واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قاب عکست به من لبخند می زند
دلم پر می کشد، دلم می خواهد بروم بیرون، باز امشب در هیئت چای پخش کنم، کفش های میهمانان امام حسین(ع) را مرتب کنم. نگاه می کنم به قاب عکست که دارد به من لبخند می زندپارسال کنارم بودی، یادت هست؟ می گفتی آرزو داری مرا جای خودت ببینی. ببینی که سینی چای را به دست گرفته ام و از عزاداران پذیرایی می کنم، این را توی بیمارستان هم گفته بودی، پیش از عمل.شاید برای همین بود که کنار مزارت وقتی شانه های لرزان مادر را می فشرم تا آرام شود عهد کردم تا زمانی که می توانم و جان در بدن دارم هیئت را سر پا نگه دارم.
عکست محو می شود، پلک می زنم، گونه هایم خیس شده اند، یک قطره از اشکم می چکد روی آستین پیراهنم، دست می کشم به روی سیاهیش، خودت برایم خریده بودی، می گفتی برای امام حسین باید عزیز ترین چیزهایت را بدهی، مثل او که برای حفاظت از دین و آئین ما با عزیزانش راهی سفری شد بی بازگشت.همیشه نام حسین را که می شنیدی یا حتی وقتی که صدایم می کردی، اشک را می دیدم که چگونه در چشمانت جمع می شود. نمی دانی وقتی به مادر گفتم امسال همه سعیم را می کنم تا هیئت را سرپا نگه دارم چه قدر خوشحال شد، پیشانیم را بوسید و گفت که بوی تو را می دهم، از لای آلبوم، پیشانی بندت را به من داد، گفت که چقدر دوستش داشتی، گفت یک لحظه هم از خودت دورش نمی کردی، مخصوصا شب های عملیات. یادت هست وقتی می پرسیدم توی جبهه چه طور عزاداری می کردی، چه گفتی؟
می گفتی اونجا یه صفای دیگه ای داشت وقتی امام حسین رو صدا می زدین، می گفتی اونجا سینه زدن برای امام حسین باعث می شد دل همه پر بکشه، می گفتی انگار اونجا از همیشه بهش نزدیک تر بودین. برای همین تا این سؤال رو می پرسیدم، آهی می کشیدین و می رفتین سراغ آلبومتون و همین پیشونی بندی که گذاشته بودینش لای اون رو می بوییدین.شاید منظور مادر از دادن این پیشونی بند به من همین بوده؟ شاید می خواسته بهم بگه چه مسئولیتی رو قبول کردم؟ شاید می خواسته منو بسپره به صاحب نامی که روی این پیشونی بند قرمز نوشته؟ شاید برام دعا کرده تا بتونم پامو جای پای شما و همرزماتون بگذارم؟ولی چه طوری؟ آخه مادر همیشه می گه شما به دنبال امام حسین رفتین، می گه راه امام حسین همیشه بازه، فقط باید بلد راه باشی تا بی راهه نری.من چه طوری باید بلد راه امامی بشم که از دینم با خون خودش و عزیزانش حفاظت کرد؟آه چقدر دلم پر می کشد، دلم می خواهد بروم بیرون، باز امشب در هیئت چای پخش کنم، کفش های میهمانان امام حسین(ع) را مرتب کنم. نوشته: مریم فروزان کیا************************************مطالب مرتبطنوحه ای که امیرمحمد خواند حر شهید به زبان کودکی دعوت اهل کوفه از امام حسین(علیه السلام) دوران کودکی حضرت عباس(ع) راز و رمز تعالی حضرت عباس (ع) چرا امام حسین علیه السلام از یاد نمی رود ؟ درد و دل با مادر شش گوشه مهربان دو گل خوشبوی پیامبر دانه های گردنبند مرد ناشناس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]