واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهي به نمايش فيروزه
نوشته و کار بهزاد فراهانيرامتين شهبازي: نمايش "فيروزه" آنگونه که بهزاد فراهاني نويسنده و کارگردان نمايش در برنوشت اثر مورد اشاره قرار ميدهد، تمريني است براي دستيابي به تئاتر ملي. فراهاني چندين سال است که در گروه تئاتر کوچ ميکوشد اين راه را با يارانش بپيمايد و در اين ميان با نقاط اوج و فرود نيز مواجه بوده است. "فيروزه" بر خلاف نمايش "گل و قداره" که فراهاني آن را اواخر دهه گذشته روي صحنه برد، تمرين خوبي براي تئاتر ملي نيست. او خود در بخش ديگري از برنوشت نمايش فيروزه به نام هايي اشاره ميکند که در راستاي دستيابي به تئاتر ملي تلاشي سترگ کردهاند و در بخش ديگري از همين نوشته به جواناني اشاره ميکند که پا به عرصه درام نويسي گذاشتهاند.اولين پنجرهاي که "فيروزه" به روي مخاطب خود ميگشايد بيگانگي با دنياي تئاتر امروز است. اين به معني غيبت روح مضموني زمان در اثر نيست، بلکه به ساختارهاي جديدي باز ميگردد که دنياي نمايش امروز آن را تجربه ميکند. منظور دستيابي به رئاليسمي است که تئاتر امروز دائم با آن دست و پنجه نرم ميکند. تئاتر امروز در گريزانترين شکل خود از واقعيت نيز سعي مي کند به ترکيبي از درام و رئاليسم دست يابد.ممکن است نخ تسبيح داستانهاي پراکنده نمايش "فيروزه" يعني شخصيت نويسنده ،آدمي واقعي و امروزي باشد، اما اين کفايت نمي کند،چون داستانکهاي طولاني که اين نويسنده تعريف ميکند ما را از دنياي نويسنده نيز دچار گسست ميکند.نمايش "فيروزه" آنگونه که بهزاد فراهاني نويسنده و کارگردان نمايش در برنوشت اثر مورد اشاره قرار ميدهد، تمريني است براي دستيابي به تئاتر ملي. فراهاني چندين سال است که در گروه تئاتر کوچ ميکوشد اين راه را با يارانش بپيمايد و در اين ميان با نقاط اوج و فرود نيز مواجه بوده است. ايده اصلي فراهاني در مواجهه مرگ و نويسنده قابل تامل به نظر مي رسد. اگرچه فرخ نعمتي در افتتاحيه نمايش با اشاراتي که ميکند همساني بين خود و راوي اصلي داستان ها يعني فراهاني برقرار ميکند. البته بيان حديث نفس توسط هنرمند به هيچ وجه نکوهيده نيست، اما آنچنان که روايت شتاب زده نمايشهاي فرعي داستان فيروزه مي نمايد، فراهاني نتوانسته منسجم و حول يک محور مشخص به سخن بنشيند. داستانهاي پراکنده که از هردري سخني ميگويند و در بيشتر اوقات به شعار نزديک مي شوند ما را دائم از دنياي واقعي که انتظارش را ميکشيم دور مي کنند. به دليل تعدد داستانها فراهاني زمان زيادي را در گسترش دراماتيک داستان ها نداشته بنابراين براي ارتباط با مخاطب به چند نکته متوسل شده است. اول اينکه حرف خود را مستقيم بيان کند و ان را از لفافه هنري دور کند. شايد سعي کرده که در نگارش از زباني نغز سود بجويد،اما اين زبان کنشها را پيش نميبرد و ما را دچار ايستايي ميکند،بنابراين تنها پيرنگي باقي مي ماند که از اين سو و آن سو داستان را چفت و بست ميدهد و مايههايي را پديد ميآورد تا بتواند تم نمايش را گسترش دهد. در واقع داستان همان دکمهاي است که خياط سعي کرده براي آن يک کت بدوزد. نمونه اش آشکار است به صحنه هايي که نويسنده و مرگ درباره شعراي ايراني سخن مي گويند و يا به گفتوگوهاي دو معدنچي دقت کنيم تا متوجه موضوع شويم. البته در همين صحنه نميتوان تلاش کارگردان را براي تصوير سازي که به کمک نورهاي اندک انجام داده از نظر دور داشت.
ديگر پاشنه آشيل نمايش فيروزه تکيه بر احساسات گرايي است. بازيهاي غلو شده و بخصوص در نمايش "فيروزه" ميزانسنهاي نمايشي ميکوشد بر نقايص داستانگويي پرده افکند. بازهم توجه شما را جلب ميکنم به صحنه رويارويي خان و پيرمرد در داستان فيروزه و بيان پر جوش و خروش پيرمرد که از خان ميخواهد براي دو عاشق از دست رفته مقبرهاي جاودان بسازد. يا داستان ايران خانم که همه شخصيت با حرکتهاي اضافي، دائم توجه مخاطب را از نقاط مورد نظر ميزانسن دور ميکنند. اين احساسات گرايي در همين داستان ايران خانم باعث شده تا فضاهاي کار نيز با هم در آميزند و قسمت ابتدايي و بعدتر ديدار ايران خانم با پسرش را که فضايي ذهني دارد کاملا دوپاره کند.از سوي ديگر فراهاني در چينش ميزانسنها نيز ساختاري منسجم را در نظر نميگيرد. بطور مثال سکوي ميان صحنه چه کارکردي ميتواند داشته باشد؟آيا اين سکو فضاي ذهني شخصيت نويسنده از نمايش است؟ پس چرا برخي صحنهها روي آن اجرا ميشود و برخي بيرون آن. هرچقدر در داستانهاي مختلف اين نمايش دقت کردم نتوانستم به تعريفي دقيق از اين بخش صحنه دست يابم. بهزاد فراهاني بارها در نمايشهاي ديگرش نشان داده درام را مي شناسد و ميتواند روي صحنه بديع باشد،اما اين بار نوعي سهلنگري در کليت اثر خود را مينماياند. عجلهاي در بيان حرف هايي که آنقدر کلي است که نمي توانيم ادعا کنيم آنها را نشنيدهايم يا در بيانش با بداعتي رو به رو هستيم. حتي در زمينه اجراي آخر و سياه بازي عناصر تيپيک نمايش هاي تخت حوضي هم به درستي رعايت نمي شود و گويا مرگ به راستي در برخورد با اين صحنه به وعده خود عمل کرده است زيرا نمايش در اين بخش هم چندان موجب انبساط خاطر نيست.در پايان بايد از بازي خوب فرخ نعمتي و بيوک ميرزايي ياد کرد که توانسته اند در بسياري از فصول کسل کننده نمايش لحظهاي موجب فراغ بال تماشاگران شوندتنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]