واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: چند روز ديگر همه رسانهها با نگاهي ترحمآميز و سخناني حاکي از اينکه معلولان ناتوان هستند و از کمک کردن به اين قشر فراموش شده سخن ميگويند و با سپري شدن اين روز، بار ديگر اين طيف از جامعه به دست فراموشي سپرده ميشوند... اين روز يعني سوم دسامبر که مصادف است با دوازدهم آذرماه، روز جهاني معلولان نامگذاري شده است. به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در وبلاگي به نشاني http://yadesh-bekheir.blogfa.com آمده است: دوازدهم آذر، روز جهاني معلولان، ميتواند فرصتي مغتنم باشد براي تعمق بيشتر درخصوص مسايل آموزشي، توانبخشي و اجتماعي ايشان و افزايش سطح آگاهي و شناخت مسايل و حقوق اين قشر از اجتماع. نيز فرصتي ميتواند باشد براي آگاهي دادن به مردم و به زباني ديگر؛ فرهنگ سازي براي درک و شناخت بهتر اين قشر و مسايلشان. در اعلاميه جهاني حقوق بشر تصريح شده که انسانها با يکديگر برابرند و اين الهام گرفته و وام گرفته از ميراث فرهنگي ماست. چنين ايده آلي تحقق خواهد يافت اگر بپذيريم که شهروند درجه يک و دو وجود ندارد، اگر تمام جامعه تواناييهاي يک معلول را باور کند و او را به عنوان فردي «ناتوان» محسوب نکند، اگر مسوولان براي بر طرف کردن موانع و ايجاد تسهيلات مناسب براي اين قشر از جامعه همکاري بيشتر کنند. "کافيست گاهي تصور کنيد: که شايد در يک روز آفتابي، دريچه اقبال روزگار به روي ما هم بسته شود و از بدِ ايام در سانحهاي دست يا پاي خود را از دست دهيم" اگر همه جامعه اين گونه فکر کنند که آنها هم يک لحظه با معلوليت فاصله دارند، مانعي به نام «طرز تفکر منفي» در مورد اين قشر از جامعه تغيير خواهد کرد. آيا به راستي در اين چند روز ميتوان فرهنگ پذيرفتن آدمهايي که گاه طرد شدهاند، گاه نفي شدهاند، گاه با بياعتنايي مواجه شده و حتي شايد در برههاي از تاريخ بشري به مرگ محکوم شدهاند را تغيير داد؟! مهمترين نکته اين است که باور از خود معلول آغاز شود. با تلاش، بايد خود را به سايرين بشناساند. بايد خود و تواناييهاي خود را باور داشته باشد و اين باور را به جامعه هم منتقل کند. مهم است که معلول باشي و در ميان انسانهايي بنشيني و کار کني، که معلول نيستند، از حقوق انساني خود سخن بگويي، گزارش تهيه کني، بنويسي، مصاحبه کني، خود را به عنوان نماينده يک قشر آسيب پذير فراموش شده، نه به نمايش بگذاري بلکه به اثبات برساني که آري، تو هم ميتواني! مردم آيا با خود انديشيدهاند که در گوشه گوشه شهرشان، در همسايگي شان شايد، کسي هست که نميبيند، نميشنود، فلج است يا اينکه عقب مانده ذهني است و اينکه دردش چيست؟ و مشکلش کدام است؟ به چه احتياج دارد؟ و اصلا چرا معلول شده؟ در تعامل با اين گروه از هم پيکران اجتماع لازم است که نخست توانايي و کم تواناييهاي شان را بازشناخته و درک کنيم و تا رسيدن به توان جمعي مردم در درک ايشان، راهي دشوار را تا بسترسازي جامعهاي مطلوب و دلپذير براي ايشان در کنار ديگران در پيش داريم. زماني که معلول و معلوليت شناخته شد و جامعه، مردم و حتي خانوادهها، فرد معلول را شناختند و باور کردند، تغيير آغاز ميشود. اولين گام در راه تغيير، دگر گون شدن نگرش ماست، اين نگرش ماست که ارزشهاي ما را تعيين ميکند، نگرش ماست که خوب و بد، زشت و زيبا، معلول و غير معلول را تعيين ميکند و اين نگرش مربوط به آگاهي، شناخت و باورهاي ما ميباشد. هرچه باورهاي ما انساني تر، فطريتر و نزديکتر به عدالت باشد، نگرش ما نيز انسانيتر و عادلانهتر خواهد بود. اينجاست که زشت و زيبا رنگ خواهد باخت و معلول و غيرمعلول بيمعنا خواهد شد. چراکه ارزشهاي ما ريشه در نگاه عدالت خواهانه ما دارد، عدالتي که انسانها را يکسان مينگرد، برابر ميشمارد و فرق نميگذارد. اگر برآنيم تا تغييري ايجاد کنيم، اگر برآنيم فرهنگي بيافرينيم، شناختي ايجاد کنيم، حرفي از عدالت بزنيم بايد بگذاريم فرزندان معلول اين جامعه، نخست در ميان قبيله فرهنگساز ما جاي بگيرند، کنار آنها کار کنند تا شايد آنها «توانستن» خود را باور کردند و اين باور را انتقال دادند تا فرهنگي پديدار گردد که در آن وجود انسانيِ آدمها ملاک تعيين ارزش آنها باشد و قانوني که بهرهمندي از حق را براي همگان به ارمغان بياورد. درست، چشمي که نميبيند، نميبيند؛ گوشي که نميشنود، نميشنود؛ دست و پايي که فلج است، فلج است؛ ذهني که کند است، کند است. اما در پس همه اينها، اگر باورمان بشود، روح انساني يگانهاي جاري است که خداوند آن را در وجود همه انسانها دميده است. چشمش نميبيند، اما حافظه تابناکش تو را به شگفت وا ميدارد و انديشه نابش تو را به ستايش؛ گوشش نميشنود، اما زيباترين نغمههاي موسيقي را با سرانگشتان اعجازگر خويش به شما هديه ميکند؛ حرکتي ندارد، اما با هوش سرشار خويش، ستارهها را فتح ميکند؛ ذهنش کند است، آري. اما او انسان است؛ انساني که روح خداوند در او دميده شده است. استوار گام برميداريم. چون دست کم خود به اين باور رسيدهايم که ميشود. از اين رو شايد بتوانيم در فرهنگسازان هم اين باور را ايجاد کنيم. گرچه سخت است، سخت ولي بايد انجام شود. و از اينگونه است که ميتوان دوباره انديشيد که واژه «معلول» چه نقشي در گم کردن اين راه دارد. با خود قدري تامل کنيد که از اين کلمه چه مفاهيمي را استنباط کرده يا در ذهنتان تداعي ميکنيد: فردي که به تنهايي قادر نيست از عهده کارهايش برآيد، فردي که در پشت نگاه خردکنندهي آدمهايي که ميخواهند او را کمک کنند تحقير ميشود، فردي منزوي و جامعه گريز و... همه اينها بار منفي معنايي واژه «معلول» است و «توانياب» نقطهي روبه روي آن. کسي که ميخواهد و اراده کرده است که سرنوشت را به دست خويش بازنويسد. اگر يک کلمه و فقط يک کلمه چنين تغييري ايجاد ميکند پس زبان را در مسيري درست و شايسته انسانيت ما به کار گيريم. من باور دارم که همه به باورمان ارج خواهند نهاد، به اميد آن روز.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1967]