واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری:شعر نيمايي قالب غريبي در شعر فارسياست. همه از انقلاب نيما حرف ميزنند و دنياي انديشگي و واژگاني او را ميستايند و از جسارت او در فراهم آوردن زمينه گذر از شعر سنتي به نو سخن ميگويند اما قالب پيشنهادي او كه در حقيقت، گذاري بين شعر سنتي و نو است متأسفانه ناديده انگاشته ميشود. نگاهي به سرودههاي سالهاي اخير نشان ميدهد كه اين ادعا گزافه نيست. چرا كه حجم زيادي از اين آثار يا به نحلههاي نوكلاسيك شعر مثل غزلها و مثنويها و رباعيهاي نو و يا به شعر سپيد و حجم و امثالهم تعلق دارد و شعر نيمايي مهجور مانده است. علت شايد دشواري شعر نيمايي باشد؛ اينكه بايد هم موسيقي و وزن كلام را چنان حفظ كني كه دامن سخن به حشو آلوده نشود و هم درونمايه را چنان بيارايي كه موجوديت شاعرانه متن كاستي نپذيرد. برخي بزرگان نظير قيصر امين پور توانستند از ظرفيتهاي اين قالب استفاده دلنشيني ببرند و گاه آن قدر اين استفاده، دروني و نزديك به طبيعت زبان بوده است كه برخي مدعيان حتي وزن را گم كرده و شعرهاي قيصر را سپيد انگاشتهاند، چنان كه از خود مرحوم امينپور شنيدم كه برخي در نقدهايشان نوشتهاند كه «شعرهاي سپيد قيصر كيفيت غزلهاي او را ندارند»! سيد علي ميرافضلي شاعرياست كه ساكنان دنياي مجازي بهخوبي او را ميشناسند و شعرهايش را بهصورت آنلاين خواندهاند. مجموعه مورد بحث در حقيقت گزينه آثارياست كه شاعر در وبلاگ خود منتشر كرده است. در نگاه نخست، بارزترين ويژگي فرمي اشعار، قالب نيمايي سرودههاست. در كنار چند غزل و چارپاره كه خودگذاري بين شعر كلاسيك و نيمايي است، حجم اصلي اشعار، نيمايي است و اتفاقا از آن دست نيماييهايي كه شاعر به راحتي و با تسلطي دلپذير بر وزن، مخاطب را به ميهماني واژه و موسيقي برده است. بسيار كم ميبينيم كه وزن شعر، شاعر و مضمون مورد نظرش را مقهور كرده باشد و در واقع غالبا با شعري پاكيزه مواجهيم: اولش يك نگاه ساده بود يك نگاه كودكانهاي كه تكيه بر غرور داده بود. حالت عجيب آشنا شدن با ترنم غريب درد همنوا شدن پلهپله اين مسير سخت شد، دراز شد چكهچكه اين نگاه داغ شد، نياز شد... . نكته ديگر اينكه شاعر علاوه بر موسيقي ِوزن، بسيار متمايل به استفاده از موسيقي ِكناري ِقافيه نيز هست؛ چنانكه در مثال فوق نيز قابل مشاهده است. اما بهنظر نگارنده برخي اوقات اين اصرار استفاده از قافيه، شعر را به سمت تصنع برده است: باران شود در غبار با معني خود دراي بي ابر ببار. نمنم خيسم كن ارزانم. ارزاني من باش و نفيسم كن. يا: نامه كه آمد زمزمه دستها هلاك و هبا بود. نور كه آمد پنجره چشمها غبار هوا بود. اما چنان كه گفته شد اين لحظات افول در شعر ميرافضلي پرشمار نيستند. نكته برجسته ديگر كه به شكل يك ويژگي زباني در مجموعه حاضر است و شايد بتوان حتي از آن بهعنوان پيشنهاد اصلي شاعر در اين مجموعه سخن گفت، ادغام زبان عاميانه و گفتاري و حتي شكسته با زبان نوشتاري و حتي ادبي است: زخم تن است و شايد بهتر شود دوباره ياران! چه چاره سازم با روح پارهپاره؟ با آن غرور رعنا، يارب عنايتي، تا نوميد برنگردد – اين بار – دست چاره ... مشغول خويشتن را گوشي به حرف ما نيست فرياد از اين ترافيك، اين خط و اين شماره... يا: اي روبهراه ! خستگيام را تكان بده در بادبان بپيچ و به امواج جان بده تا اين جزيره هيچ نگاهي نميرسد باران ببار بر من و رنگين كمان بده ... در جرعه تو حنجرهام بازتر شدهست دستت درست، باز ازين استكان بده دستانمان... - كه لال چپيدند توي جيب - را... (ضايع است، حرف زدن يادمان بده)... ... بايد از اين جزيره سفركرد – لعنتي! باور نميكني كه چقدر حالمان بده (كه البته بهتر بود «چقد» نوشته ميشد. چون اينطور خوانده ميشود.) يا: در دوزخ خود اسير بودم اينجا بي منظره پشت ميلهاي كه نبود شش ماه تمام گير بودم اينجا. در تمام مجموعه ميتوان نشاني از اين رويكرد را سراغ كرد. مثل هر تكنيك ديگري اين يكي نيز ميتواند هم به تعالي متن كمك كند و با ايجاد طنزي دلنشين به انتقال درونمايه مورد نظر بينجامد و هم ميتواند درصورت عدمبهكارگيري مناسب به افول شعر بينجامد. در مثالهاي فوق اين روش به كمك شعر آمده است اما مثلا در شعر زير بهنظر نگارنده اين رويه به نفع شعر نبوده است: آتشي كه سالها زير خاك بود و خواب رفته بود باز هم جوان شدهست و جون گرفته است... . يا: و آنها كه گوشه گيرند، موج تو را اسيرند سامان عافيت نيست حتي درين كناره چشمان بيگناهت، گاهي زلال مهتاب آيينه نگاهت، گاهي پر از غباره ... نكته مهم ديگر تاكيد شاعر بر استفاده از زنجيره تداعيهاست. اين تداعيها گاه لفظي و گاه معنايياست، گاه درون متني و گاه فرامتني و در اكثريت قريب به اتفاق موارد به قدرت شعر افزوده است: موج انفجار اگر رسيد خشت و آهن و امان و عافيت سرش نميشود. هر چه هست خاك ميكند خانههاي شهر را نقشههاي عقل را در سه سوت پاك ميكند. (علاوه بر استفاده دلنشين از تركيب عاميانه «سه سوت» رابطه سوت با موج انفجار و نيز رابطه خاك كردن با خشت و خانه و انفجار و نيز تداعي تركيب «خاك كردن» به معناي شكست دادن كه با نقشههاي عقل ارتباط دارد، جالب توجه است) يا: ماه آمد و عروس درختان باغ شد آيينه جلوه كرد و شبم چلچراغ شد دستي زدم در آب و سراسيمه گر گرفت ماهي حوض رفت و دلم نقره داغ شد. (اين شعر كه شعر نخست مجموعه هم هست، بهنظر نگارنده بهترين شعر مجموعه است بهدليل همين تداعيها و بهخصوص تداعيهاي بين متنياش. هيچيك از پرسوناژهاي شعري اثر، رها شده نيستند و همه اجزا تا پايان اين شعر – كه شعري بلند نيز هست – به كنش و واكنش مشغولند و فراموش نميشوند. ميشود اين شعر را از اين نظر با شعر كوچه فريدون مشيري مقايسه كرد. در مثال فوق كه بند آغازين شعر است دو نكته جالب وجود دارد؛ اول ارتباط «گر گرفتن» با «نقره داغ» و دوم رابطه «حوض» با «نقره» و تداعي فرامتني «حوض نقره» كه در افسانههاي ايراني جايگاهي ويژه دارد.)چنانكه گفتم اين ويژگي در مجموعه بسيار متواتر است و جهت پرهيز از اطاله بيشتر كلام به همين مثالها بسنده ميكنم. از ويژگيهاي ديگر اثر، طنز ملايم اكثر آثار، وفور عاشقانهها و نيز تلاشهايي گاهگاه در جهت گذر از قافيه – در برخي از غزلها – و مواردي از اين دست است. در مورد نكته اخير تنها بايد اشاره كرد كه اين تكنيك هم گاهي مفيد فايده بوده است و گاهي نه. مثلا در همان شعر زيباي «جزيره» قافيه بيت آغازين و پاياني چنان كه در بالا آمد، اين چنين است: اي روبهراه! خستگيام را تكان بده در بادبان بپيچ و به امواج جان بده ... بايد از اين جزيره سفركرد – لعنتي ! باور نميكني كه چقدر حالمان بده كه استفاده خوبي است چرا كه ضرورت معنايي بد حال بودن به قافيه و رديف نيز سرايت كرده است. اما مثلا در غزلي به نام «موجه» بهنظر نگارنده هيچ دليل موجهي براي بيقافيه شدن غزل و تنها متكي به رديف بودن پيدا نميشود: اي دقيقه شيرين ! امشب از تو لبريزم وي حقيقت ديرين ! امشب از تو لبريزم جوش خوردهاي با من مثل خون و اكسيژن ناگزير ناممكن ! امشب از تو لبريزم در رگم بريز اي ماه! اي تپيدن دلخواه حس و حال نبضم را امشب از تو لبريزم ... بهنظر من تنها با تاكيد بر جنون شعري نميشود به اين نتيجه رسيد كه شعر قافيه نميخواهد و ضرورت معنايي محكمتري بايد وجود ميداشت. خلاصه سخن آنكه مجموعه «دارم به ساعت مچيام فكر ميكنم» مجموعه هدفمندي است چه در زمينه پرداختهاي ساختاري و تكنيكي و چه در زمينه درونمايه و انديشههاي شاعرانه. اين هدفمندي هر چند گاهگاه فرصت شاعرانگي را سلب كرده است اما هرگاه شعر، دستادست ساختار و تكنيك و درون مايه، به رقص آمده است، حاصل كار در ذهن مخاطب، قدرتمندانه جاخوش ميكند؛ كه از اين دست لحظات در اين مجموعه فراوان است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]