تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812622403




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امانتی به دزد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: امانتی به دزد
امانتی به دزد
مردی، هنگام سحر از خانهاش بیرون آمد تا به حمام برود. هوا هنوز روشن نشده بود و چشم مرد، به خوبی نمیدید مرد در بین راه، به دوستش برخورد. بعد از سلام و احوالپرسی، به او گفت: «ای برادر، اگر کاری نداری، بیا تا با هم به حمام برویم.»دوست مرد، با تأسف سری تکان داد و گفت: «افسوس که من کار دارم و نمیتوانم با تو به حمام بیایم، اما تا نزدیک حمام تو را همراهی خواهم کرد.»مرد خوشحال شد و هر دو راه افتادند. آنها بعد از مدتی به یک دو راهی رسیدند. دوست مرد، بدون اینکه چیزی بگوید یا از دوستش خداحافظی کند، از او جدا شد و از راه دیگری رفت.نزدیک حمام، دزدی، خودش را نزدیک مرد رساند. مرد در میان تاریکی، او را نشناخت و خیال کرد که دزد، همان دوستش است که او را همراهی کرده است و حالا هم از حمام نیامدنش پشیمان شده و قصد دارد که وارد حمام شود. وقتی به حمام رسیدند، مرد جبهاش* را در آورد و آن را به دزد داد و گفت: «دوست من، این امانت را بگیر و نگهدار تا من از حمام بیرون بیایم.»دزد از این کار مرد تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و جبه را از مرد گرفت. مرد پول زیادی را به آستین و جیب لباسش دوخته بود تا دزد آنها را نبرد. غافل از اینکه به دست خود، لباسش را تحویل یک دزد داده است!مرد داخل حمام رفت و بعد از مدتی بیرون آمد حالا خورشید کاملاً بالا آمده بود و همه جا را روشن کرده بود. مرد به اطرافش نگاه کرد تا دوست خودش را پیدا کند و جبهاش را از او بگیرد، اما اثری از دوستش ندید. او غمگین و افسرده و ناراحت به سمت خانهاش راه افتاد. او خیال میکرد که دوستش پولهای او را دیده و لباس را با خودش برده است.همانطور که مرد، نگران و ناراحت به سمت خانه میرفت، ناگهان دزدی که مرد اشتباهی لباسش را به او سپرده بود او را صدا زد و گفت: «آهای مرد! کجا میروی؟ بیا لباست را بگیر!»مرد برگشت و با تعجب، جبهاش را در دست مرد غریبهای دید پرسید: « تو کیستی ای مرد؟ جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»دزد گفت: «من همان کسی هستم که تو جبهات را پیش او به امانت گذاشتی و وارد حمام شدی! حالا بیا و آن را بگیر که یک ساعت بیشتر است که از کار و زندگی افتادهام.»مرد گفت: «مگر کار تو چیست!» دزد گفت: «گار من دزدی است!»مرد با تعچب بیشتری گفت: «هیچ سر در نمیآورم! جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»دزد گفت: «تو هنگامی که به داخل حمام میرفتی آن را به خیال اینکه من دوستت هستم، نزد من به امانت گذاشتی. من هم اینجا ایستادم تا تو بیرون بیایی و آن را به تو پس بدهم.»مرد پرسید: «اگر دزد هستی، چرا آن را نبردی؟ مگر ندیدی که پولهایم را بر آستین و جیبهای آن دوختهام؟»دزد گفت: «اگر هزار دینار زر هم در این لباس بود، من به آن دست نمیزدم، چون تو آن را به عنوان امانت به من سپردی. من گاهی دزدی میکنم، اما در امانت کسی خیانت نمیکنم. خیانت در امانت، راه و رسم جوانمردی نیست...»مرد جبهاش را گرفت و با تعجب فراوان به سمت خانهاش رفت.* جبه جامه بلند و گشاد که از روی لباسهای دیگر میپوشند.زری عباسزاده دوست نوجوانان تنظیم:بخش کودک و نوجوان ******************************* مطالب مرتبطفرار از طوفان رزمنده ی فداکار چشم های سفید بی‏بی روشن کوهنورد من بهار هستم  مثل خُمره! سفر به سرزمین آرزوها





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 395]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن