر كار تخت حوضى را به صورت جدى و حرفه اى با آگاهى و تجربه اى كه داشتيد، ادامه مى داديد هم همين اتفاقات مى افتاد؟ - البته نمى توانم امروز قضاوت كنم كه اگر فقط و اختصاصاً كار تخت حوضى مى كردم، چه مى شد... * معذرت مى خواهم، فكر مى كنم سؤالم را به نحو مطلوبى مطرح نكردم. شايد اگر اينگونه بگويم، صحيح تر باشد: انگار چنين افتخاراتى براى اين حوزه اصلاً تعريف نشده. مثلاً مطبوعه زرد در جشنواره مطبوعات جايگاه يا شانس كسب جايزه و امتياز ندارد. يا در سينما هم تقريباً همين تكليف هست. انگار كار تخت حوضى «ژورنال زرد» عرصه نمايش است... - ببينيد، هر كارى جايگاه خودش را دارد و شايد اين مقايسه درست نباشد. تخت حوضى گوشه اى از تئاتر ايران است. نمايش هاى آيينى - سنتى، كانونى هم دارد. كارهاى عروسكى و سنتى و آيينى هم به عنوان جشن تئاتر همزمان با جشنواره فجر اجرا مى شود. كارها جايگاه خودشان را دارند. خب اگر به مقامات يا امتيازاتى دست پيدا بكنند، چه اشكالى دارد؟ * چرا دست پيدا نمى كنند؟ - خب بايد كيفيت آنقدر باشد كه تشخيص داده بشود و نمود پيدا بكند. هم تعزيه و هم تخت حوضى آنگونه كه بايد، رشد خوبى نداشته اند. * چه بايد بكنند؟ - بايد تلاش شود كه كارهايى خلق شود. مسلم است كه تئاتر جريان مى خواهد. تداوم مى خواهد. ما به آن صورت گروه تئاتر نداريم. خيلى به ندرت است. خب، كوران و جريان تئاترى هم ايجاد نمى شود. در حد جرقه و شرر مى ماند و ادامه پيدا نمى كند. من هم در حد علاقه و حس و حالم كارهايى كردم. تازه متن، همه مسأله نيست. اين كارها - مخصوصاً - اجراهاى سخت و مهمى مى طلبد. اميدوارم در جشنواره فجر امسال كيفيت مد نظر باشد نه تعداد. * يك دوره خيلى مفصلى هم شما از كار تخت حوضى فاصله گرفتيد؟ - بله، آخرين كار من سال ۵۲ بود، بنگاه تئاترال. آقاى انتظامى پهلوان (ارباب) را بازى كرد و من سياه (نوكر) را تا سال ۷۵ كه «سلطان و سياه» را كار كردم. اين مدت فاصله داشتم. * آقاى نصيريان! كمى از خودتان بپرسم. تنهايى را چه مى كنيد؟ - بيشتر دوست دارم كتاب بخوانم؛ رمان، نمايشنامه، شعر. حافظ را خيلى دوست دارم. كلاً به تنهايى بيشتر علاقه دارم. خب، ما خيلى در جمع هستيم، وقتى فارغ مى شوم، ترجيح مى دهم تنها باشم و كتاب بخوانم. * تدريس هم مى كنيد؟ - نه، هيچ وقت من تدريس نكرده ام. كار من كار تدريس نيست. بيشتر بايد كار من كار كارگاهى باشد. * تحصيلات خودتان چيست؟ - ديپلم هنرستان هنرپيشگى هستم. آن موقع دانشكده هنر هنوز باز نشده بود. بورس هاى مطالعاتى آمريكا و... هم داشتم. كار كارگاهى هم با سركيسيان و.. داشتم. * بعد كه دانشكده تأسيس شد، به فكر ادامه تحصيلات نيفتاديد؟ - بعد كه جزوات و درسهاى دانشگاه را خواندم، ديدم آنقدرها هم احتياج نيست. خب من خودم مى خواندم. دانشگاه تنها دانش و شعور و فهم آكادميك مى دهد. بايد رفت و در پلاتو تمرين كرد. كار كارگاهى، تربيت هنرى را تكميل مى كند. * فعاليت حرفه اى همه اين سالها و افتخارات اخير از شما چهره ماندگارى خواهد ساخت. به اين ماندگارى چگونه نگاه مى كنيد؟ - البته من نمى دانم انسان چقدر ماندگار است. بر مى گردد به اينكه هر كسى چقدر تلاش كرده. ماندگارى، پايمردى و مقاومت مى خواهد، ظرفيت، خواندن، تجربه كردن و... مى خواهد. البته اينها به سادگى هم حاصل نمى شود. يك چيزى بايد اتفاق بيفتد... * چه چيزى؟ - همان خلاقيت. * از كدام برهه اين خلاقيت را در خودتان احساس كرديد؟ - نمى شود گفت كدام برهه. يك جريان است؛ از وقتى شروع مى كنى تا الآن. آن موقع ها هيچ وقت به اين تجليل و... فكر نمى كردم. الآن هم همين طورى است. تنها به بهتر ارائه دادن كار فكر مى كنم. * همين «بهتر» چگونه حاصل مى شود؟ - تلاشگرى و جديت. نبايد بارى به هر جهت بود. اگر شما كارت را جدى نگيرى و باور نكنى، تماشاگر هم باور نخواهد كرد و جدى نخواهد گرفت. با صداقت بايد باور كنى تئاتر يك هنر انسانى رودررو با ارزشهاى ناب است. به اين باور كه رسيدى، در خيابان هم نقش را زمزمه مى كنى. در شما مى نشيند و رسوب مى كند. زمان ارائه هم، نقش از درون شما مى جوشد. اين كار پيشه و شغل نيست. نه فارغ التحصيلى دارد و نه استادى... * چرا؟ - وقتى شما با يك نقش و شخصيت تازه مواجه مى شوى، مثل اين است كه رفته اى سر كلاس اول نشسته اى. همه چيز از نو شروع مى شود. * به نظر شما انسان را چه چيزى مى سازد؟ - فرهنگ... * راجع به خودساختگى چى؟ - خودآموزى؛ يكى از روش هاى آموزش است. چرا آدم «پخته خور» باشد؛ خصوصاً جوانها... * چه كار كنند؟ - كتاب بخوانند، دور هم جمع بشوند، تمرين كنند، هميشه كه اجرا مهم نيست. * در زندگى عادى چى؟ - فرقى نمى كند؛ خواندن، تجربه، رفتن بين مردم، ديدن... * چقدر ملهم از مردم هستيد؟ - خيلى. الگوهاى عجيب و غريبى هستند. * براى نزديك شدن به هر نقشى چقدر به اين دريافتها تكيه مى كنيد؟ شايد شكل صحيح تر سؤالم اين باشد: براى رسيدن به نقش بيشتر، سراغ عينيت ها مى رويد يا بيشتر سراغ ذهنيت ها؟ - خيلى به اين نكته فكر نكرده ام يا حالا اينكه حتماً حتماً بروم و نگاه كنم. بستگى دارد. خيلى مطلق و ارادى نيست. در درجه اول متن، اولين تأثير را بر بازيگر مى گذارد. بعد مى تواند دنبال نمونه در ذهن بگردد. من با شخصيت «هالو» گفت و گو نكردم كه بنويسمش. تنها در ازدحام ميدان توپخانه، از لابه لاى جمعيت تنها آن آدم رد شد، با همان فوكل و كراوات و خودنويس و كلاه و سبيل و... همين جرقه كافى بود؛ شيفتگى به اين شهر عجيب و غريب با آن قيافه كه از اين شخصيت يك وصله ناجور در اين شهر مى سازد. خلاصه اينگونه است، كاملاً اتفاقى است. * دنبال يك سؤال كاملاً اتفاقى، رها و معلق براى سرانجام مى گردم. كدام يك از لهجه هاى ايران را بيشتر دوست داريد؟ - خب هر لهجه اى شيرينى خودش را دارد... (مكث طولانى مى كند) لهجه شيرازى را خيلى دوست دارم. • محمدرضا يزدان پرست





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 535]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن