تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 29 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فاطمه پاره وجود من است، هر که او را بیازارد مرا آزار داده و هر که او را خوشحا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1807040037




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رفیق


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رفیق
رفیق نويسنده: محمدرضا مهاجر از در سبز رنگ حياط امام زاده وارد شد. مثل همه شب هاي جمعه آمده بود امام زاده. نذر داشت. قبل از كنكور نذر كرده بود اگر مكانيك پلي تكنيك قبول شد، هر شب جمعه بيايد امام زاده. و حالا سال آخر درسش بود و باز هم شب جمعه. پاييز بود و آسمان گرفته بود. از آن وقت ها كه مي خواهد ببارد ولي نمي تواند.طبق عادت هميشه گي نگاهي به سمت راست انداخت. قبر هاي سمت راست 5/1 متري از سطح زمين بالا تر بودند. از پله هاي كنار در، اين 5/1 متر را رد كرد و از رو به روي رديف پاييني شروع كرد به عبور كردن. كف دستش را پهن كرده بود و در همان حين كه مي گذشت روي شمشاد ها مي كشيد. از اول اسم شهداي آن رديف، كلمه ساخته بود: تماما عاشق! تقي، مصطفا، احمد رضا، مجتبا، اكبر، علي رضا، امير، شعيب، قاسم.شهيد قاسم گلويي. آخرين شهيد آن رديف بود. در رديف بالايي، همه شهيد نبودند. چند تايي در طرفين مرده هايي بودند كه قبل از جنگ مرده بودند و آن جا دفنشان كرده بودند. با چند شهيدي كه وسط آن رديف هم دفن بودن هم اسم ساخته بود: همه پاك! هادي، محمد، هاشم، پرويز، امير علي...آخري اسمش شهرام كريمي بود. براي اين رديف تبصره قايل شده بود. به همين خاطر بود كه ابتداي اسم فاميل شهيد كريمي را در «همه پاك» به كار برده بود. چون «همه پاش» معني نداشت!رد شد. رديف سوم، چهارم... رديف دوازدهم.اين آخرين رديف شهدا بود. مثل هميشه بالاي قبر آخرين شهيد اين رديف ايستاد و رو به تمام شهدا فاتحه خواند. بعدش هم مثل هميشه زير لب گفت: براي خودم، نه براي شما! نگاهي به ساعتش انداخت. چهار و نيم بود. يك ساعت تا اذان باقي بود.از آخرين رديف سمت راست حركت كرد. به سمت اولين رديف سمت چپ. خودش هم نمي دانست چرا از بالا به پايين نمي رود و هميشه بر مي گردد و از پايين به بالا مي رود.قبرهاي سمت چپ 5/1 متر از سطح زمين پايين تر بودند. آمد پايين. اين جا ديگر شمشاد نداشت. حركت كرد براي اين رديف هم اسم گذاشته بود، يعني براي همه رديف ها كلمه درست كرده بود.از رديف ها رد مي شد وفقط به يك چيز فكر مي كرد: باز هم مي بينمش؟ ***سه سال پيش بود. يك شب جمعه، خسته از دانش گاه آمده بود. مثل هميشه از رديف ها گذشت و به رديف يازدهم رسيد. براي او رديف ها تمام شده بودند، چون هيچ وقت سراغ رديف دوازدهم نمي رفت.در انتهاي رديف يازدهم يك شير آب بود.بالاتر از رديفِ نزديك رديف دوازدهم يك جوان را ديد كه پشت به قبله نشسته و دارد آواز مي خواند. ياد حرف هاي پيش نماز دانش گاه افتاد: امر به معروف و نهي از منكر، وقت و جا نمي شناسد.-سلام، روز شما به خير.- عليك سلام، روز خودت به خير از دانش گاه اومدي؟ - از دانش گاه... شما از كجا...نگاهي به كيف و سر و وضع خودش انداخت و حرفش را خورد.-مي خواستم از تون خواهش كنم اين جا آواز نخونيد. اين شهدا، اين امام زاده حرمت دارند. البته ببخشيد!- آواز رو بايد خوند داداش. وقت و جا نمي شناسد.ياد حرف هاي پيش نماز دانش گاه افتاد ولي او گفته بود امر به معروف ونهي از منكر وقت و جا نمي شناسد نه آواز!از همان روز با هم رفيق شده بودند و حالا سه سال از آن روز گذشته بود.همان سه سال پيش از جوان اسمش را پرسيده بود .-به اسم چي كار داري؟ به رسم كار داشته باش. رسمه كه مهمه. ما به مولا علي مي گيم علي يكي ديگه ميگه ايليا. اما منظور هر دوي ما رسم عليه. و گرنه اسم كه عوض ميشه! ***رديف ها را يكي يكي رد مي كرد تا رسيد به رديف يازدهم. از انتهاي رديف شروع كرد: هر قبر يك صلوات.رسيد به ابتداي رديف. شير را نگاه كرد. بالاتر از شير و پشت به قبله و رديف دوازدهم نشسته بود. مثل هميشه. مثل هميشه موهاي صاف، صورت تراشيده، ابروهاي پيوسته، پيراهن سفيد و شلوار مشكي و كفش هاي قهوه اي. -سلام. چه طوري؟-عليك سلام. شكر. خودت چه طور؟ - شكر خدا، خوبم. آسمون ابريه.-آسمون ابريه اما ديگه بارون نمياد. صداي... اي بابا -آوازت رو بخون. مگه نگفتي آواز خوندن وقت و جا نمي شناسه؟-بي خيال شو.-ببين، امروز مي خوام يه رازي رو بهت بگم.-نه! نگو. آدم ها تا وقتي كه رازشون پيش خودشونه، راحتند. به محض اين كه رازشون عيان ميشه ديگه نمي توني پيداشون كني. بي خيال شو. اصلا تو چرا هيچ وقت به اين رديف بالا سر نمي زني؟ -همين جوري. شايد چون ته ِاين رديف شير آب هست. وقتي وضو مي گيرم ديگه يك راست ميرم توي خود امام زاده. -يعني اگر شير آب بالاي رديف اولي بود، باقي رديف ها را نمي رفتي؟-نه، اين طوري نيست. بلند شد و رفت طرف شير آب. شروع كرد به وضو گرفتن. انگار بخواهد رفيقش را راضي كند.-باشه. امروز به خاطر دل شما هم كه شده مي ريم.-اولا مي ريم نه، مي ري. ثانيا، دل نداريم براي خودت برو. وضويش تمام شد. از كنار رفيقش رد شد و قبر ها را شروع كرد: شهيد حسين فكري، شهيد علي معمار زاده، شهيد يد ا...ساعتي، شهيد رضا كاظم پور، شهيد داريوش فراهاني...نا خودآگاه نگاهي به رفيقش كرد. لب خندي به لب داشت.شهيد غلام علي ايزدي.شهيد رضا. روي سنگ قبر همين را نوشته بود. نگاهي به جاي عكس انداخت. عكس نبود ولي يك كاغذ بود.«نام خانواده گي اين شهيد در دست نيست فقط همراه جنازه پاكش يك دفترچه پيدا شده بود كه صفحه اول آن چيزي نوشته بود. در بين اين نوشته ها يك نام است. از صاحب احتمالي اين نام تقاضا مي شود با ما تماس بگيرد.*آواز عشق را بايد خواند. آواز خواندن جا و وقت نمي شناسد.*اسم مهم نيست. رسم مهم است. مولا علي را ما مي گوييم علي، يكي ديگر مي گويد ايليا. ولي منظور هر دوي ما خود مولاست. رسم مولاست.*آره آقا سيد مهدي حسيني. گفته بودم آدم ها تا رازشون عيان بشه ديگه نمي توني پيداشون كني. يا علي مددي...اسم خودش را كه ديد روي زانويش افتاد. طوري كه گويي جلوي قبر رضا زانو زده.عقب را نگاه كرد. خبري از رفيقش نبود. رازش عيان شده بود. منبع: سایت لوحتصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن