تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816015201




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حافظ و انتظار(قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حافظ و انتظار(قسمت دوم)
حافظ و انتظار(قسمت دوم) نويسنده: مهدى كياكجورى يا رب آن آهوى مشكين به ختن باز رسانوان سهى سرو خرامان به چمن باز رساندل آزرده ما را به نسيمى بنوازيعنى آن جان ز تن رفته به تن باز رسانماه و خورشيد به منزل چو به امر تو رسنديار مهروى مرا نيز به من باز رسانديده‏ها در طلب لعل يمانى خون شديارب آن كوكب رخشان به يمن بازرسانبرو اى طاير ميمون همايون آثارپيش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسانسخن اين است كه ما بى‏تو نخواهيم حيات بشنو اى پيك خبر گير و سخن باز رسانآنكه بودى وطنش ديده حافظ يارببه مرادش ز غريبى به وطن بازرسانمعنى لغات و زيبايى‏هاى بيانى1 ـ آهوى مشكين: استعاره از محبوب آهووش، مشكين؛ مشك؛ بوى خوش «ين» در مشكين افاده كثرت مى‏كند و مراد گيسوى يار است كه چون مشك خوشبوست.مراد از ختن در اينجا وطن معشوق است.سهى سرو = شاعران گاهى جهت بِنيرو ـ كردن تشبيه، جاى صفت و موصوف را تغيير مى‏دادند. يعنى به جاى سرو سهى مى‏گفتند سهى سرو يا بجاى= كمان ابرو؛ ابروكمان مى‏آوردند.سهى سرو = بالا بلند، استعاره از يار بالابلند است، سرو؛ درختى است سرسبز، پرطراوت؛ راست قامت و تهى بار؛ سرو در ادبيات، نماد يار هميشه بهار و بلند قامت و تهى بار است. تهى بار به تعبير شاعران و عرفا، سمبل محبوب يا انسان‏هايى است كه وارسته از بار تعلّقند.خرامان = خرامنده، در حال خراميدن، يعنى كسى كه با ناز و وقار راه مى‏رود، منظور معشوق است.چمن = زادگاه يار است.تفسير لفظىبيت اول) پروردگارا، محبوب آهو وش مشكين گيسوى مرا، به ختن (موطن) خود بازگردان و آن سرو بلند نازان را به چمن (زادگاهش) باز آور.دل آزرده ما را به نسيمى بنوازيعنى آن جان ز تن رفته به تن باز رسان(بيت دوم) دل آزرده = خاطر اندوهگين و ملول نسيم:1 ـ باد2 ـ بوى خوش، عطر و رايحه و نظاير آن است (لغت‏نامه دهخدا) و از همان آغاز در نظم و نثر فارسى سابقه دارد.خاقانى گويد:از گلستان وصل نسيمى شنيده‏ايمدامن گرفته بر اثر آن دويده‏ايم(1)عطار گويد:گر نسيم يوسفم پيدا شودهر كه نابينا بود بينا شودبس كه پيراهن بدرم تا مگربويى از پيراهنش پيدا شود(2)حافظ خود بالصراحه نسيم را، به معناى، بو و عطر و رايحه خوش به كار برده است:اى باد از آن باده، نسيمى به من آوركان بوى شفابخش بود دفع خمارم(3)به نسيمى = به نسيم‏عنايتى، به‏شمه‏اى از عنايت خود،جان ز تن رفته = حافظ معشوق را در حكم جان خود مى‏داند كه با رفتنش جان او را هم با خود مى‏برد.تفسير لفظىخاطر آزرده و اندوهگين ما را به نسيم عنايتى (آن لطف ويژه) نوازش كن و آن جان مرا (يار) كه در حكم روان رفته من است به كالبد بى‏جان من بازگردان؛ معشوق مرا براى من بازآور.تفسير ادبى عرفانىاظهار بندگى و عبوديت در ابتداى غزل، كاملاً مشهود است؛ استعانت محض از رب ـ الارباب كه در واقع آهوى مشكين حافظ، حلقه ارتباط او با معشوق ازلى يعنى خداست، محّب صادق گداى محبت و هميشه عاشق است، عشق او در قبضه زمان و مكان نيست حتى در زير لحدهم با اوست:بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگركز آتش درونم دود از كفن برآيدشاعر در اينجا طالبِ معشوقى است كه آئينه تمام نماى جلوه الهى است، امّا خود او نمى‏داند كه خاستگاه اين مؤانست و جذبه‏هاى روحانى چيست و منشاء اين كشش و كوشش از كجاست؟ شاعر آنچنان غرق تجليات حقّ است كه از خداى خود، آهوى مشكينِ را مى‏طلبد و نمى‏داند كه در واقع تشنه و مجذوب آن خدايى است كه شمّه‏اى از آن در وجود آهو، تجلى يافته است.در نفس اين غزل، نوعى انتظار تلخ نهفته است؛ انتظارى كه ريشه در خلود و ابديّت دارد. تلخ است ولى پرثمر؛ زهرى است شكرين؛ هديه‏ايست از عالم برين، بايستى قدر اين گوهر تابناك را دانست. پس هان! اى عاشق تا مژه‏ات از سوز انتظارتر نباشد تو را از آغوش دوست، خبر نباشد، حافظ سخنش مجاز است، چون وجودش پُر از نياز و سوز و گداز است مى‏سوزد و مى‏آفريند. اگر او متحمل رنج انتظار نمى‏شد، چگونه مى‏توانست بگويد كه:از ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد(4)اى عاشق دلخسته، اينجا سخن از درد است و اگر در پى درمانى، بيا تا با جانى سوخته فرياد برآريم كه: اى كردگار بى همال، آن آهوى مشكين، كه كونين را از مشك وجودش معطر كرده‏اى به وطن خود خُتن باز گردان. (شايد اشاره به كوفه جايگاه ظهور بقية اللّه‏ اعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)باشد) آه! كه ما تشنه‏كامان، سخت مشتاق آن ساقى منتظرانيم.تفسير لفظى و ادبى عرفانىبيت دوم: اى خداى منّان ترديد نداريم كه نسيم عنايت و لطف تو در مويرگ‏هاى جان ما جارى است، بيا و با رايحه لطف دلپذير خويش، خاطر مجروح و دل تنهاى ما را مرهمى بگذار، يعنى آن محبوب و مولاى ما كه در حكم جان ماست به ما باز گردان.تفسير لفظى و ادبى عرفانىبيت سوم: اى خدايى كه تمام عوالم و موجودات مجذوب و مغلوب اراده تواند و به فرمان تو در منازل مقرر آسمان سير مى‏كنند و به مقصد مى‏رسد، آن يار ماه پيكر مرا كه اراده‏اش اراده و خواست توست و بنابر حكمتى در پس پرده غيب است، از پرده برون آر، بگذار غرق در جمال بى‏مثال و نورانى مولاى خود شوم؛ شايد بتوانم از اين راه، وجودم را به ضريح با صفاى جبروتت گره بزنم و دمى عاشقانه در آغوشت ترانه شوق سر دهم، هر چند ماه و خورشيد، كمال قدرت زيبايى تواند، ولى من مفتون آن محبوب ماه رويى هستم كه فخر كاينات است و نور خورشيد از فيض اوست.معنى لغات و هنر بيانى:لعل: بفتح لام. معرب لال، يكى از سنگ‏هاى قيمتى به رنگ سرخ مانند ياقوت، لعل ساقى؛ موصوف و صفت نسبى از يمن كه به داشتن لعل معروفست، به استعاره، مراد لب معشوق و به مجاز، جز از كل گوهر وجود يار است. اگر لعل را در اينجا استعاره، لب معشوق بگيريم، بين لعل و يمانى تناسب وجود دارد.تفسير لفظى فرطبيت چهارم: ديده ما در جستجوى آن لعل يمانى كه معشوق من است از گريه، خونين گشت، اى خداى مهربان! آن ستاره تابناك، يعنى سهيل يمانى را به زادگاهش باز گردان.تفسير ادبى عرفانىاشك مخزن الاسرار الهى است، با مدد اشك مى‏توان به لطايف اسرار عشق پى برد، هديه‏اى است از كان غيب، اشك حلاّل مشكلها و شكافنده مجهولها است، حافظ مى‏گويد: «خدايا! اين بار سرشك ناچيز خود را به عشق مولا كه هفت پرده چشم مى‏جوشد واسطه مى‏گيرم كه سهيل يمانى يعنى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)مرا به من بازگردانى.»زهى خجسته زمانى كه يار باز آيدبكام غمزدگان غمگسار باز آيدبه پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشمبدان اميد كه آن شهسوار باز آيداگر نه در خمِ چوگان او رودسَرِ منز سر نگويم و سر خود چه كار باز آيد؟مقيم بر سر راهش نشسته‏ام چون گردبدان هوس كه بر اين رهگذار باز آيددلى كه با سَرِ زلفين او قرارى دادگمان مبر كه بدان دل قرار باز آيدچه جورها كه كشيدند بلبلان ازدىببوى آنكه دگر نوبهار باز آيدز نقش بند قضا هست اميد آن، حافظكه همچو سرو بدستم نگار باز آيد(5)معنى لغات و اصطلاحها و زيبايى‏هاى بيانى و بديعىزهى خجسته زمانى كه يار باز آيدبكام غمزدگان غمگسار باز آيدزهى: به فتح اول؛ خوشا، نيكا، براى تحسين و شگفتى به كار مى‏رود و از اصوات يا شبه فعل است؛بكام: به آرزوى و جهت خشنودى و رضاى غمخواران.به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشمبدان اميد كه آن شهسوار باز آيدابلق چشم: تشبيه صريح، به فتح اول و سكون دوم و فتح سوم؛ اسب سياه و سپيد، رنگ ديده خيل خيال: موكب خيالتفسير لفظىاسب سياه و سپيد ديده را به سوى موكب خيال وى (معشوق) رهبرى كردم، با اين اميد كه آن يكتا سوار ما هر عرصه حُسن بر اين مركب سوار شود و باز گردد، مقصود آنكه يار باز آيد و قدم بر چشم ما نهد.تفسير ادبى عرفانىدر وادى عشق و معرفت، محبوب چه حقيقى باشد چه مجازى، اهرم و وسيله‏اى است جهت نيل به غايت مطلوب، يعنى خدا، چنانكه ملاحت و اشارت گل، واسطه معراج شبنم به سراپرده خورشيد است. البته به شرط دلالت دليل، راه و شكل‏پذيرى عرفانى آن كه گفته‏اند:به سعى خود نتوان برد پى به گوهر مقصودخيال باشد كاين كار بى‏حواله برآيد«حافظ»آرى هم حافظ نرد عشق مى‏بازد و هم فاجر. عابد، مُهر مى‏جويد و عاشق مِهر، اى دريغا اين كجا و آن كجا. هر زاهدى عاشق نيست ولى هر عاشقى مى‏تواند عابد باشد.بايد كوچيد؛ به كجا؟ به ناكجاآباد، به هيچستان، آنجايى كه بى‏رنگى، تنها ناجى وجود، متلوّن انسان است. بايد به صدق از خدا بخواهيم كه در حريم عشق تنفس كنيم كه اگر عاشق شويم كار تمام است و معشوق بكام؛ از دوست بخواهيم كه با دُردِ دَرد خويش ناصافى‏ها و ناخالصى‏هاى وجودمان را جلا بخشيد.خوشا به حال عاشقان هميشه عاشق؛ آن كسانى سرشان گوى چوگان صحبت معشوق است، چرا كه اگر نباشد، از سر سخنى به ميان نمى‏آورند كه به كارى نمى‏آيد:سر كه نه در راه عزيزان بُوَدبار گرانيست كشيدن به دوش«سعدى»منتظران سوخته جان، وجودشان ماه‏وش است و سرودشان نواى دلكش آتش؛ آنانى كه از رقص چشمانشان اميد مى‏بارد، و منتظرند كه معشوق قدم بر ديدگانشان نهد، آرى! اينان جان باختگانى هستند كه درون را مى‏سوزانند و برون را مى‏سازند و بدين گونه زمينه‏را براى‏تجلّى محبوب‏حقيقى خويش فراهم مى‏كنند.غمزدگان منتظر زمانمند نيستند، بلكه زمان سازند؛ زمان را به نفع معشوق خويش مى‏پيرايند و مى‏سازند و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ ندارند. اين مشتاقانند كه مى‏توانند ادعا كنند:زهى خجسته زبانى كه يار باز آيدبكام غمزدگان غمگسار باز آيد*****مقيم بر سرراهش نشسته‏ام چون گردبدان هوس كه بدين رهگذار باز آيدمقيم: پيوسته، قيد زمان،بدان هوس: بدان اميدگرد در اينجا وجود حافظ است كه چون گرد، پيوسته منتظر است تا بر دامن معشوق آرام گيرد. بين گرد و رهگذر و راه تناسب وجود دارد.تفسير عرفانى ادبىعلاج جان و دواى زخم دل، درد است. دلگشاترين و گواراترين ارمغان مُبدع كاينات، درد است:مرد را دردى اگر باشد خوشى استدرد بى دردى علاجش آتش است(6)آن مردى، دردش راستين است كه اميدش پيوسته در آستين است؛ اميد، بهين سرمايه هستى انسان است؛ با نسيم اميد مى‏توان از سنگ سخت، گل‏هاى لطيف و نازك رويايند. اين اميد است كه سوزنده خاشاك گمان است. پشت پنجره مات ترديد ماندن كجا و تمناى آغوش آفتاب! هيهات!آنكس كه چون گرد، سرود سرخ تمنا سر مى‏دهد و بر رهگذار، به اميد دامن دوست، مشتاقانه مى‏رقصد، مى‏داند كه حقيقت هستى يعنى سماع در شعاع درد.چه جورها كه كشيدند بلبلان ازدىببوى آنكه دگر نوبهار باز آيدجور: سختى، جفا و بى‏اعتنايىدى: سردى زمستان به كنايه، شدايد و طوفان روزگاربين دى و نوبهار تضاد وجود دارد. بين بلبلان و نوبهار، تناسب وجود داردببوى: بوى خوش، اميد و آرزو در اينجا معناى دوم مدنظر است.نوبهار: از لحاظ طراوت و لطافت.تفسير لفظىبه اميد و آرزوى روزى كه شايد آن نوبهار باغ وجود (آقا امام زمان) بيايد، مشتاقان و عاشقان حضرت، سختى‏ها و ناگوارى‏هاى زيادى را متحمل شدند.تفسير عرفانى ادبىگله حافظ در اينجا گله‏اى است عاشقانه، البته شكوه‏هاى همراه با شكر:زان يار دلنوازم شكريست با شكايتگر نكته دان عشقى بشنو تو اين حكايتبى‏مزه بود و منت هر خدمتى كه كردميارب مباد كس را مخدوم بى‏عنايت(7)عاشق دوست دارد كه معشوقش در همه حال، جوياى احوال او باشد و تأخير محبوب را دليل ناز او كه نوعى جفا و داد و ستد عاشقانه است، مى‏داند؛ جور در اينجا مى‏تواند نماد سختى‏هايى كه مشتاقان راه دوست از شدايد روزگار و (دى) مى‏كشند، تا شايد شاهد آن طلوع نوبهار باغ حقيقت باشند.در نظر منتظران حقيقى، چون عشق‏هاى مجازى جور دوست مصروف ومحصول نازو غمزه معشوق نيست، در ديدگاه اربابان معرفت كه چون شفق در كوره انتظار مى‏سوزنند وزندگى مى‏كنند،تحمل وساختن‏و پرداختن ناهموارى‏هاى جامعه، مى‏تواند نوعى جور باشد.ناگفته نماند كه جور بلبلان (مشتاقان) مى‏تواند، هم نتيجه ناز، يعنى تأخير در ظهور حضرت بقية اللّه‏ (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(به تعبيرى) و هم نتيجه تحمل و ترميم ناهمگونى‏هاى اجتماع باشد.* * *درآ كه در دل خسته توان در آيد بازبيا كه در تن مرده روان در آيد بازبيا كه فرقتِ تو چشم من چنان درستكه فتح باب خيالت مگر گشايد بازغمى كه چون سپه زنگ ملك دل بگرفتز خيل شادى روم رخت زدايد بازبه پيش آينه دل هر آنچه مى‏دارمبه جز خيال جمالت نمى‏نمايد بازبدان مثل كه شب آبستن است، روز از توستاره مى‏شمرم تا كه شب چه زايد باز؟بيا كه بلبل مطبوع خاطر حافظبه بوى گلبن وصل تو مى‏سرايد باز(8(دل خسته: دل مجروح يا ناتوان، روان درآيد باز: زندگى يابم و روح زندگى در من دميده شود.بيا: بشتاب،درآ: بيا، داخل شوبين دل خسته و توان، تضاد وجود دارد.بين توان و روان، سجع متوازى وجود دارد؛ بين تن و روان و دل تناسب است.بيت دوم: معنى لغات و زيبايى‏هاى بيانى و بديعى:فُرقت: بضم‏اول‏و سكون‏دوم‏وفتح‏سوم‏جدايى‏و فراق، دربست = يعنى كور شد بين فرقت و چشم، تناسب دارد.تفسير لفظىبشتاب كه جدايى و فراق تو، ديده مرا چنان بر دوخت و كور كرد كه همانا گشايش در خيال تو، آن را باز مى‏كند و روشن مى‏سازد.معنى لغاتزنگ: به فتح اول و سكون دوم، ولايت زنگبار در آفريقاى مشرقى ـ سپه زنگ: لشكر زنگيان سيه فام، به استعاره مقصود سپاه ظلمت شب.خيل شادى: سپاه طرب، تشبيه صريحروم: مراد از روم، آسياى صغير يا روم شرقى است كه پايتخت آن استانبول بود ـ چون روميان سپيد چهره بودند؛ در ادبيات فارسى، رخ را به روم تشبيه كرده‏اند ـ روم رخ: روم چهره، تشبيه صريح.تفسير لفظىبيت سوم: اندوهى كه مانند لشكر ظلمت شب كشور دل را مسخر كرد، از سپاه طرب روم، چهره روشن و درخشان تو زدوده خواهد شد.تفسير لفظىبيت چهارم: در برابر آينه دل هر چه مى‏نهم به جز صورت چهره تو چيزى در آن پديدار نمى‏شود، مقصود آنكه در هر چيز نقش رخ تو را مى‏بينم و به صورت تو در آينه دلم جلوه مى‏كند.تفسير ادبى عرفانى«اى فرح بخش وجود خستـه‏ام بـه غربـت شمعـدانـى‏هـا و لالـه‏هاى در قـاب قسم بستـه‏ام، شكستـه‏ام در اين عصر انجمـاد، بى‏تـو مرا تـاب زيستن نيسـت بيا و بـا دم گـرمت كالبـد فسـرده‏ام را روح زنـدگى ببـخش. بـى تو تا كـى بايـستى در ازدحام خداجويان بى‏حـاصـل و منكـران بـى‏درد، دقـايق آمدنـت را شمـاره كنـم. مـولاى من بيـا و بـه مـن تـوانى ببـخش كـه بتـوانم چـو لالـه در اين پشت سـرخِ هستى، با همـه درد، آلام را بـه بـاد فـراموشـى بسپـارم، دل خسته‏ام از دست اين زمانه و نامردهاى آن، از دست انتظـار و دردهاى آن، آرى هـر كس بدون تو زيست، در كارگاه خيال پشم غفلت‏يست، همانا كه بى‏تو ره يافتن به آفتاب حقيقت، باد در قفس كردن است و آب در هاون كوبيدن، اين جسم بى‏جانم تنها بادم، گيرا و آتشين توست كه مستعدّ معراج به سوى ابديت مى‏شود. بشتاب كه سوزن جدايى تو چشم خونين مرا دوخت و كور ساخت، مولاى من تشنگان همچو من بسيارند كه مشتاق و منتظر رحيق عطش سوز بوسه وصال تواند؛ بيا كه، نگاه دلنواز تو پايان بخش همه سختى‏هاست.محبوب من بى‏تو غمى يلدايى و تماشايى، سراسر وجودم را فرا گرفت؛ خسوف اندوه آسمان جانم را پوشاند، غم اين زمانه بى‏حيا. چه غمى بالاتر از اين كه در خيابان زار شهوت، لاله‏ها را بهايى نيست و حرمت پروانه، هيچ است و هزاران شمع در كاشانه هيچ، مردمانش گوهر مى‏بينند و خزف مى‏خرند. تنها تويى كه با جلوه حضور آتشين خود، خود مى‏توانى نويدبخش و زداينده آلام من باشى.دلدار من (حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف):به صحرا بنگرم صحرا تو وينمبه دريا بنگرم دريا ته وينمبه هر جا بنگرم كوه و در و دشتنشان از قامت زيبا ته وينم(9)به هر جا مى‏نگرم نمودى از روى توست؛ زبان آب و راز دل آفتاب و نبض شراب از توست، تو را مى‏بينم، بارها امتحان كردم و ديدم كه اين آينه وجود من جز نقش دل‏آراى تورا نمى‏پذيرد.»آرى اين از اعجاز عشق و انتظار است. اگر فضاى سينه مملو از اشتياق دوست باشد، تعلقها و تأثرهاى دنيا، هر چقدر نافذ باشد، در برابر قدرت بى‏منتهاى عشق، نهرى است در مقابل اقيانوس؛ غمى كه سراسر موجود حافظ را فرا گرفته غمى است سازنده، اين غم آنچنان آينه دل او را زدوده كه جز جمال محبوب هيچ نقشى را پذيرا نيست و عاشق تا آنجا پيش مى‏رود كه حتى وجود خويش را هم فراموش مى‏كند:چنان پر شد فضاى سينه از دوستكه فكر خويش گم شد از ضميرمنتيجه اين كه انتظار يك امر فطرى است و همه مردم جهان يك مسأله را (بالاتفاق) تعقيب مى‏كند و آن نجات به وسيله منجى و رهبر جهانى كه تحقق بخش خواسته‏هاى بشرى است؛ گفتيم كه حافظ هم از اين قاعده مستنى نيست، از طرفى يگانه راه وصول به گنجينه انتظار، نفوذ در دقايق و ظرايف اين پديده شگرف و شكافتن راز آن است و منتظران واقعى كسانى هستند كه تمام ابعاد و اهداف انتظار در وجودشان لحاظ شده باشد و اشتياقشان محصور و محدود به زمان و مكان و جاذبه‏هاى نفسانى نباشد.واژه‏نامهتشكيك: به شك و گمان انداختنالتزام: ملزم شدن به امرى، ملازم شدنانقطاع: قطع شدن، بريدناصعب: سخت‏تر، دشوارترتوالى: پى‏درپى بودنآلام: دردهاغامض: پيچيده، دشوارنَفخه: دميدن، ورزيدن،پراكنده‏شدن بوى‏خوش،جمع‏نفخهخُمول: گمنامىجُمود: بسته شدن، خشكى و افسردگىمتروك: ترك شدهتكوين: هستى دادنمعروض: عرضه داشته، عرض شدهمتباين: مخالف، آنچه با ديگرى دورى و تفاوت داردتحجّر: سنگ شدنتحكّم: حكومت كردن به زورالتذاد: لذت بردنشگرف: عجيبسترگ: عظيم، بزرگاستهلاك: هلاك كردنارتزاق: روزى يافتنبى‏همال: بى‏نظيرتعارض: اختلاف داشتنتعاضد: به هم كمك كردنتهوّر: بى‏باكىعذوبت: گوارايى، گواراتعيـّن: بـه چشـم ديـدن چيـزى،جـاه و مقـام داشتـنمنوط: وابستهتدقيق: دقيق شدنتنوّر: روشن شدنپي نوشت : 1 ـ ديوان خاقانى2 ـ ديوان عطار (غزليات)3 ـ ديوان حافظ، غزل 3254 ـ ديوان حافظ، غزل 1525 ـ ديوان حافظ، غزل 2356 ـ مثنوى معنوى، دفتر اوّل7 ـ ديوان حافظ، غزل 948 ـ ديوان حافظ، غزل 2619 ـ بابا طاهر عريانمنابع: 1 ـ مطهرى، مرتضى، قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ به ضميمه مقاله شهيد، چاپ جديد، تابستان 1363.2 ـ محمدى اشتهاردى، محمد، پرتوى از زندگى چهارده معصوم، نگاهى بر زندگى حضرت مهدى(علیه السلام)، سازمان عقيدتى سياسى ارتش جمهورى اسلامى ايران.3 ـ مستشارى، مهدى، تفسير غزليات حافظ (شاعرى كه بايد از نو شناخت)، مشهد،13704 ـ قاضى زاهدى، احمد، شيفتگان حضرت مهدى (علیه السلام)، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات رنگين، آذر 1375.5 ـ زرين كوب، عبدالحسين، مجمر در كوزه، (نقد و تفسير قصه و تمثيلات مثنوى)، چاپ ششم، علمى، تهران 1368.6 ـ خرمشاهى، بهاءالدين، حافظ نامه، ج 1 و 2، چاپ اول (1366) و چاپ ششم (1373)، شركت انتشارات علمى فرهنگى.7 ـ خطيب رهبر، خليل، ديوان غزليات مولانا شمس الدين محمد حافظ شيرازى، چاپ پنجم (1368)، چاپ چاپخانه مروى.8 ـ قائمى، على، مسأله انتظار، انتشارات هجرت9 ـ مثنوى و معنوى مولانا جلال الدين رومى، تصحيح نيكلسون.10 ـ محسنى كبير، ذبيح‏الله، مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)آخرين سفير انقلاب، ج 2 و 1، چاپ اول، انتشارات دانشوران، تابستان 1376.منبع:ماه نامه هنر دینی
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 567]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن