واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: واقعيت اجتماعي ما امروز سياه و تلخ است يا روشن و دوستداشتني؟ در ظاهر دو پاسخ به اين پرسش ميتوان داد: نخست اين که واقعيت سياه است. دوم اين که واقعيت شيرين است. اما هر پاسخ ما تبعاتي را در پي دارد. به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مرتضي كريمي در وبلاگ"انسان در شطرنج بودن" به نشاني http://mortezakarimi7.persianblog.ir/ نوشته است: اگر بگوييم واقعيت خوب است . و يک نگاه شاعرانه داشته باشيم، طبيعي است که بايد در وهله نخست در زندگي خودمان خوشحال و سرزنده باشيم و بعد هم در کار و حرفهيمان پيشرفت کنيم و در قبال مسئوليت اجتماعيمان نيز نگاه فعالانه داشته باشيم. و اگر بگوييم که واقعيت سرد و يخ بسته است، ممکن است که در همه آن موارد برعکس عمل كنيم. ما «حساسيت»تمان را از دست دادهايم و تا حساس نباشيم چيزي را نميبينيم و درک نميکينم. يک عکاس بايد نسبت به رخدادها، يک نقاش نسبت به قابها و پرسپکتيوها (مناظر) يک جامعهشناس نسبت به تغييراتاجتماعي «حساس» باشد تا آنها را ببيند و مگر نه يک انسان عادي است. و يک انسان بايد نسبت به همه چيز «حساس» باشد و مگر نه يک حيوان عادي است! اما ما امروز اگر نسبت به اوضاع و احوال شخصييمان حساس باشيم و ببينيم و نقد کنيم، ميگويند لجبازي! اگر حساسيتمان را نشان دهيم، ميگويند؛ عصبي هستي! اگر با جديت بيان و دنبالش کنيم، ميگويند؛ کينه داري! داشتن حساسيت يعني ديدن چيزهايي که به شما مربوط ميشود و فکر کردن در مورد آنها نقد دوستاني که دوستشان داريد و خواهان بهتر شدنشان هستيد. اعتراض به کشتار و خونريزي و بيانصافي و نژادپرستي اگر چه شعار اين تمدن توخالي جهانيشده است، اما اگر عملا انجام شود، سر شما را با پنبه ميبرند. اما من هيچوقت نااميد نيستم. من فقط شرايط را آنگونه که هست ترسيم ميکنم. نميتوانم مانند سريالهايتلوزيونيايراني همه چيز را خوب و خوش پايان دهم. حقيقت شرايط اجتماعي و فرهنگي ما تلخ و سياه است و بايد بپذيريم. اما من ميپرسم که در مقابل اين سياهي و پوچي چه بايد بکنيم؟ پيش از آنکه سياهي ما را از پا درآورد، برويم و با دستان خودمان سرمان را به ديوار پوچي که دشمن ماست بکوبيم؟ نه کسي در ميدان جنگ خودکشي نميکند. من ميگويم بايد دشمن را خوب بشناسيم و با آن بجنگيم. و بايد حقيقت را بپذيريم که بزرگترين دشمن، ترس، بزدلي، تقليد، دورويي وسستيهاي خود ما است. بزرگترين دشمن نااميدي است. آنچه مرا به حيرت مياندازد اين است که وقتي از سياهي و ضعف خودمان ميگويم و واقعيت را آنچنان که هست برملا ميکنم، ميگويند که زندگي را دوست ندارم! اما وقتي به خاطر همين «زندگي» سراغ هر کس ميروم که بياييد تا کاري بکنيم، نااميدم ميکنند. وقتي ميگويم که ((قبول دارم که ما ميخواستيم دنيا را نجات دهيم و نتوانستيم حتي خودمان را نجات دهيم، اما دوستان بياييد اين بار درست نگاه کنيم، بياييد سعي کنيم فقط و فقط خودمان را نجات دهيم، شايد از همين راه دنيا را هم نجات دهيم)) اين دوسوگرايي وجودي است؛ اينکه از سويي چشممان را به واقعيت ميبنديم و نميخواهيم که بپذيريم سرد و زشت است، و از سوي ديگر آنجا که بايد اميدوارانه به زندگي بپردازيم، راه خودمان را بدون ترس و بدبيني و بدون رجوع به تجربههاي پيشين و تقليد از غرب و شرق برويم، آنجا حسگرهاي وجوديمان بيخود و بيجهت فعال ميشوند و همان آدمي که از حواس پنجگانه فلج بود، حواس ششگانهاش هم به شکلي بيمارگونه فعال ميشود و پيش از آنکه شکست خورده باشد، «احساسشکست» ميکند! بايد واقعيت را آن گونه که هست بپذيريم و اميدوار باشيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 254]