تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):با اخلاق نيكو، گفتار نرم مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804027746




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر (قسمت آخر)
بهجت
.... بعدها عبدالله برادر قدرت ... مي گفت : قدرت الله وقتي خيلي كوچيك بوده مريضي سختي مي گيره كه هر چي دوا و دكتر مي كنند ، فايده نمي ده . كار به جايي مي رسه كه دكترها هم قطع اميد مي كنند و منتظر تقدير مي مانند . در اين بين پدر و مادر قدرت الله نيت مي كنند كه اگر خدا عمر دوباره به قدرت الله بده ، نذر مي كنند كه وقتي بزرگ شد بفرستنش در راه خدا تا اينكه شهيد بشه ...  ... اولين جايي كه جنازه را بردند ، روبروي حجره يازده يعني حجره قدرت الله بود . جنازه را براي لحظاتي در مقابل عبادتگاه او و به تعبير من ميخانه او بر زمين گذاشتند و سپس سفر عرفاني و اسماني او با ذكر يا حسين (ع) شروع شد ... او را به دور مدرسه چرخاندند ... جايي كه صبح ها قدرت الله با لباس بسيجي خود آنجا ورزش مي كرد و ذكر يا علي(ع) مي گفت ... تمام بچه هاي مدرسه ... قدرت الله را در اين مسير بدرقه كردند و ذكر يا علي (ع) مي گفتند . وبعد هم...... هشت سال از ان جريان گذشته بود و من پس از هشت سال ، بار ديگر به مدرسه حقاني برگشتم .... حقيقت اين بود كه وقتي هشت سال پيش آن اتفاق افتاد و قدرت الله از پيش ما رفت ، من ديگر طاقت ماندن در مدرسه حقاني را نداشتم ... به هر حال يكي دو ماه بعد از رفتن قدرت الله من هم ساك خود را جمع كردم و انتقالي گرفتم و به مدرسه ديگري رفتم .حالا پس از گذشت سالها به من گفته بودند كه يك درس « سيوطي » براي بچه هاي پايه دوم مدرسه بگويم . وقتي اين خبر را شنيدم كه بايد به مدرسه حقاني بروم و آنجا درس بگويم ، آن هم براي بچه هاي سال دوم ، اولين چيزي كه فكر مرا به خود مشغول كرد ، ياد قدرت الله بود . چرا كه قدرت الله هم وقتي رفت طلبه سال دوم بود ..... ما بين عكسهاي شهدا ، عكس قدرت الله مرا به خود جلب كرد . با ديدن اين تابلو ناخودآگاه ياد كلمات خاص آن خانمي افتادم كه مدام فرياد مي زد : « اي كاش نذر نكرده بودم ....».... بعدها عبدالله برادر قدرت ... مي گفت : قدرت الله وقتي خيلي كوچيك بوده مريضي سختي مي گيره كه هر چي دوا و دكتر مي كنند ، فايده نمي ده . كار به جايي مي رسه كه دكترها هم قطع اميد مي كنند و منتظر تقدير مي مانند . در اين بين پدر و مادر قدرت الله نيت مي كنند كه اگر خدا عمر دوباره به قدرت الله بده ، نذر مي كنند كه وقتي بزرگ شد بفرستنش در راه خدا تا اينكه شهيد بشه ....... برادرش مي گفت ...قدرت الله اين موضوع رو فهميده بود لذا هر از چند گاهي پيش مادرش مي رفته و مي گفته كه مادر جان تو رو خدا دعا كن هر چه زودتر نذرت قبول بشه ........و آن روز نذر پدر و مادر قدرت الله محقق شده بود و به گفته حضرت اية بهجت قدرت الله شهيد شده بود ..... آهسته كنار حوض نشستم ... ياد آن روز ماه رمضان افتادم .... ياد حرفهاي رد و بدل شده بين من و قدرت الله ... از روي سكّوي حوض بلند شدم و سريع نشستم و دنبال آن ضربدر قدرت الله گشتم .... دلم مي گفت خدا كنه كه به مرور زمان پاك شده باشه .... اما .... درست همان جا و درست با همان صلابت ، ضربدر قدرت الله خود نمايي مي كرد . يكه خوردم و ترس عجيبي تو دلم موج زد . خلاصه روزهاي آينده من بودم و ضربدر قدرت الله . هر وقت كه از در حياط مدرسه وارد مي شدم آن ضربدر كنار حوض ، مثل تيري به چشمم مي خورد و مرا به ياد قدرت الله مي انداخت ...و فاتحه اي برايش مي خواندم .... ₪ چند جمله از اميرخاني كه در دفتر خاطراتش با خط درشت نوشته بود :◊ يا فاطِمَةُ فَبِعَلِّك َ ما بَرِحْت ُ مَنْ بابكْاي فاطمه جان به همسرت علي (ع) قسمت مي دهم كه من را از در خانه ات دور نكن....◊ بِذِكْرِكِ يا سَيِدَتي عاشَ قَلْبيبانوي من به ذكر تو قلب من مي تپد ....و درباره ماجراي كوچه نوشته بود :◊ زندگي آن است كز غم اين محنت عظمي بميرم ...◊ عاشق اگر رنگي از معشوق خود نگيرد ، در عشق خود صادق نيست .او هم مانند حضرت زهرا (س) در سن هجده سالگي با صورتي نيلي به سوي معبودش پرگشود ...اللهم الرزقنا توفيق شهادة في سبيلك ...آمينادامه ندارد .(يعني پايان)تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه منبع وبلاگ طلبگی(خاطرات شهدای روحانی) 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن