واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: برخلاف تصور خيلي ها که فکر مي کنند عشق يکباره پيدا مي شود و هميشه مي ماند و يا حتي بيشتر مي شود؛ واقعيت اين است که عشق ممکن است يک لحظه ايجاد شود، اما همانند بذري است و در صورتي باقي مي ماند و رشد مي کند که در زمين مناسبي جاي گيرد، آب و نور کافي به آن برسانيم؛ مرتب آفت کشي کنيم و به آن کود بدهيم و مستمراً به آن رسيدگي نماييم. عشق سنگين و به تدريج مي آيد، با زحمت و تلاش مي ماند و هرگز نمي رود. و از همه مهم تر اين که منحصر به فرد مي ماند و هيچ کس و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد. چگونه عشق به مرور کمرنگ مي شود يا از بين مي رود؟ ما عاشق ايده آل ها و کمال ها مي شويم و از نقصان ها مي گريزيم. شايد تعجب کنيد اگر بدانيد معمولا انسان ها عاشق يک موجود کامل و بدون نقص در ذهن خود مي شوند و هنگامي که اين تصوير ذهني را با يک دختر يا يک پسر در اطراف خود منطبق مي کنند ، به آن نام عشق مي نهند. پس عشق به آن دختر آن وقتي رشد مي يابد و قلب ما را به تپش وامي دارد که او خود را منطبق با تصوير ذهني ما ارايه دهد. و هنگامي که به مرور او را متفاوت از ذهنيات خود ببينيم، عشق ما رو به افول مي رود. اما اين که تصوير ذهني ما چگونه بايد در بيرون شکل بگيرد و حفظ شود نياز به تخصص و منطق دارد ، لذا عشق مافوق عقل است، يعني اين که بايد از مسير عقلاني و منطقي گذر کند و بالاتر از تفکر خام ما باشد، نه به عکس. يعني عشق نبايد مادون فکر باشد. عشقي که مادون باشد، و از سطح پايين تري برخوردار است، ارزش ندارد تا برايش بميريم. پس اگر در زندگي به مرور دريافتيم همسرمان از زير بار وظايف و مسووليت هاي خود شانه خالي مي کند، لذت هاي خود را محور قرار مي دهد و هنوز "من" بودن محور فکري اوست. اين گونه مي شود که کسالت مزمن عشق، را به چشم خواهيم ديد. از ديگر آفت هايي که ما به عشق مي رسانيم، مي توان به موارد زير اشاره کرد: * عدم انعطاف پذيري عدم انعطاف پذيري نسبت به مسايلي که در زندگي با آن روبه رو هستيم. مثلا اگر تعصب روي روش و سليقه هاي خود داشته باشيم و به علاقه ها، سليقه ها و شيوه هاي زندگي همسرمان، مکرراً انتقاد کنيم يا به آن اهانت کرده يا آن را مسخره کنيم. عشق * کمال گرايي افراطي از آن جا که در ناخودآگاه عاشق "خوبي مطلق"، "مثبت مطلق" و "کمال مطلق" شده ايم و خود را آخر معرفت و خوبي ارزيابي کرده ايم، به مرور اين ارزيابي خطا، خود را به ما نشان مي دهد و دچار مشکل مي سازد. او هرگز نمي تواند انتظارات و توقعات ايده آلي ما را برآورده کند. او هم يک انسان مثل بقيه انسان هاست و بديهي است که نقاط ضعف زيادي نيز در کنار نقاط مثبت و نقاط قوت خود دارد. * عدم مهارت زندگي مهارت هاي کافي جهت رسيدگي به بذر عشق را نداريم. مهارت هاي ارتباطي زندگي را کسب نکرده ايم، مقابله يا تنش ها و مشکلات را تجربه نکرده ايم، نحوه سازگاري با مسايل زندگي را نياموخته ايم، همه و همه موجب ناکارآمدي ما در ايجاد عشق و آرامش در زندگي مي شود. در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و قفس نامريي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم. * عدم رعايت حريم خانواده و مرزهاي زندگي به وظايف خود در زندگي آگاهي ندايم يا مرزهاي مسايل زندگي و مشکلات خانواده را رعايت نمي کنيم. مثلا موارد مربوط به خانواده را به بيرون منتقل مي کنيم. مشکلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان، فاميل، حتي همسايگان و... در ميان مي گذاريم يا در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و قفس نامريي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم. مثلا به علايق او، دوستان وي، نحوه لباس پوشيدن او، شيوه راه رفتن و حتي طرز تفکر و احساسش انتقاد کرده و او را در تنگنا قرار مي دهيم و در نهايت آزادي را از او مي گيريم. * مشکلات شخصيتي و انتظارات غير واقع توقعات بي جايي به لحاظ مسايل شخصيتي خود، از همسرمان داريم، که برآورده شدني نيست و برآورده نمي شود. مثلا يک نفر با اختلال شخصيت وسواسي، ياد نکته سنجي مي کند و معيارهاي زيادي در ذهنش دارد و با ريزبيني بيش از حدي که به همسرش نشان مي دهد و او را در چهارچوب خشک و در قالب معيارهايي که تعيين کرده؛ حبس مي کند و عرصه را بر او تنگ مي نمايد. يا کسي که اختلال شخصيت پارانوييد دارد و بدبين است، با سوءظن ها و بدبيني هايي که آنها را در ذهن خود مي بافد ، همسرش را همشيه در نقش يک دشمن و جاسوس مي بيند. * لذت طلبي و خودکامگي ما بايد در چهارچوب خانواده، خود را مقيد به بعضي امور کنيم. وقتي که لذت هاي خود را که در خارج از خانواده است به صورت افراطي دنبال مي کنيم و توجهي به خواست و ميل خانواده نداريم، به مرور زندگي يک طرفه و بي روح مي شود. زن و شوهر هر کدام دنبال تمايلات خاصي در خارج از خانواده هستند و لذت بردن از يکديگر را درک نمي کنند. عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد. هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله زوجين ايجاد مي شود. * عدم مهارت هاي ارتباطي نمي توانيم ارتباط موثري با همسرمان برقرار کنيم، حرف هم را نمي فهميم. هر کدام به ظاهر منطقي صحبت مي کنيم ولي نمي توانيم يکديگر را قانع کنيم. توجه کافي به احساسات، خواسته ها و صحبت هاي يکديگر نداريم. گوش شنوا و تحمل ارتباط موثر را از هم دريغ مي کنيم. در رساندن حرف هاي خود به يکديگر آنها را تحريف مي کنيم يا آن قدر مبهم رفتار کرده يا صحبت مي کنيم که ديگري را به خطا مي اندازيم. در واقع مهارت هاي ارتباطي را نمي دانيم. اگر گويند "لحظه اي است روييدن عشق..." پس اين هم شايد درست باشد که "لحظه اي است مردن عشق". ولي عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد. هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله زوجين ايجاد مي شود. آن چه که اکثرا افراد با هم اشتباه مي گيرند؛ "هوس" و "عشق" است. هوس: ميلي شديد براي پاسخ آني به يک نياز جسماني و رواني است که به خود رنگ رمانتيک مي گيرد و يک استدلال به ظاهر عقلاني نيز در پي داردو پس از ارضا تا زمان نياز بعدي محو مي شود. هوس شامل آن چيزهايي از وجودتان است که شما نقشي در آن نداشته ايد. فقط احساسي هست که در خود براي ارضا نياز مي بينيد. ليکن عشق، دوام دارد و مهارت هاي زوجين به رشد آن کمک مي کند. دو طرف با برنامه و انرژي آن را رشد داده و تداوم مي بخشند و از آن نگهداري مي کنند و بيشتر از آن که احساسي باشد، متشکل از احساس و منطق است. عشق سنگين و به تدريج مي آيد، با زحمت و تلاش مي ماند و هرگز نمي رود. و از همه مهم تر اين که منحصر به فرد مي ماند و هيچ کس و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد. منبع : مجله موفقيت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]