محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845243459
چهره زن در شعر انقلاب
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعى قسمت اولمقدمهشعر پس از انقلاب اسلامى شعرى است با ويژگىهاى خاص خود. از جمله اين ويژگىها، نگاه خاص شاعران اين دوره به “زن” است. نگاهى که در طول تاريخ ادبيات ايران، بىنظير و يا کمنظير است. اين نوشتار سعى دارد به اين جنبه از شعر انقلاب پرداخته و تصويرى روشن از چهره زنان، دختران، مادران و همسران حماسهساز در شعر انقلاب ارائه نمايد و زوايايى از شعر انقلاب را که به نقش زنان در انقلاب و دفاع مقدس پرداخته و از صبر و سکوت و اندوه آنان سخن به ميان آورده، مورد کاوش قرار دهد. در اين راستا تعداد 47 مجموعه شعر مورد بررسى قرارگرفته که اگرچه در مقايسه با تعداد کتابهاى منتشر شده در اين دوره اندک است اما اميد مىرود که همين تعداد هم بتواند تصوير زن در شعر بعد از انقلاب را به روشنى ارائه نمايد. همينجا لازم است تلاش تعدادى از دانشآموزان را در جمعآورى نمونهها ارج بنهم.کلياتدر جاى جاى تاريخ ادبيات گرانقدر ما، حوادث سياسى و تحولات اجتماعى بر روى شعر و بهطور کل بر ادبيات، تاثير بسيار گذارده است. از جمله حمله مغول و انقلاب مشروطيت، که يکى شعر را به درون شاعر و ديگرى آن را به بيرون کشانيد. انقلاب اسلامى نيز تحولى از نوع انقلاب مشروطيت در ادبيات به جاى گذاشت. شاعرانى که در دوره پيش به درون خود خزيده و جز خود کسى را نمىديدند يا فرصت فرياد نمىيافتند، در عصر انقلاب حجابها و بندها را گسستند و آتش انقلاب را در مجمر شعر نهاده، آنچنان اشتياق و هيجانى ايجاد کردند که در تاريخ ادبيات مردمى ما توانست جايگاه خاصى براى خود بيابد.عموما زن در ادبيات کهن ما بهعنوان معشوق يا ساقى و خنياگر مطرح است و کمتر از جنبههاى گوناگون وجود و نقش او در اجتماع سخن گفته شده است. اما زن عصر ما با حضور فعال خود در انقلاب و جنگ توانست هويت انسانى خود را به نمايش گذاشته و داد سکوت و مظلوميت خود را از تاريخ بگيرد. همين ويژگى موجب شد که زن در ادبيات انقلاب چهرهاى پويا و فعال داشته باشد. زن در عصر انقلاب هم عاشق است، هم معشوق. توفان مىزايد، عشق مىپرورد، حماسه مىآفريند، رنج مىکشد و صبورى مىکند و علاوه بر آن بخش عمدهاى از ادبيات انقلاب به واسطه حضور زن بزرگ انقلاب بهوجود آمده است. فصل اول: زن و عشقيکى از عالىترين جلوههاى زن، معشوقى است. خدا زيباست و معشوق و زن نيز زيباست و معشوق. خدا در پس حجابهاى گوناگون است، زن نيز در حجابها از ديد غير مخفى است. خداوند زن را شبيهترين موجودات به خود آفريد، از آن روست که در ادبيات زن نمادى از عشق مىشود. حتى نمادى از خدا.صدرالمتالهين عشق انسانى را به دو قسم حقيقى و مجازى تقسيم نموده و عشق حقيقى را به محبت خدا و صفات و افعال او اختصاص داده. عشق مجازى را نيز به دو قسم تقسيم کرده که عبارتند از:عشق حيوانى و عشق نفساني.عشق حيوانى عبارت است از عشقى که مبدا آن را شهوت بدنى و لذت بهيمى تشکيل مىدهد. عاشق در اينجا تنها به ظاهر معشوق توجه دارد.عشق نفسانى عشقى است که از مشابهت و مشاکلت جوهرى ميان نفس عاشق و معشوق ناشى مىگردد. در اين عشق استحسان عاشق از شمايل معشوق به ظاهر اين است که آنها را ناشى از نفس دانسته و در نفس نيز مشاهده مىنمايد.(1)در ادبيات کهن فارسى نيز عشق، دو جلوه بزرگ دارد. نخست عشق انسانى که با مثنوىهاى رودکى و عنصرى آغاز مىشود و در مثنوىهاى نظامى به اوج خود رسيده و عاشقان و معشوقان بزرگى چون خسرو و شيرين و فرهاد، ليلى و مجنون و نظاير آنها پرورده مىشود. جلوه بزرگ ديگر عشق، عشق الهى يا عرفانى است که ابتدا در مثنوىهاى سنايى و عطار چهره نماياند و با مثنوى و غزليات مولانا به اوج رسيد. و آنچه در شعرحافظ مىبينيم ترکيبى از اين دو ويژگى است، يعنى آميزهاى از عشق انسانى و الهي.اما معاصران ما به عشق چگونه نگريستهاند؟ با تقسيمبندى مراتب عشق و پيامدهاى آن، به اين موضوع مىپردازيم.عشق ظرفا به خوبرويانصدرالمتالهين بهعنوان يک حکيم الهي، عشق ظرفا را به خوبرويان جهان از جمله امور ممدوح و نيکو به شمار آورده است. به نظر او اين نوع علاقه داراى غايت و فوايد بسيار مىباشد. در واقع مىتوان گفت عشق ظرفا به خوبرويان اگر از شهوت حيوانى ناشى نشده باشد، چيزى جز اشتياق و علاقه به رويت جمال انسانيت نمىباشد. جمال انسانيت نيز چيزى است که بسيارى از آثار جمال و جلال خداوند در آن ظاهر است. عشق نفسانى از لطافت نفس و پاکيزگى آن ناشى مىگردد، ولى عشق حيوانى مقتضاى نفس اماره بوده است. کسى که از عشق نفسانى برخوردار است داراى رقت قلب و علو انديشه بوده و گويا همواره چيزى را جستجو مىنمايد که از حواس ظاهرى پنهان مىباشد. به همين جهت از هر چيزى که او را مشغول مىدارد بريده گشته و از آنچه غيرمعشوق است دورى مىجويد. روى آوردن به معشوق حقيقى بدان گونه که براى اين اشخاص آسان و ميسر است، براى ساير اشخاص ميسر نمىباشد. زيرا کسى که از عشق نفسانى برخوردار است در روى آوردن به معشوق حقيقى خود را نيازمند ترک علاقه و قطع رابطه با بسيارى اشيا نمىبيند بلکه تنها از يک معشوق روى گردانده و به معشوق ديگر روى مىآورد.(2)عزيزالله زيادى رسيدن از عشق نفسانى به الهى را چنين بيان کرده است:غلقل هرچشمه قيل و قال تستخال ليلى نقطهاى از خال توستاعتبار عشق در گيسوى توستقيس مجنون نگار کوى توست(3)ميرشکاک عشق خود را با ليلى و مجنون قياس کرده و برتر بودن اين عشق را از يک عشق ساده زمينى چنين بيان مىکند:زنو شد زنده با ما ماجراى ليلى و مجنونمن و آيينهايم امروز جاى ليلى و مجنونخداى عاقلان بازيچه طفلان برزن شدبه يک شب همنشينى با خداى ليلى و مجنوناز اين بىدست و پايىها که من با خويشتن دارمقياسى مىتوان کرد از حياى ليلى و مجنونبه جز با ما نشايد راز ما را با کسى گفتنکه در عالم نشد کس آشناى ليلى و مجنوننهان کرديم داغ مرگ خود از خويشتن حتينباشد جاى نامحرم عزاى ليلى و مجنوناگر با خود به سر برديم و نشکستيم پيمان راتوان گفتن به خود اينک وفاى ليلى و مجنونزخود بيرون شدن، از يار دورافتادن است اى دلکه مىجوشد زيکتايى دوتاى ليلى و مجنونخيال است اينکه مىگويند مجنون محوليلى شدتجلى من ليلاست، ماى ليلى و مجنون(4)ميرشکاک در اين غزل عرفاني، عاشق و معشوق را در خودش مىجويد يعنى عاشق خودش است و اين عشق به خود، به عشق به خدا متصل مىشود.”من عرف نفسه فقد عرف ربه.”وى در جايى ديگر خود را نامحرم خطاب مىکند و از “خود” مىپرهيزد که اين خود قطعا همان نفس حيوانى است. عشق در همه مراتب هستيسهروردى براساس اصول فلسفى خود، لذتهاى حسى را صنم و سايهاى از لذتهاى عقلى دانسته و با تمسک به اشراقات انوار و عقول، نظام آفرينش را تفسير کرده است. صدرالمتالهين نيز به اين نتيجه رسيده است که عشق در همه مراتب هستى سارى مىباشد.(5)حسين اسرافيلى نيز چنين معتقد است:دوباره عشق مگر خيمه جنون زده استکه حجم دشت پر از بوى محمل ليلاست(6)عزيزى نيز در صحراى پرمعنى عشق، جنون را همان عقل مىداند.در اين صحرا که معنى مىدهد هر پيچش لفظشچه مجنونى که فرق ليلى و مجنون نمىداني؟(7)هادى سعيدى نيز سارى بودن عشق را در شاليزار و بر دستان و لبهاى دخترک روستايى چنين بيان مىکند:نه مىگذارندم که بخوانم/ نه مىگذارندم که بميرم/ پايى در شاليزار و سر/ در خرام دزدوار شبانه/ دخترک، سرد است/ دخترک، تاريک است/ و کلمات بر لبانش مىلرزند: و نوشته است.../ چيـ ..../دمش.../ برا.../ ي.../ تو... (8)نزار قبانى شاعر معاصر عرب مىگويد: “عشقى که مرا بدان مربوط مىدانند، عشقى است که جغرافيايى پيکر زن محدودش سازد... عشقى که مدنظر من است با تمام هستى معانقه مىکند. اين عشق در خاک،آب، شب، زخمهاى رزمندگان انقلابي، چشمان کودکان، اعتصابات دانشجويان و خشم خشمگينان وجود دارد.”(9)قيصر امينپور نيز عشقى را که به آن اعتقاد دارد چنين مىنامد:يوسف، برادرم.../ تنها به جرم نام تو/ چندين هزار سال/ زندانى عزيز زليخا بود... / نام تو نام مجنون/ نام تو بيستون/ نام تو نام ديگر شيرين/ نام تو نام ديگر ليلا/ نام تو نام ديگر سلمان است(.../10)روح عشقنزار قبانى در جاى ديگر مىگويد: “حتى در حالات عاشقانه شخصى هم، خودم را بيشتر جهانى مىدانم و آن يگانه زنى که دوستش دارم... همه زنان يعنى عنصر زن است.(11) مفهوم اين مطلب را که در واقع بيان روح عشق است از زبان ويل دورانت مىخوانيم: “کسانى که عشق را فقط ميل و رغبت مىدانند فقط به ريشه و ظاهر آن مىنگرند، روح عشق حتى هنگامى که اثرى از جسم به جا نمانده باشد باقى خواهد بود.”(12)“همه بايد بميرند و تنها چيزى که مرگ را مىداند عشق است. عشق از روى گورستانها مىجهد و با توالد و تناسل بر گودال مرگ، پل مىبندد. آنجا که انسان مرارت از دست دادن خيالات شيرين را حس مىکند، عشق بسى کوتاه ديده مىشود ولى در دورنماى مردمي، جاودان مىنمايد و بالاخره قسمتى از ما را از انحطاط نجات مىدهد و زندگى ما را در نيرو و جوانى کودکان ما تجديد مىکند. ثروت، خستگىآور است و عقل و حکمت، نور ضعيف سردى است اما عشق است که با دلدارى خارج از حد بيان دلها را گرم مىکند. اين گرمى در عاشقى بيشتر از معشوقى است.”(13)دکتر شريعتى عشق را بىتابى يک روح تشنه، نيازمند، نيمه تمام، مجهول، تنها و بيگانه براى يافتن خويشاوندش، آشنايش، همجنسش، نيمه ديگرش، چشمه گوارايش، وطنش و... مىداند. وى عشق را متعالىترين احساس و نياز انسان معرفى مىکند.(14)حسين اسرافيلى نيز تصورى از عشق دارد که مىگويد:چو برده بر سر بازار تا به کي؟ يا ربکجاست چشم زليخا که بر ستاندمان(15)احمد عزيزى شاعر عاشق روزگار ما چنين مىگويد:صد قافله دل اينجا مجنون تو مىگردندپس منزل ليلى کو اى آهوى صحرايي(16)و باز هم او در جايى ديگر:بيستونا به سرت باز چه بيداد آمدجان شيرين مگرت بر لب فرهاد آمدمکتب عشق برو، ليلى و مجنون بنگرطفل دل را که درين درس چه استاد آمد(17)و باز مىگويد:عاقبت مجنون دوران گردد و ليلاى دهرطفل دل در عشقبازى اوستاد مکتب است(18)تقدم عشق بر جان خواستاراستاد مرتضى مطهري(ره) که خود جان در راه عشق نهاد، از جانبازى خواستار چنين مىگويد: “وقتى که عشق بهوجود آمد موضوع دلخواه آنچنان اصالت پيدا مىکند که حتى از جان خواستار،عزيزتر و گرانبهاتر مىگردد و خواستار، فدايى موضوع دلخواه خود مىشود. يعنى شخص خواستار از “خودي” بيرون مىرود و لااقل خودى او، خودى طرف را نيز در بر مىگيرد.”(19)ميرشکاک نيز در جايگاه يوسف(ع) پيغمبرى را رها مىکند:سوداى سلطنت به کنارى نهمپيغمبرى فداى زليخا کنم(20)عليدوستى نيز چنين مىگويد:لاله را زمان ميلاد استلحظهها را لحظه فرياد استباز از شور عشق يک شيرينخفته در خون هزار فرهاد است(21)و زکريا اخلاقي:لالههايى که زخون دل مجنون روييددسته کردند و سرگيسوى ليلا بستند(22)عشق و نرسيدن به مرادشيخ شهابالدين سهروردى مىگويد: “عشق عبارت است از محبتى که از حد بيرون رفته باشد و عشق با يافتن مراد نماند و شوق نماند، پس هر مشتاقى به ضرورت چيزى يافته است و چيزى نايافته، که اگر از جمال معشوق هم يافته بودى آرزوش نماندى و اگر هيچ نيافته بودى وادراک نکرده، هم آرزوش متصور نشدى پس هر مشتاقى يابندهاي، نايابنده باشد و در شوق نقص است زيرا که نايافتن در وى ضرورى است.(23)عزيزى که از عشق سرودن را گويى پيشه خود کرده است چنين مىگويد:اشک و آه است زهجران تو آب و گل ماجاده مجنون شده بىليلى بىمحمل ما(24)على معلم شاعر مثنوىهاى سرسخت نيز از عشق و نرسيدن مىسرايد:طيلسانى کنش از گريه عاشقکش ليليبر وى از رنگ شب وصل يراقى به تسليزينتى بر زنش از عشوه شيرين به چميدنچينى از جبهه فرهاد بر آن تا نرسيدن(25)عشق و تحولات روحي“حالت روحى عشق حالت پرشور و پرگدازى است که در نتيجه دور از دسترس بودن محبوب و هيجان فوقالعاده روح و تمرکز قواى فکرى در نقطه واحد از يک طرف و حکومت عفاف و تقوى به روح عاشق از طرف ديگر، تحولات شگرفى در روح ايجاد مىکند و احيانا بلوغ مىآفريند. البته هجران و فراق شرط اصلى پيدايش چنين حالتى است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت برسد و آن تحولات شگرفى که موردنظر فيلسوفان است به وجود آورد.”(26)و باز احمد عزيزى مىسرايد:صد دشت پرخون مىشود، صد بحر مجنون مىشودگر يک نگاه پرفسون، ليلى به عمارى کند(27)از همين شاعر:از خيال زلف ليلى چارهاى نبود مگرمثل مجنون پريشان رو سوى هامون کنم(28)اينگونه عشقها بيشتر جنبه درونى دارد، يعنى موضوع خارجى بهانهاى است که روح از باطن خود بجوشد و براى خود معشوقى آنچنانکه دوست دارد بسازد و از ديدگاه خود آنطور که ساخته- نه آن طور که هست- ببيند. کم کم کار به جايى مىرسد که به خود آن ساخته ذهنى خو مىگيرد و آن خيال را بر وجود واقعى و خارجى محبوب ترجيح مىدهد.(29)ياس عاشقانهاريک فروم گفته است عشق نيز همچون ديگر هنرها و نبوغها استعداد ويژهاى است و کماند دلهايى که استعداد خلق عشقهايى بزرگ، زيبا و متعالى داشته باشند. يا شايد هم زيبايىاى که به کار دل او بيايد و مخاطب شايسته و راستين حال و درد و خواست او باشد، در سر راهش سبز نشده و همچنانکه بسيار نبوغهايى که شرايط رشدى نمىبينند و روحهايى که استاد روح پرورى نمىيابند و ناشکفته و نارسته در دل خاک، اندامشان مدفون مىماند. بسيار دلهايى نيز هستند که صيادان هوشيار و زبردست عشقهاى زيبا و نيرومند و بلندپروازى مىتوانند بود و در نخجيرگاه زندگىشان گشتهاند و جستهاند و کمين کردهاند و انتظار کشيدهاند و... صيدشان را نيافتهاند و به صيد چهارپايان و مرغان تلخگوشت و زشتپر و بدپرواز هم دل نبستهاند و تن در ندادهاند و دامشان همچنان خالى مانده و از اين شکارگاه حيات با دستى خالى بازگشتهاند و در آغوش مرگ سرد و بىاميدى خفتهاند که: روحهاى زيبا، کبکان خوشخرام، ولايت عشقاند و همواره در آرزو و جستجوى بازى که از آسمان فرو آيد و بر سرشان چنگ زند و قلب کوچک و گرمشان را بشکافد و به بال و منقار و چنگال جذبهشان بگيرد و صيدشان کند و به آسمانشان بردارد.(30)بگو چگونه خطر بايد، نشسته خامش درياوشسياوشى ندميد از خاک، چگونه بگذرم از آتش(31)سودابه اميني، سياوش را برگزيده است. اسطورهاى که مىتواند او را از آتش هولناک زندگى عبور دهد و به سلامت به موعود برساند. در جايى ديگر مىگويد:تنهاترم از عشق بعد از مرگ فرهادتنهاتر از اشکى که از چشم تو افتاد(32)داکانى نيز از ياس عاشقانه خود مىگويد:نشانى نيست از شيريننشانى نيست از فرهادکتاب عاشقىها را نمىخواند کسى جز باد(33)عزيزى در سه بيت جداگانه از ناکامى در عشق مىگويد:در اين وادى که جز حيرت سرى بيرون نخواهد شدبه جز با محمل ليلي، کسى مجنون نخواهد شد(34)بيستونا بنگر کشته فرهاد و ببيندر پى خسرو شيرين تو ناکامى چند(35)در مجلسى که شوق زليخا مراد شديوسف نبود ورنه که ما مى فروختيم(36)
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 456]
صفحات پیشنهادی
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت دوم)
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت دوم) نويسنده: محبوبه زارعى فصل سوم: زن و اندوه در طول تاريخ ظلمهاى فاحش و فجيعى در حق زن شده است. چه بسيار زنانى كه در پاى خدايان ...
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت دوم) نويسنده: محبوبه زارعى فصل سوم: زن و اندوه در طول تاريخ ظلمهاى فاحش و فجيعى در حق زن شده است. چه بسيار زنانى كه در پاى خدايان ...
چهره زن در شعر انقلاب
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعى قسمت اولمقدمهشعر پس از انقلاب اسلامى شعرى است با ويژگىهاى خاص خود. از جمله اين ويژگىها، نگاه خاص شاعران اين دوره به ...
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعى قسمت اولمقدمهشعر پس از انقلاب اسلامى شعرى است با ويژگىهاى خاص خود. از جمله اين ويژگىها، نگاه خاص شاعران اين دوره به ...
چهره زن در شعر انقلاب
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعي قسمت دوم (پاياني-) فصل دوم: زن و حماسهزن آنچنانکه عشق مىآفريند، حماسه مىآفريند و آنچنانکه در عشق، بزرگ و اساطيرى ...
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعي قسمت دوم (پاياني-) فصل دوم: زن و حماسهزن آنچنانکه عشق مىآفريند، حماسه مىآفريند و آنچنانکه در عشق، بزرگ و اساطيرى ...
آخرین شعر رسالت را بخوان
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعي قسمت دوم (پاياني-) فصل دوم: زن و .... زنده شود رسالت خون حسينبا نام شکوهمند زينب رفتندسهيل محمودي:چو آوردند يا رب آب و .
چهره زن در شعر انقلاب نويسنده:محبوبه زارعي قسمت دوم (پاياني-) فصل دوم: زن و .... زنده شود رسالت خون حسينبا نام شکوهمند زينب رفتندسهيل محمودي:چو آوردند يا رب آب و .
حفظ زیبایى چهره و اندام
چهره زن در شعر انقلاب. ... شدند، چه بسيارزنان شوى از دست دادهاى که اندوه تنهايى و بار سنگين حفظ زندگى را بر دوش کشيدهاند و جز صبر و سکوت از آنان برنيامده است.
چهره زن در شعر انقلاب. ... شدند، چه بسيارزنان شوى از دست دادهاى که اندوه تنهايى و بار سنگين حفظ زندگى را بر دوش کشيدهاند و جز صبر و سکوت از آنان برنيامده است.
چهره زن در شعر شاملو
چهره زن در شعر شاملو-باری از یاد نباید برد که در میان شعرای معروف معاصر به ... حال آنکه دومی در صحنه مبارزه اجتماعی عرض اندام کرده، به صورت "حامی" مرد انقلاب در میآید.
چهره زن در شعر شاملو-باری از یاد نباید برد که در میان شعرای معروف معاصر به ... حال آنکه دومی در صحنه مبارزه اجتماعی عرض اندام کرده، به صورت "حامی" مرد انقلاب در میآید.
اثر خون در زيبايى چهره
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت اول) ... از شور عشق يك شيرين خفته در خون هزار فرهاد است (21) و زكريا اخلاقى: لالههايى كه زخون دل مجنون روييد دسته كردند و سرگيسوى ليلا ...
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت اول) ... از شور عشق يك شيرين خفته در خون هزار فرهاد است (21) و زكريا اخلاقى: لالههايى كه زخون دل مجنون روييد دسته كردند و سرگيسوى ليلا ...
جرقه زن فوق العاده
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت اول) به موضوع "زن و عشق" پرداخته و در ادامه با تقسيمبندى مراتب عشق و پيامدهاى آن .... است كه در نتيجه دور از دسترس بودن محبوب و هيجان ...
چهره زن در شعر انقلاب (قسمت اول) به موضوع "زن و عشق" پرداخته و در ادامه با تقسيمبندى مراتب عشق و پيامدهاى آن .... است كه در نتيجه دور از دسترس بودن محبوب و هيجان ...
چهره زن در فرهنگ اهل بيت (ع) بسيار درخشان است
چهره زن در فرهنگ اهل بيت (ع) بسيار درخشان است-به گزارش ايرنا، اين مرجع ... زنان را در قلمرو ادبيات، شعر ، قرآن مجيد، فرهنگ اهل بيت (ع) و انقلاب اسلامي ايران مورد ...
چهره زن در فرهنگ اهل بيت (ع) بسيار درخشان است-به گزارش ايرنا، اين مرجع ... زنان را در قلمرو ادبيات، شعر ، قرآن مجيد، فرهنگ اهل بيت (ع) و انقلاب اسلامي ايران مورد ...
آنچه زنان در چهره مردان به سادگی میبینند
آنچه زنان در چهره مردان به سادگی میبینند-تحقیقات نشان داده است که مردانی که به ... چهره زن در شعر شاملو-باری از یاد نباید برد که در میان شعرای معروف معاصر به استثنای . ... مردان جسور به مبارزه انقلاب روی میآوردند و چون آبایی معلم ترکمن صحرا شهید .
آنچه زنان در چهره مردان به سادگی میبینند-تحقیقات نشان داده است که مردانی که به ... چهره زن در شعر شاملو-باری از یاد نباید برد که در میان شعرای معروف معاصر به استثنای . ... مردان جسور به مبارزه انقلاب روی میآوردند و چون آبایی معلم ترکمن صحرا شهید .
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها