واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: هموطن سلام :یک زن خانهدار چراغ خانه است و حضورش مثل خورشید است، حتی وقتی برای استراحت خوابیده باشد یا بیماری او را به بستر کشانده باشد. دلتنگیهای یک زن خانهدار مثل خود پاییز است. روزهای کوتاه و کم آفتابی دارد و شبهایش بلند و سرد است. دلتنگیهای یک زن خانهدار مثل یک برگ لرزان بر سر شاخه خشک را دارد. میترسد از سقوط، زن خانهدار میترسد از بیان دلتنگیهایش، اما وقتی رها میشود آرام آرام و چرخ زنان روی زمین میافتد و صدایی از آن بلند نمیشود. زن خانهدار دلتنگیهایش را به نرمش فرو افتادن یک برگ پاییزی بروز میدهد و بعد هم هیچ. یعنی اموراتی که چرخهای مادی و معنوی زندگی را میچرخاند. همان طور که هوشیارانه به کابینتها سر میزند تا ببیند مواد لازم برای تهیه خوراک خانواده کم شده است یا خیر، به فرزندان و همسرش و خانوادهاش هم سر میزند تا ببیند روابط سالم است یا خیر، همدیگر را دوست دارند یا نه و بالاخره وقتی بداند که باید دست به ابتکار بزند، میزند و نتیجه میگیرد. زن خانهدار دلتنگیهایی دارد که فقط یک زن خانهدار آنها را میفهمد. زن خانهدار وقتی دلتنگ و غمین است که قدرت ابتکارش را از دست بدهد. وقتی نداند که با زندگی یکنواخت و تکراری چطور باید برخورد کند تا ویران کننده نباشد، آن وقت است که او احساس میکند در قفس است. برای همین ابتکار خلاقش را به کار میگیرد بر میخیزد تلفنی میزند، خریدی میرود، دکور خانه را عوض میکند. تفلون قابلمههایی که بر اثر مصرف زیاد خش افتاده است را برای تعمیر به بازار میبرد و کسی نمیفهمد که چگونه و با کمترین هزینهای یک روز کسلکننده تبدیل به یک روز خلاق شده است. یک زن خانهدار چراغ خانه است و حضورش مثل خورشید است، حتی وقتی برای استراحت خوابیده باشد یا بیماری او را به بستر کشانده باشد. هزیان یک زن خانهدار هنگام بیماری در مورد خانه است، در مورد افراد خانه و هوشیاریاش نیز. او هیچوقت به ورطه تکرار بیهوده نمیافتد چرا که مادر است و وقتی فرزندانش هم فرزندی داشته باشند، برای آنها مادر است. زن خانهداری میگفت گاه فکر میکنم اگر نوهام را نبینم میتوانم دق مرگ بشوم! او به قول خودش برای شادی نوهاش همه سختگیریهایی که برای فرزندانش داشته است را به یکباره تبدیل به محبت کرده است. میگوید آنقدر دل نازک شدهام که تحمل گریه نوهام را ندارم. گاه فکر میکنم کاش نیمه شب نبود تا زنگ میزدم و صدایش را میشنیدم. فکر میکنم دوباره مادر شدهام. یک زن خانهدار برای همسایه و فامیلاش هم غصه میخورد. او زنهای خانهدار دیگر را خوب میفهمد. از دلتنگیهایشان خبر دارد. این که هیچگاه کسی آنها را صاحب شغل نمیداند. این که وقتی میگویند مادرت چیکاره است فرزند میگوید، هیچی خانهدار است. او دلتنگ است که 30 سال کار برای هر کسی بازنشستگی و مزایا به همراه دارد، اما برای یک زن خانهدار تازه بعد از 30 سال نوبت غصه خوردن برای زندگی فرزندان میرسد و رابطهشان با همسرانشان و در اضطراب بودن برای فرزندانشان است. یک زن خانهدار با 2 دست کل زندگی را اداره میکند، با 2 چشم کل روابط را میبیند و با 2 گوش همه گریهها و افسردگیها را میشنود، اما با همه حواس همه چیز را به موقع فراموش میکند یا به یاد میآورد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]