واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حالا که طلبه شدی...؟!
آشنایی با حاج آقا، برای من یک نعمت فوقالعاده بود؛ گویا او از جانب خدا برای راهنمایی ما مأموریت داشت. مثل یک پدر دلسوز و به قول خودش مثل یک برادر، از احوال ما خبر میگرفت و تجربههای خود را خالصانه برای ما بیان میکرد. در این چند سال چه خدمات ارزندهای برای ما داشت. ما را با شخصیتهای موفق حوزه و فضلای روشنبین موفق آشنا کرد. هر چه میدانست، با حوصله به ما یاد داد و با استدلال ما را متقاعد میکرد، و هر جا که به بنبست میرسیدیم، به دیگران ارجاع میداد. تذکرهای او ما را در مقابل همه این حکایات که برای اطرافیانمان اتفاق افتاد بیمه کرده بود.
درباره انجام عبادات و مستحبات، مرتب سفارش میکرد که زیادهروی نکنیم. احادیث باب «الاقتصاد فی العبادة» را برای ما میخواند و میگفت: «هاضمة روحی شما، ظرفیت تحمل عبادت فراوان را ندارد، فقط وقتی که اشتهای روحی فراوان دارید، اعمال مستحبی را انجام دهید». بیشتر به واجب و حرام تأکید داشت و میگفت: «عمدة همّت انسان باید بر انجام واجب و ترک حرام که مهمّترین فرامین خدا هستند، متمرکز باشد».مفاتیح الجنان را به سوپرمارکتی تشبیه میکرد که میوه، لبنیات، انواع غذاهای مقوی و خوراکیهای مفید در آن یافت میشود، میگفت: «هیچکس همة غذاهای سوپرمارکت را یکباره نمیخورد. هر بار به تناسب اشتها، کمی از آنها را باید انتخاب کرد، البته در طی زمان تنوع غذایی را هم باید مراعات کرد. در انجام عبادات هم، روح ما به انواع عبادات، البته در فواصل زمانی مختلف، نیازمند است. تلاوت قرآن، دعا، استغفار، مناجات، توسل، زیارت و نماز، هر کدام به نوبت باید در برنامه ما باشد».در بارة درس خواندن، مرتب سفارش میکرد که درس را در اولویت اول قرار دهیم و به عنوان مهمّترین واجب صنفی به آن نگاه کنیم. امّا طوری هم نباشد که در دراز مدّت نتوانیم آن را ادامه دهیم. میگفت: «جسم انسان مَرکب و حمّال وجود اوست که باید او را به مقصد برساند؛ اگر به او رسیدگی کافی نکنیم و کاه و جوی او را به موقع تأمین نکنیم، ما را در نیمه راه وا میگذارد».تغذیة درست، پرهیز از غذاهای مصنوعی و کمخاصیت، خوردن میوه و لبنیات، ورزش و تحرک جسمی از توصیههای همیشگی او به ما بود. گاهی خودش هم با ما به کوه یا استخر میآمد و عملاً ما را به ورزش تشویق میکرد.هر بار که به حوزه انتقاد میکردیم، خوب گوش میداد و میگفت: «قبول! بر فرض به همة این کاستیها اعتراف کنیم و این همه نقطه ضعف را بپذیریم، چه جایی بهتر از حوزه برای آشنایی با معارف دین و مکتب اهلبیت (ع) سراغ داری؟ اگر جایی سراغ داری به همان جا برو و وظیفهات را در آنجا، خوب انجام بده».
میگفت: «حوزه با همة این کاستیها، بهترین مرکز آشنایی با دین خداست. اگر این نقاطِ ضعف را دارد، صدها نقطة قوت هم دارد که میتوان از آنها بهره گرفت، چرا فقط به نیمة خالی لیوان نگاه میکنید؟ داراییها و سرمایههای حوزه بسیار زیاد است. این همه موجودی ارزشمند را رها کردهاید و روی مشکلات نشستهاید! اگر میتوانید به بهبود وضعیت و رفع مشکلات حوزه کمک کنید، و در حدّی که از وظایف اصلی خود باز نمانید، اقدام اصلاحی داشته باشید و الا از مزایای فراوان حوزه بهره بگیرید، و مثل مردان بزرگ، رشد کنید. »هر بار تصمیم میگرفتیم که یک روش انقلابی پیش بگیریم و از برنامههای متعارف حوزه به گونهای خارج شویم، ما را به احتیاط سفارش میکرد و میگفت: «راههای تجربه نشده، بر اساس حساب احتمالات مطمئن نیستند؛ به جای آنکه از خودتان یک روش بدیع برای درس خواندن در بیاورید، به سیرة بزرگان نگاه کنید و مرتب احوال آنها را بخوانید. نقاط امتیاز آنها را با هم ترکیب کنید و یک الگوی مرکب که شامل امتیازات و برجستگیهای روش همة آنها باشد، برای خود در نظر بگیرید». جالب است بدانی که ارزش این سفارش حاج آقا اوایل برایم روشن نبود. وقتی به آستانة درس فقه رسیدم ذهن من انبان انتقادات ریز و درشت به کتاب درسی آن (شرح لمعه) بود. به همین جهت اصلاً انگیزة شرکت در کلاس آن را نداشتم. متن فقهی دیگری که به گمانم مفیدتر و پیراستهتر بود شناسایی کردم و تصمیم جدّی گرفتم که آن را در دستور کار قرار دهم.. . . چشمت روز بد نبیند! آن کتاب جدید نه استاد داشت، نه شرح داشت، نه نوار درسی داشت و نه ترجمه! نه کسی حاضر شد با من مباحثه کند و نه نظام آموزشی حوزه آن را از من پذیرفت. پایان سال هم مجبور بودم همان لمعه را امتحان دهم. ماحصل داستان این شد که زمان بیشتری صرف کردم و نتیجة کمتری گرفتم! آن وقت به یاد توصیة حاج آقا افتادم و از این که از مشاوره با او در این مورد طفره رفته بودم تأسف خوردم.از ویژگیهای حاج آقا این بود که به مطالعة سرگذشت مردان بزرگ اهمیت زیادی میداد. یک بار زندگینامة علامة طباطبایی (ع) و یک بار هم زندگینامة پروفسور حسابی را به من هدیه کرد.برای برنامهریزی، ما را به مطالعه، مشاوره و بررسی عقلانی دعوت میکرد. یکبار که بدون مطالعه و مشورت کافی، تنها با توسل به استخاره تصمیم به کاری گرفته بودم، به شدت از من ناراحت شد. بعدها متوجه شدم که با اصل تصمیم من موافق بوده، ولی به شیوة تصمیمگیری من اعتراض داشت.
میگفت: آگاهیهای موجود شما بسیار ارزشمند است، ولی شما، تنها انسانهایی نیستید که این آگاهیهای ارزشمند را در اختیار دارید. دیگران هم شاید چندین برابر شما از این آگاهیها جمع کردهاند و شما باید از آنها بهره بگیرید. برای ازدواج 25 جلد کتاب به من معرفی کرد و بسیاری از آنها را به من امانت داد که مطالعه کنم. اگر از هر عنوان آن کتابها فقط یک نکته استفاده کرده باشم، 25 نکتة کارگشا برای آغاز زندگی بهدست آورده بودم.قدرت اقناع فوقالعادهای داشت، معمولاً نصحیت نمیکرد؛ مگر آنکه با ذکر چندین شاهد و استدلال و تمثیل ما را قانع کند. معتقد بود که اگر در بارة یک موضوع در زندگی، بهخوبی و روشمند تصمیم بگیریم و مراحل انتخاب را بهخوبی طی کنیم، قدرت برنامهریزی و تصمیمگیری در وجود ما بالا میرود و استقلال شخصیت پیدا میکنیم؛ یعنی ماهیگیری را میآموزیم. به همین جهت، از موعظة بدون دلیل پرهیز میکرد. یکی از عبارتهای عجیبش این بود: «شما به زودی از من عبور میکنید». میگفت: «اسیر من نشوید، زیرا شما، هم استعداد خوبی دارید و هم تجربة فراوانی به شما منتقل شده، پس بعید نیست که سرعت حرکت شما، بسیار بیشتر از من باشد و از من پیش بیفتید».حاج آقا با همه رفقا همین رابطه را داشت. مثلا همین محسن .... بقیه اش باشد تا وقت دگر.تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه منبع : راه رسم طلبگی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]