واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آسیاب بادی های ذهن من، تخم مرغ های رنگی و بوی عیدی نويسنده: صوفیا نصرالهی بچه که بودم نزدیک عید همیشه دو تا کار مهم داشتم. یکی رنگ کردن تخم مرغ های عید و بعد هم خرید ماهی قرمز که همیشه دو تا بودند، یکی برای من و یکی خواهرم.همیشه هم من برای ماهی ها اسم می گذاشتم.(ماهی خریدنم درست عین فیلم "بادکنک سفید" پناهی بود. عاشق ماهی های چهاردم سفید و قرمز بودم!) به هر حال این رنگ کردن تخم مرغ و خرید ماهی تا همین امسال هم ادامه داشت. شاید یک جور حس مشارکت در عید را بهم می داد. و این که تا پارسال هم از خیرش نگذشته بودم شاید به خاطر این بود که باعث می شد یک گوشه و کناری از روح و ذهنم قسمتی از کودکی نه چندان دورم حفظ شود. قسمتی که دوست دارم تا پایان زندگی هم همراهم باشد. ولی برعکس من، خواهرم همیشه از زیر بار این کار در می رفت. اوایل با کلی ایده و خلاقیت کنارم می نشست اما راستش معمولا ایده هایش به بار نمی نشستند بس که می خواست حرکت ابتکاری بکند و بعد از چند سال که هر بار تخم مرغ هایش به یک دلیلی خراب شدند خودش از خیر رنگ کردن گذشت. اما امسال وقتی زمان رنگ کردن تخم مرغ ها رسید، خسته و بی حوصله بودم. تازه خبر تعطیلی "هفت" و "دنیای تصویر" را شنیده بودم و هر دو به دلایلی برایم خیلی مهم بودند. اولی برایم نشریه احترام برانگیزی بود که بعضی شماره هایش را خیلی دوست داشتم و دومی هم ماهنامه ای که چند تا از بهترین شماره هایش حاصل کار دوستانم بود و تازه برایش برنامه های جدیدی هم داشتیم. این شد که وقتی مادرم پرسید که بالاخره کی قرار است این یک کار را انجام دهم، گفتم که امسال دیگر حوصله کثیف شدن دست هایم را ندارم و بهتر که از بیرون یک تخم مرغ آماده بخریم. راستش فقط هم قضیه تعطیلی دو ماهنامه مطرح نبود. گاهی در زندگی هر کس زمانی می رسد که همه روابط و ضوابط و قوانین ساده زندگی و حتی موضوع ساده و پیش پا افتاده ای مثل درس خواندنت هم دچار پیچیدگی ها و تردیدهای عجیب و غریب می شود. و متاسفانه همه اش هم نشانه این است که از سرراستی کودکیت داری فاصله می گیری. خلاصه کلافه بودم و فکر می کردم که حالا که در موارد دیگر نشانی از آن خل و چلی صادقانه بچگی نیست چرا با یک تخم مرغ رنگ کردن دم عید بخواهیم انگار به زور همه چیز را عوض کنیم؟!در حال بحث با مادرم بودم که می گفت همین یک کار را هم دیگر نمی خواهی بکنی که خواهرم در کمال تعجب داوطلب شد! باورتان می شود که تحول، همان تحولی که در فیلم ها می بینیم و گاهی به شدت احمقانه و پیش پا افتاده است ممکن است واقعا به سادگی دیدن یک فیلم یا یک آهنگ یا حتی یک تصویر در زندگی واقعی هم پیش بیاید؟!(همان طور که با خواندن یک خبر هم به راحتی می توان افسرده شد!). و خوب برای من جدا اتفاق افتاد. منتظر نشسته بودم که ببینم این بار ایده خلاقانه خواهرم کی و چه طور خراب می شود و به حرف من می رسند که باید از بیرون تخم مرغ را می خریدیم که دیدم نه! انگار امسال فکرهای عجیب و غریبش دارد نتیجه می دهد! همان طور که بال های رنگی و براق پروانه روی تخم مرغ نقش می بست و مادرم در رفت و آمد بود که برای سفره کدام رومیزی را بیندازد، دیدم که دارم زیر لب آهنگ فرهاد را می خوانم که همه مان یک بار در سال هم که شده، نزدیک عید، یاد "بوی عیدی و بوی توپ" می افتیم. خلاصه انرژی مثبت از رنگ هایی که خواهر به کار می برد یا از هوای بهاری یا از بوی وایتکسی که مادرم ظرف های سفره را در آن گذاشته بود تا سفید شوند یا از آهنگ فرهاد، خلاصه نمی دانم از کجا ولی به همین سادگی یک دفعه وارد همه بدنم شد. شاید انرژی حاصل از ایده ای بود که بالاخره و زمانی که پیش بینی اش هم نمی شد به بار نشسته بود و مگر همین چیزهای کوچک نیست که همیشه امیدوار و آرزومند نگهمان می دارد؟!دیدم سال گذشته اگر آخرش از فشارهای متعدد متراکم شده بود، جوری که انگار داشت می ترکید اما اتفاقات خوشایند هم داشت که نزدیک سال نو رنگ و بوی بهار از آن خاطرات به مشام برسد. در همین سال بد گذشته بود که ده ها دوست جدید پیدا کردم. که اگر چند نفرشان هم واقعا دوست و رفیق نباشند به بقیه شان انقدر اعتقاد و ایمان دارم که نگران تنهایی روزهای سخت زندگیم نباشم. دوستان و روابط قدیمی هم همچنان استوار و محکم پابرجا مانده اند. تجربه ی روزنامه "هم میهن" هم هر چند کوتاه، و توقیف و تمام شدنش دردناک بود، اما همین دوره کوتاه لذت زایدالوصفی با خودش داشت و پختگی از آن نوع که همیشه همراه آدم خواهد ماند. البته اگر احتمالا خوبی ها و بدی های سال گذشته را یکی یکی می شمردم، بدی هایش می چربید اما وقتی قصد دارید به استقبال سال جدید بروید عاقلانه تر است شرایط را از آنی که هست بدتر نکنید! راستش معتقدم که آمدن سال جدید واقعا یک تحول عظیم است. انگار می شود پرونده ای را کاملا بست و یک پرونده جدید باز کرد. همیشه می توانی امید داشته باشی یا حداقل دلخوش کنی که پرونده جدیدت نکات دوست داشتنی و دلپذیر بیشتری داشته باشد. می توانی از همان لحظه تحویل سال دوباره منتظر معجزه های کوچک شیرین باشی. همین طور که افکارم مثل آسیاب های بادی! در ذهنم می چرخید و می چرخید، تخم مرغ اول هم رنگ شد و خوشگل و آماده در ظرفش جا گرفت. من که حالم حسابی از فلاش بک ها و ایده های خوشایند سرجایش آمده بود و دوباره برای سرحال بودن خودم را توجیه کرده بودم به خواهرم گفتم:"خوب من اون یکی رو رنگ می کنم!". اما خواهرم که حسابی در کارش جدیت دارد و حساب و کتاب و منطق سرش می شود درآمد که:" نه دیگه! خودت گفتی امسال حوصله نداری.اون یکی رو هم خودم رنگ می کنم!"
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]